Part 1
ژنرال: کیم سوکجین رو بیارید به اتاق من.
سرباز: چشم قربان
جین: بله فرمانده( با غرور و محکم)
ژنرال: میخوام بفرستمت بری مأموریت.
جین: چی؟! اما من آمادگیش رو ندارم!
ژنرال این قضیه جاسوسی از کره شمالیه...تو باید هر طور که شده موفق بشی.
جین : امااااا
ژنرال : حرف نباشه همین که گفتم!(داد)
فردا
( اینجا من از طرف جین حرف میزنم)
لوازمم رو جمع کردم تا با چند تا سرباز راهی بشم.
همش به فکر یونا بودم(یونا ایدل رو نمیگمااا یه اسمه)
اون قبل اینکه بخوام عضو ارتش بشم از من خوشش میومد اما من چندین بار قلبشو شکوندم چون روحیش با روحیه من یکی نبود من عاشق اسلحه بودم اما یونا عروسک دوست داشت و خیلی هم کیوت بازی درمیاورد.
البته شش سال میشه که ندیدمش و خبری ازش ندارم کاشکی قبل رفتنم میتونستم ببینمش.
دو ساعت بعد
وارد مرز بین کره جنوبی و کره شمالی شدم خواستم پام رو بزارم اونطرف که یهو یه اسلحه رو سرم قرار گرفت سرمو چرخوندم که گفت.
برنگرد(داد)
جین: هییی تو دختری!؟
صدات به دخترا میخوره
حرف اضاف نزن چرا میخواستی وارد مرز کره شمالی بشی ها(داد)
جین : اون اسلحه رو بزار کنار بهت توضیح میدم.
حواسش نبود و با یه ترفند خواستم اسلحه رو ازش بگیرم که محکم دستمو پیچوند و برند پشتم.
جین: هویییی تو خیلی وحشییااا(داد)
دختره: حرف اضافی نزن.
جین : بزار برگردم ببینمت.
دختره درجا جین و برمیگردونه یه دفعه خشکش میزنه.
دختره: کیم سوک جین.....(داد)(تعجب)
جین: یوناااااا
یونا تو اینحا چیکار میکنی!
یونا: تو اینجا چه غلطی میکنی اینجا منطقه ممنوعس(داد)
جین: چرا انقدر تغییر کردی چرا انقدر خشن و عصبی شدی
این لباسای ارتشی چیه پوشیدی؟؟؟ یه طوری رفتار میکنی انگار چندین ساله عضو حضبی!!!!
سرباز: چشم قربان
جین: بله فرمانده( با غرور و محکم)
ژنرال: میخوام بفرستمت بری مأموریت.
جین: چی؟! اما من آمادگیش رو ندارم!
ژنرال این قضیه جاسوسی از کره شمالیه...تو باید هر طور که شده موفق بشی.
جین : امااااا
ژنرال : حرف نباشه همین که گفتم!(داد)
فردا
( اینجا من از طرف جین حرف میزنم)
لوازمم رو جمع کردم تا با چند تا سرباز راهی بشم.
همش به فکر یونا بودم(یونا ایدل رو نمیگمااا یه اسمه)
اون قبل اینکه بخوام عضو ارتش بشم از من خوشش میومد اما من چندین بار قلبشو شکوندم چون روحیش با روحیه من یکی نبود من عاشق اسلحه بودم اما یونا عروسک دوست داشت و خیلی هم کیوت بازی درمیاورد.
البته شش سال میشه که ندیدمش و خبری ازش ندارم کاشکی قبل رفتنم میتونستم ببینمش.
دو ساعت بعد
وارد مرز بین کره جنوبی و کره شمالی شدم خواستم پام رو بزارم اونطرف که یهو یه اسلحه رو سرم قرار گرفت سرمو چرخوندم که گفت.
برنگرد(داد)
جین: هییی تو دختری!؟
صدات به دخترا میخوره
حرف اضاف نزن چرا میخواستی وارد مرز کره شمالی بشی ها(داد)
جین : اون اسلحه رو بزار کنار بهت توضیح میدم.
حواسش نبود و با یه ترفند خواستم اسلحه رو ازش بگیرم که محکم دستمو پیچوند و برند پشتم.
جین: هویییی تو خیلی وحشییااا(داد)
دختره: حرف اضافی نزن.
جین : بزار برگردم ببینمت.
دختره درجا جین و برمیگردونه یه دفعه خشکش میزنه.
دختره: کیم سوک جین.....(داد)(تعجب)
جین: یوناااااا
یونا تو اینحا چیکار میکنی!
یونا: تو اینجا چه غلطی میکنی اینجا منطقه ممنوعس(داد)
جین: چرا انقدر تغییر کردی چرا انقدر خشن و عصبی شدی
این لباسای ارتشی چیه پوشیدی؟؟؟ یه طوری رفتار میکنی انگار چندین ساله عضو حضبی!!!!
۴.۶k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.