p³
p³
که با جیغ ات از جام پریدم سریع رفتم
طبقه بالا. با چیزی که دیدم نمیدونستم بخندم یا حرص بخورم.
بم داشت ات رو لیس میزد. ات هم جیغ میزد.
ات وقتی منو دید بلند جیغ زد
♡کمکم کن
رفتم سمتش تا بم و جدا کنم ازش.
+بم بیا اینور
بم رو کشیدم تا از ات فاصله بگیره.
+برو اونور بازی کن.
نگاهم به ات افتاد که آب دهن بم مالیده بود به صورتش
+باید خوشحال باشی که ازت خوشش اومده و گازت نگرفته.پاشو برو حموم تا نمردی
♡ب..باشه
از جام بلند شدم و دستشو کشیدم.
♡خودم میتونم
ولش کردم که افتاد رو تخت
+حموم اونجاس
از اتاق اومدم بیرون. یادم نبود که بم تو بالکن اتاقه
بم داشت بازی میکرد رفتم سمتش.
+ از الان به بعد باید بهش عادت کنی چن وقتی اینجاس
رفتم سمت اشپزخونه که یادم افتاد ات اصن لباس نداره.
خوب الان چه کنم؟؟؟
از لباسای خودم بهش بدم. چاره دیگه ایی ندارم که
فردا باید بریم براش چن دست لباس بگیریم.
دوباره رفتم سمت اتاق.
یه هودی گذاشتم. رو تخت.
در حموم و زدم و گفتم
+هودی رو تخت و بپوش.
♡باشه م..ممنون
"¹⁵ دیقه بعد"
"𝒂𝒕"
از حموم اومدمبیرون به دست و پای کبودم نگاه کردم.
عموی عوضیم یه جای سالم رو بدنم نذاشته بود.
از بس کتکم زده بود.
به گفته ارباب جئون هودی رو پوشیدم .
زیادی برام گشاد بود. وایستادم جلو اینه ولی خیلی بهم میومدا
هودی بخاطر بلند بودنش زانوهام رو می پوشوند.
از اتاق رفتم بیرون.
همون سگه که اسمش بم بود اومد سمتم باز.
جیغ زدم اما فایده نداشت افتاد دنبالم من بدو بم بدو انگار مسابقه دو بود اونم دورتا دور خونه.
جئون با صدای ما از آشپزخونه اومد بیرون.
+چته پس سگه دیگه...
بعد گفت
+بم بدو بیا اینجا
بم هم به اطاعت از صاحابش رفت پیشش یع نفس عمیق کشیدم تا سکته نکنم.
رفتم نشستم رو کاناپه. که جئون با دوتا لیوان اومد نشست روبه روم.
یکی از لیوانارو ازش گرفتم. شیرکاکائو داغ بود.
+داغه مواظب باش
به ساعت نگاه کردم...² صبح رو نشون میداد.
♡ب..ببخشید ارباب جئون ..م..من با...ید چیکار ..ک.نم اینجا
بهم نگاه کرد.
+هیچی
تعجب کردم
♡یعنی چی هیچی
+از فردا قراره تو کافه یانگ سو کار کنی.
♡یانگ سو کیه
+حوصله توضیح دادن ندارم فردا آشنا میشی باهاش
♡باشه
+سرد شد بخور.
که با جیغ ات از جام پریدم سریع رفتم
طبقه بالا. با چیزی که دیدم نمیدونستم بخندم یا حرص بخورم.
بم داشت ات رو لیس میزد. ات هم جیغ میزد.
ات وقتی منو دید بلند جیغ زد
♡کمکم کن
رفتم سمتش تا بم و جدا کنم ازش.
+بم بیا اینور
بم رو کشیدم تا از ات فاصله بگیره.
+برو اونور بازی کن.
نگاهم به ات افتاد که آب دهن بم مالیده بود به صورتش
+باید خوشحال باشی که ازت خوشش اومده و گازت نگرفته.پاشو برو حموم تا نمردی
♡ب..باشه
از جام بلند شدم و دستشو کشیدم.
♡خودم میتونم
ولش کردم که افتاد رو تخت
+حموم اونجاس
از اتاق اومدم بیرون. یادم نبود که بم تو بالکن اتاقه
بم داشت بازی میکرد رفتم سمتش.
+ از الان به بعد باید بهش عادت کنی چن وقتی اینجاس
رفتم سمت اشپزخونه که یادم افتاد ات اصن لباس نداره.
خوب الان چه کنم؟؟؟
از لباسای خودم بهش بدم. چاره دیگه ایی ندارم که
فردا باید بریم براش چن دست لباس بگیریم.
دوباره رفتم سمت اتاق.
یه هودی گذاشتم. رو تخت.
در حموم و زدم و گفتم
+هودی رو تخت و بپوش.
♡باشه م..ممنون
"¹⁵ دیقه بعد"
"𝒂𝒕"
از حموم اومدمبیرون به دست و پای کبودم نگاه کردم.
عموی عوضیم یه جای سالم رو بدنم نذاشته بود.
از بس کتکم زده بود.
به گفته ارباب جئون هودی رو پوشیدم .
زیادی برام گشاد بود. وایستادم جلو اینه ولی خیلی بهم میومدا
هودی بخاطر بلند بودنش زانوهام رو می پوشوند.
از اتاق رفتم بیرون.
همون سگه که اسمش بم بود اومد سمتم باز.
جیغ زدم اما فایده نداشت افتاد دنبالم من بدو بم بدو انگار مسابقه دو بود اونم دورتا دور خونه.
جئون با صدای ما از آشپزخونه اومد بیرون.
+چته پس سگه دیگه...
بعد گفت
+بم بدو بیا اینجا
بم هم به اطاعت از صاحابش رفت پیشش یع نفس عمیق کشیدم تا سکته نکنم.
رفتم نشستم رو کاناپه. که جئون با دوتا لیوان اومد نشست روبه روم.
یکی از لیوانارو ازش گرفتم. شیرکاکائو داغ بود.
+داغه مواظب باش
به ساعت نگاه کردم...² صبح رو نشون میداد.
♡ب..ببخشید ارباب جئون ..م..من با...ید چیکار ..ک.نم اینجا
بهم نگاه کرد.
+هیچی
تعجب کردم
♡یعنی چی هیچی
+از فردا قراره تو کافه یانگ سو کار کنی.
♡یانگ سو کیه
+حوصله توضیح دادن ندارم فردا آشنا میشی باهاش
♡باشه
+سرد شد بخور.
۱۴.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.