♡دوستت دارم حتی بدون تو♡ پارت ۱
♡دوستت دارم حتی بدون تو♡ پارت ۱
♡I love you even without you♡
♡나는 당신이 없어도 당신을 사랑합니다♡
__________________________
آچا: مادربزرگ بفرمایید! عینکتون.
مادربزرگ: ممنونم
سلام. من آچا هستم. ۱۶ سالمه. نوه پارک هانول. نمیدونم او را بشناسید یا نه ولی زمان خودش پزشک خوب و معروفی بود!
پدر و مادرم وقتی که بچه بودم در اثر سقوط هواپیما فوت کردند و از اون موقع من پیش مادربزرگم زندگی میکنم.
__________________________
وقتی که رفتم از اتاق مادربزرگم عینکش را بیاورم، با جعبه ای گوشه تخت مواجه شدم. در جعبه را باز کردم و یک دفترچه قدیمی و خاک خورده دیدم. دفترچه را برداشتم و روی جلد آن فوت کردم که خاک برود. دفترچه را باز کردم و ورق زدم، مثل اینکه دفترچه خاطرات بود!
مادربزرگ: آچا عزیزم؟!
رشته افکارم با صدای مادربزرگم پاره شد. سریع دفترچه و عینک را برداشتم و از پله ها پایین رفتم و به سمت اتاق نشیمن رفتم.
آچا: ببخشید! بفرمایید عینکتون!
مادربزرگ: ممنونم
آچا: خواهش میکنم
همان جا ایستادم. توی فکر بودم که مادربزرگ متوجه شد
مادربزرگ: به چی فکر میکنی؟
دفترچه خاطرات را به او نشان دادم.
آچا: مادربزرگ من این را داخل جعبه کنار تخت پیدا کردم که وقتی صفحاتش را ورق زدم متوجه شدم که دفترچه خاطرات شما است، موضوع این دفترچه خاطرات چیه؟
او با دیدن دفترچه خاطرات اشک توی چشم هایش جمع شد، سریع اشک هایش را پاک کرد و دفترچه را از دستم گرفتم و ورق زد.
مادربزرگ: میخوای برات تعریف کنم؟
آچا: البته! خیلی دوست دارم!
مادربزرگ: خب پس بیا پیشم بشین
رفتم کنار او روی مبل نشستم.
مادربزرگ: من از وقتی که بچه بودم تمام اتفاق هایی که برام توی آن روز میافتاد، داخل دفترچه خاطراتم مینوشتم و این دفترچه ارزشمند ترین دفترچه خاطراتی است که دارم چون تمام لحظه هایی که با او یعنی عشق اولم گذراندم، نوشتم.
آچا: عشق اول؟ مگه غیر از پدربزرگ کس دیگه ای رو هم دوست داشتی؟
مادربزرگ: بله! من هیچوقت پدربزرگت را دوست نداشتم فقط بخاطر اصرار مادرم با او ازدواج کردم. مادرم گفت که باید از این افسردگی بیرون بیای و ازدواج کنی و صاحب فرزند بشی! ولی من هیچ وقت زندگی کردن با عشق اولم را فراموش نکردم و نخواهم کرد چون بهترین اتفاق زندگیم بود!
آچا: اسم او چی بود؟
مادربزرگ: کیم تهیونگ
آچا: حالا میشه تعریف کنید که چطوری با او آشنا شدید؟
مادربزرگ: البته که میشه عزیز دلم...
ادامه دارد...
بچه ها فیک رو یکم تغییر دادم. ادامه بدم یا نه؟
♡I love you even without you♡
♡나는 당신이 없어도 당신을 사랑합니다♡
__________________________
آچا: مادربزرگ بفرمایید! عینکتون.
مادربزرگ: ممنونم
سلام. من آچا هستم. ۱۶ سالمه. نوه پارک هانول. نمیدونم او را بشناسید یا نه ولی زمان خودش پزشک خوب و معروفی بود!
پدر و مادرم وقتی که بچه بودم در اثر سقوط هواپیما فوت کردند و از اون موقع من پیش مادربزرگم زندگی میکنم.
__________________________
وقتی که رفتم از اتاق مادربزرگم عینکش را بیاورم، با جعبه ای گوشه تخت مواجه شدم. در جعبه را باز کردم و یک دفترچه قدیمی و خاک خورده دیدم. دفترچه را برداشتم و روی جلد آن فوت کردم که خاک برود. دفترچه را باز کردم و ورق زدم، مثل اینکه دفترچه خاطرات بود!
مادربزرگ: آچا عزیزم؟!
رشته افکارم با صدای مادربزرگم پاره شد. سریع دفترچه و عینک را برداشتم و از پله ها پایین رفتم و به سمت اتاق نشیمن رفتم.
آچا: ببخشید! بفرمایید عینکتون!
مادربزرگ: ممنونم
آچا: خواهش میکنم
همان جا ایستادم. توی فکر بودم که مادربزرگ متوجه شد
مادربزرگ: به چی فکر میکنی؟
دفترچه خاطرات را به او نشان دادم.
آچا: مادربزرگ من این را داخل جعبه کنار تخت پیدا کردم که وقتی صفحاتش را ورق زدم متوجه شدم که دفترچه خاطرات شما است، موضوع این دفترچه خاطرات چیه؟
او با دیدن دفترچه خاطرات اشک توی چشم هایش جمع شد، سریع اشک هایش را پاک کرد و دفترچه را از دستم گرفتم و ورق زد.
مادربزرگ: میخوای برات تعریف کنم؟
آچا: البته! خیلی دوست دارم!
مادربزرگ: خب پس بیا پیشم بشین
رفتم کنار او روی مبل نشستم.
مادربزرگ: من از وقتی که بچه بودم تمام اتفاق هایی که برام توی آن روز میافتاد، داخل دفترچه خاطراتم مینوشتم و این دفترچه ارزشمند ترین دفترچه خاطراتی است که دارم چون تمام لحظه هایی که با او یعنی عشق اولم گذراندم، نوشتم.
آچا: عشق اول؟ مگه غیر از پدربزرگ کس دیگه ای رو هم دوست داشتی؟
مادربزرگ: بله! من هیچوقت پدربزرگت را دوست نداشتم فقط بخاطر اصرار مادرم با او ازدواج کردم. مادرم گفت که باید از این افسردگی بیرون بیای و ازدواج کنی و صاحب فرزند بشی! ولی من هیچ وقت زندگی کردن با عشق اولم را فراموش نکردم و نخواهم کرد چون بهترین اتفاق زندگیم بود!
آچا: اسم او چی بود؟
مادربزرگ: کیم تهیونگ
آچا: حالا میشه تعریف کنید که چطوری با او آشنا شدید؟
مادربزرگ: البته که میشه عزیز دلم...
ادامه دارد...
بچه ها فیک رو یکم تغییر دادم. ادامه بدم یا نه؟
۳.۲k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.