لباس نادیا و جونگکوک درادامه لباس کوک با شلوار ورزشی
"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 1"
part: ۲۵
"ویو جونگکوک"
کوک:اروم باش....من کاریت ندارم بابا
خودشو کشید اول و کفت:
_ اینجا چیکار میکنی؟
کوک: شرمنده که خونه خودمه
با ترس بیشتر گفت:
_تو این اتاقو دادی به یه دختر ، نمیتونی سرتو بندازی پایین بیای داخل ...مگه ادل نداری
کوک: نبابا؟ نکشیمون؟ خیلی راحت نشدی بام هان؟
سرشو انداخت پایین
پوف کلافه ایی کشیدم
من اینجا نیومدم بیشتر گند بزنم
ای تهیونگ خدا لعنتت کنهه( پسر خوشملم با برادرت معدب باش)
باید برایه راحت بودن کاره خودم باش ملایم باشمم، که حداقلل گند نزنه به خوشگذرونیم
واقعا نمیفهمیدم این همه ترسش برایه چی بود؟
جوری جلوم میلرزید که انگار نبودم میزد زیر گریه...
ای بابا
یه دفعه بلند گفتم:
_ بسه دیگه...
معتجب بم نگاه کرد که گفتم:
_ چییز..منظورم اینه پاشو بریم یچییزی بخوریم..از صبح هیچی نخوردم
نادیا: میل ندارم
با دستم ملافه تخت و چنگ زدم
پدر سگ سه روزه چییزی مخوردی چطوریه گشنت نیست؟
کوک :به تو نیست، دستوره....دیگه باید به اندازه کافی با موقعیتت اشنا شده باشی غذا خوردنم جزوشه ، یه دست به خودت میکشی میای بیرون؛ به نعفته
از تخت بلند شدم و رفتم بیرون
دختره سلیطه
پشت میز نشستم و منتظر شدم....
"ویو نادیا"
چاره ایی نبود باید گوش بدم، حداقل نباید بزارم تو این زمان که اینجام اتفاقه بد تری بیوفته ، نباید هعی عصبیش کنم
( توجه کردید هر دوشون میخوان به هدفِ خودشون برسن؟!)
از جا بلند شدم
ترس هیچی ولی چرا انقدر سرده؟
یکم دور زدم دیدم پنجره بازه ، وای خدا این پسره انگار زد سرماس
پنجره رو بستم بعد از عوض کردن لباسم( گذاشتم)
یه ابی زدن به صورتم و بافتن موهام رفتم بیرون
به امید گند نزدن
"ویو جونگکوک"
دستمو رو میز میزدم ، نکنه مرد؟
با شتاب از جام بلند شدم که برم ببینم گدوم گوریه ، وقتی برگشتم دیدم جلو در وایساده
سر تا پاشو انالیز کردم چرا با یه تیپ ساده انقدر خوردنه؟
وقتی نگام و دید سرشو انداخت پایین
کوک: ب...
صدام جدی کردم
_:بشین
برگشتم سر جام
وقتی پشت بهم داشت به سمت صندلی میرفت
نمیدونم چرا با اینه صورتم طرفش نبود کامل زیر نظرش گرفته بود
وقتی نشستش گفتم:
_ بهتره تا تح بخوری ...از دخترایه لاغر بدم میاد
اخرشو اروم گفتم ولی فهمید
نادیا:من چجوری این همه رو بخورم!؟
کوک: عین ادم...
نادیا: نمیتونم زیاده
کوک: تا جایی که بترکی....میخوریی..کم مونده بشکنی اتقدر لاغری
چشاش گشاد شد و گفت:
_ من کجام لاغزه؟
راست میگفت اندازه بود ، ولی خب من تا الان هر کی زیر دستم بوده تو پر و گنده مونده بوده( خودتو بفهمید🤣)
این نسبت به اونا هیچی نیست ، این دختره کلا چییزی نداره
کوک: لاغری دیگه نمیبینی، سایز سی...ه 0
با خجالت سرشو انداخت پایین
نادیا: ببخشید که عین دخترایه ....
part: ۲۵
"ویو جونگکوک"
کوک:اروم باش....من کاریت ندارم بابا
خودشو کشید اول و کفت:
_ اینجا چیکار میکنی؟
کوک: شرمنده که خونه خودمه
با ترس بیشتر گفت:
_تو این اتاقو دادی به یه دختر ، نمیتونی سرتو بندازی پایین بیای داخل ...مگه ادل نداری
کوک: نبابا؟ نکشیمون؟ خیلی راحت نشدی بام هان؟
سرشو انداخت پایین
پوف کلافه ایی کشیدم
من اینجا نیومدم بیشتر گند بزنم
ای تهیونگ خدا لعنتت کنهه( پسر خوشملم با برادرت معدب باش)
باید برایه راحت بودن کاره خودم باش ملایم باشمم، که حداقلل گند نزنه به خوشگذرونیم
واقعا نمیفهمیدم این همه ترسش برایه چی بود؟
جوری جلوم میلرزید که انگار نبودم میزد زیر گریه...
ای بابا
یه دفعه بلند گفتم:
_ بسه دیگه...
معتجب بم نگاه کرد که گفتم:
_ چییز..منظورم اینه پاشو بریم یچییزی بخوریم..از صبح هیچی نخوردم
نادیا: میل ندارم
با دستم ملافه تخت و چنگ زدم
پدر سگ سه روزه چییزی مخوردی چطوریه گشنت نیست؟
کوک :به تو نیست، دستوره....دیگه باید به اندازه کافی با موقعیتت اشنا شده باشی غذا خوردنم جزوشه ، یه دست به خودت میکشی میای بیرون؛ به نعفته
از تخت بلند شدم و رفتم بیرون
دختره سلیطه
پشت میز نشستم و منتظر شدم....
"ویو نادیا"
چاره ایی نبود باید گوش بدم، حداقل نباید بزارم تو این زمان که اینجام اتفاقه بد تری بیوفته ، نباید هعی عصبیش کنم
( توجه کردید هر دوشون میخوان به هدفِ خودشون برسن؟!)
از جا بلند شدم
ترس هیچی ولی چرا انقدر سرده؟
یکم دور زدم دیدم پنجره بازه ، وای خدا این پسره انگار زد سرماس
پنجره رو بستم بعد از عوض کردن لباسم( گذاشتم)
یه ابی زدن به صورتم و بافتن موهام رفتم بیرون
به امید گند نزدن
"ویو جونگکوک"
دستمو رو میز میزدم ، نکنه مرد؟
با شتاب از جام بلند شدم که برم ببینم گدوم گوریه ، وقتی برگشتم دیدم جلو در وایساده
سر تا پاشو انالیز کردم چرا با یه تیپ ساده انقدر خوردنه؟
وقتی نگام و دید سرشو انداخت پایین
کوک: ب...
صدام جدی کردم
_:بشین
برگشتم سر جام
وقتی پشت بهم داشت به سمت صندلی میرفت
نمیدونم چرا با اینه صورتم طرفش نبود کامل زیر نظرش گرفته بود
وقتی نشستش گفتم:
_ بهتره تا تح بخوری ...از دخترایه لاغر بدم میاد
اخرشو اروم گفتم ولی فهمید
نادیا:من چجوری این همه رو بخورم!؟
کوک: عین ادم...
نادیا: نمیتونم زیاده
کوک: تا جایی که بترکی....میخوریی..کم مونده بشکنی اتقدر لاغری
چشاش گشاد شد و گفت:
_ من کجام لاغزه؟
راست میگفت اندازه بود ، ولی خب من تا الان هر کی زیر دستم بوده تو پر و گنده مونده بوده( خودتو بفهمید🤣)
این نسبت به اونا هیچی نیست ، این دختره کلا چییزی نداره
کوک: لاغری دیگه نمیبینی، سایز سی...ه 0
با خجالت سرشو انداخت پایین
نادیا: ببخشید که عین دخترایه ....
۳۲.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.