فیک کوک(رز سیاه) p⁴⁰
از زبان ا/ت :
بعد از ظهر :
بعد از ظهر رفتم اتاق بابام.
در زدم و گفت : بیا تو
رفتم تو و گفتم : تو جلسه ی امروز... خب.. چه خبر بود؟
یه اوفی کشید و گفت : ببین.. خیلی داستان داره... ولی به همتون قول میدم درست میشه... حالا میتونی بری.
گفتم : باشه... پس من میرم.
شب :
بیرون شرکت وایساده بودم و به ماه نگاه می کردم.
جونگ کوک اومد و گفت : ببینم چیکار می کنی؟
گفتم : بنظرت... اینجا به آزانس بازیگری تغییر میکنه؟
اونم به ماه خیره شدو گفت : نمیدونم... هرچیزی ممکنه! تو ناراحت نباش... خب ؟
یه لبخند کم رنگ زدم و گفتم : باشه..
بعد به ساعت مچیم نگاه کردم و گفتم : خب دیگه تایم کاریموم
تموم شد. بهتره بریم.
وسایلمو برداشتم و راه افتادم سمت خونه.. کوکم رفت خونه خودش.
چند دقیقه بعد:
رسیدم خونه ... ماشینو پارک کردم و رفتم داخل.
ا/ت : ماماننننن... شوگااااا خونه این؟
یهو شوگا اومد و گفت : هوی اروم ترسیدم!!!!!
گفتم : سلام! (با این قیافه 😐)
اونم گفت : علیک... خبری از این دامادمون نیست؟
گفتم : انقدر زبون نریز... ببینم تو معمولا این ساعتا خواب نمی بودی؟
گفت : چرا ولی خوابم نمیبرد... جالبه 😐
مامانم از آشپزخونه اومد بیرون و گفت : سلام دخترم خوش اومدی. :)))
منم بهش سلام دادمو و رفتم لباسمو عوض کردم و براشون همه چیو تعریف کردم.
شوگا گفت : جالبه.. احتمال داره همچنین اتفاقی بیوفته؟
گفتم : هرچیزی ممکنه... چیزی نمیتونم بگم
مامانمم گفت : از اولشم میدونستم چوی عرضه ی نگه داشتن یه شرکتم نداره..
گفتم : مامان اینجوری نگو.... ما از داستانشون خبر نداریم..
تو همین فکرا بودیم که گوشیم زنگ خورد.
میا بود. جواب دادم.
مکالمه :
میا : سلام چطوری؟
ا/ت : خوبم.. تو خوبی؟
میا : منم خوبم.. میدونی فردا چه روزیه؟
ا/ت: نه؟ چطور؟
میا : خنگول... ولنتاینه (بچه ها با زمان حال نیستا...همش کیکه 😐)
ا/ت: عهههه... خب چیکار کنم؟
میا : تو الان نامزد داری بعد میگی چیکارررررر کنمممم (فشاری)
ا/ت : گوشم کر شد... ولی راست میگیا...
میا : من همیشه راست میگم 🤌😐... فردا قراره شرکتو تزئین کنیم.
ا/ت : پس ولنتاینم جنش می گیریم
میا : اری جشن میگیریم... او او من باید برم... ببخشید. بای.
ا/ت : بای.
پایان مکالمه...
۰۰۰۰
بچه ها تا همین جارو داشته باشید حالم خوب نیست جاییم
🤌😐
میدونم ازم ناراضین ولی واقعا کاری از دستم بر نمیاد 😐
و اینکه این پارت شرط دارهههعههعهععع 😈
کامنت : 55..(ویرایش شد... قبلا 200 تا بود ولی گفتن کمش کنم 😐)
لایک : 2
همین... به سلامت 😐
وایساده منو نگاه میکنه برو خانمم برووو 😐🐥
بعد از ظهر :
بعد از ظهر رفتم اتاق بابام.
در زدم و گفت : بیا تو
رفتم تو و گفتم : تو جلسه ی امروز... خب.. چه خبر بود؟
یه اوفی کشید و گفت : ببین.. خیلی داستان داره... ولی به همتون قول میدم درست میشه... حالا میتونی بری.
گفتم : باشه... پس من میرم.
شب :
بیرون شرکت وایساده بودم و به ماه نگاه می کردم.
جونگ کوک اومد و گفت : ببینم چیکار می کنی؟
گفتم : بنظرت... اینجا به آزانس بازیگری تغییر میکنه؟
اونم به ماه خیره شدو گفت : نمیدونم... هرچیزی ممکنه! تو ناراحت نباش... خب ؟
یه لبخند کم رنگ زدم و گفتم : باشه..
بعد به ساعت مچیم نگاه کردم و گفتم : خب دیگه تایم کاریموم
تموم شد. بهتره بریم.
وسایلمو برداشتم و راه افتادم سمت خونه.. کوکم رفت خونه خودش.
چند دقیقه بعد:
رسیدم خونه ... ماشینو پارک کردم و رفتم داخل.
ا/ت : ماماننننن... شوگااااا خونه این؟
یهو شوگا اومد و گفت : هوی اروم ترسیدم!!!!!
گفتم : سلام! (با این قیافه 😐)
اونم گفت : علیک... خبری از این دامادمون نیست؟
گفتم : انقدر زبون نریز... ببینم تو معمولا این ساعتا خواب نمی بودی؟
گفت : چرا ولی خوابم نمیبرد... جالبه 😐
مامانم از آشپزخونه اومد بیرون و گفت : سلام دخترم خوش اومدی. :)))
منم بهش سلام دادمو و رفتم لباسمو عوض کردم و براشون همه چیو تعریف کردم.
شوگا گفت : جالبه.. احتمال داره همچنین اتفاقی بیوفته؟
گفتم : هرچیزی ممکنه... چیزی نمیتونم بگم
مامانمم گفت : از اولشم میدونستم چوی عرضه ی نگه داشتن یه شرکتم نداره..
گفتم : مامان اینجوری نگو.... ما از داستانشون خبر نداریم..
تو همین فکرا بودیم که گوشیم زنگ خورد.
میا بود. جواب دادم.
مکالمه :
میا : سلام چطوری؟
ا/ت : خوبم.. تو خوبی؟
میا : منم خوبم.. میدونی فردا چه روزیه؟
ا/ت: نه؟ چطور؟
میا : خنگول... ولنتاینه (بچه ها با زمان حال نیستا...همش کیکه 😐)
ا/ت: عهههه... خب چیکار کنم؟
میا : تو الان نامزد داری بعد میگی چیکارررررر کنمممم (فشاری)
ا/ت : گوشم کر شد... ولی راست میگیا...
میا : من همیشه راست میگم 🤌😐... فردا قراره شرکتو تزئین کنیم.
ا/ت : پس ولنتاینم جنش می گیریم
میا : اری جشن میگیریم... او او من باید برم... ببخشید. بای.
ا/ت : بای.
پایان مکالمه...
۰۰۰۰
بچه ها تا همین جارو داشته باشید حالم خوب نیست جاییم
🤌😐
میدونم ازم ناراضین ولی واقعا کاری از دستم بر نمیاد 😐
و اینکه این پارت شرط دارهههعههعهععع 😈
کامنت : 55..(ویرایش شد... قبلا 200 تا بود ولی گفتن کمش کنم 😐)
لایک : 2
همین... به سلامت 😐
وایساده منو نگاه میکنه برو خانمم برووو 😐🐥
۶.۸k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.