آوای زندگی 2
وانشات آوای زندگی پارت ۲
توی اتاق بودم و به پدرم زنگ زدم جواب نداد مامانم هم همینطور هزار بار بهشون زنگ زدم به بادیگارد شخصیم زنگ زدم اونم جواب نداد که یهو و شکست و وارد اتاق و شد و دستشو پشت گردنم گذاشت و یه دستمال روی بینیم و سعی کردم از دستش در برم ولی نمیشد خیلی هیکلی و قوی بود دیگه چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم
جیهوپ ویو*
امروز قرار بود برم دنبال اون دختر و بیارمش به عمارت با شوگا به سمت عمارتی که اون دختر توش زندگی میکرد حرکت کردیم و قرار شد من برم و بیارمش و شوگا توی ماشین منتظر بمونه
رفتم داخل خونه و بعد از نیم ساعت "
برگشتم بیرون و دختر رو داخل ماشین گذاشتم و بعدش نشستم توی ماشین و با شوگا به سمت عمارت حرکت کردیم کل راه داشتم به دختره نگاه میکردم دختر خوشگلی بود موهای بلندی داشت واقعا زیبا بود بخاطر خوناشام بودنمون هیچوقت یه انسان ندیدم بودم اون دختر بوی خون شیرینی داشت ولی نمیتونستم اینکار رو انجام بدم ولی بخاطر اینکه اون دختر تاحالا مشروب نخورده بود و سیگار نکشیده بود بوی خونش خیلی زیاد بود تاجایی که هم من و هم شوگا داشتیم میمردیم و دوست داشتیم هرچه سریعتر
به عمارت برسیم
بعد از دوساعت"
با عمارت رسیدیم و داخل رفتیم
وقتی در رو باز کردیم و با چهره ی عصبی جنگکوک و تهیونگ مواجه شدیم
جنگکوک: دختره رو بزارید رو مبل و بیاید اینجا
تهیونگ: هرچه دیر تر این کار رو انجام بدین به ضرر تون تموم میشه
به سمت مبل رفتم و با ترس و نگران دختره رو روی مبل گذاشتم و برگشتم پیش جنگجو و تهیونگ
تهیونگ: شوگا تو میتونی بری ولی جیهوپ تو همینجا میمونی
شوگا رفت و من موندم دلیل این اخلاق رو نمیدونستم من که کار اشتباهی انجام نداده بودم
که صدای افکارم با خوردن یه سیلی محکم و پرت شدن روی زمین سرد متوقف شد و
.........
توی اتاق بودم و به پدرم زنگ زدم جواب نداد مامانم هم همینطور هزار بار بهشون زنگ زدم به بادیگارد شخصیم زنگ زدم اونم جواب نداد که یهو و شکست و وارد اتاق و شد و دستشو پشت گردنم گذاشت و یه دستمال روی بینیم و سعی کردم از دستش در برم ولی نمیشد خیلی هیکلی و قوی بود دیگه چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم
جیهوپ ویو*
امروز قرار بود برم دنبال اون دختر و بیارمش به عمارت با شوگا به سمت عمارتی که اون دختر توش زندگی میکرد حرکت کردیم و قرار شد من برم و بیارمش و شوگا توی ماشین منتظر بمونه
رفتم داخل خونه و بعد از نیم ساعت "
برگشتم بیرون و دختر رو داخل ماشین گذاشتم و بعدش نشستم توی ماشین و با شوگا به سمت عمارت حرکت کردیم کل راه داشتم به دختره نگاه میکردم دختر خوشگلی بود موهای بلندی داشت واقعا زیبا بود بخاطر خوناشام بودنمون هیچوقت یه انسان ندیدم بودم اون دختر بوی خون شیرینی داشت ولی نمیتونستم اینکار رو انجام بدم ولی بخاطر اینکه اون دختر تاحالا مشروب نخورده بود و سیگار نکشیده بود بوی خونش خیلی زیاد بود تاجایی که هم من و هم شوگا داشتیم میمردیم و دوست داشتیم هرچه سریعتر
به عمارت برسیم
بعد از دوساعت"
با عمارت رسیدیم و داخل رفتیم
وقتی در رو باز کردیم و با چهره ی عصبی جنگکوک و تهیونگ مواجه شدیم
جنگکوک: دختره رو بزارید رو مبل و بیاید اینجا
تهیونگ: هرچه دیر تر این کار رو انجام بدین به ضرر تون تموم میشه
به سمت مبل رفتم و با ترس و نگران دختره رو روی مبل گذاشتم و برگشتم پیش جنگجو و تهیونگ
تهیونگ: شوگا تو میتونی بری ولی جیهوپ تو همینجا میمونی
شوگا رفت و من موندم دلیل این اخلاق رو نمیدونستم من که کار اشتباهی انجام نداده بودم
که صدای افکارم با خوردن یه سیلی محکم و پرت شدن روی زمین سرد متوقف شد و
.........
۷.۷k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.