گذشته نفرین شده. Part 1
گذشته نفرین شده. Part 1
سلام من کیم ا.ت هستم و با پدرم تنها زندگی میکنم چون متاسفانه مادرمو دوسال پیش بر اثر تصادف ازدست دادم.
من بخاطر یسری دلایل دیر کنکور دادم و بخاطر همین الان توی 25 سالگی دانشگاه میرم.
راستش تقریبا یک هفته بعد از فوت مامانم کنکور دادم ولی خداروشکر رتبه خوبی گرفتم و دانشگاه قبول شدم.
الان دوساله که میرم دانشگاه و با دوستم یونجی اشنا شدم که خیلیم همو دوست داریم.راستی امروز قراره یه تور چند روزه ببرنمون و من خر ذوقم🤩
الان وسایلمو جمع کردم و منتظر زنگ یونجیم.
زییینگگگگ زینگگگگ
+الو
یونجی:الو سلام بیا پایین من اومدم
+اها باشه اومدم
پایان مکالمه)
رفتم پایین یونجی منتظرم بود.
خلاصه که بعد نیم ساعت تو اتوبوس موندن رسیدیم به محلی که قراره اونجا اقامت کنیم.
ناظم مدرسه=ن
ن:خیلی خب بچها خوب گوش کنین اینجا پایتخت کشورمون سئوله و قراره سه روز اینجا باشیم،برای شروع این اردو بیاین اول به بزرگترین موزه سئول بریم و بعد توی رستورانی که متعلق به همین موزس غذا بخوریم.
همه بچها:چشممم
ویو ا.ت
وقتی داشتیم میرفتیم داخل موزه ناظم میگف که میتونیم از اثار توی موزه عکس بگیریم چیزای جالبی که دربارشون وجود داره رو یادداشت کنیم و... ولی حق دست زدنو استفاده ازشونو نداریم.
یونجی:ا.تتتتتتتت ببین این چقد خوشگلهههه
+ارهههه خیلییی خوشگلههههه
.....نیم ساعت بعد......
ن:خب بچها برین رستوران موزه برای ناهاررر
بونجی:ا.تتت گشنمههه بریم غذاااا
+ها باشه برو منم میام
ویو ا.ت
یونجی چند متر از من جلوتر داشت میرفت منم اروم اروم داشتم دنبالش میرفتم که یه خونه خیلی قدیمی که روبهروی موزه بود نظرمو جلب کرد.
+یونجی من سیرم تو برو غذا بخور اینجا یه کاری دارم
یونجی:اوکی زیاد دور نریااا
+باشههه
یونجی رفت منم رفتم سمت اون خونه.
یکم که نزدیکتر رفتم دیدم در خونه قفل نداره ولی چون خیلی تاریکو ترسناک بود کسی نمیرفت اونجا و از اونجایی که من با مفهومی به اسم ترس اشنا نبودم رفتم توی اون خونه.
+کسی اینجا نیستتتتت.......هیچکییییی؟
داشتم اروم اروم توی اون خونهی تاریکو میگشتم که یهو...
برو بچ تو پوست خودم نگنجیدم پارت گذاشتم😂😘
سلام من کیم ا.ت هستم و با پدرم تنها زندگی میکنم چون متاسفانه مادرمو دوسال پیش بر اثر تصادف ازدست دادم.
من بخاطر یسری دلایل دیر کنکور دادم و بخاطر همین الان توی 25 سالگی دانشگاه میرم.
راستش تقریبا یک هفته بعد از فوت مامانم کنکور دادم ولی خداروشکر رتبه خوبی گرفتم و دانشگاه قبول شدم.
الان دوساله که میرم دانشگاه و با دوستم یونجی اشنا شدم که خیلیم همو دوست داریم.راستی امروز قراره یه تور چند روزه ببرنمون و من خر ذوقم🤩
الان وسایلمو جمع کردم و منتظر زنگ یونجیم.
زییینگگگگ زینگگگگ
+الو
یونجی:الو سلام بیا پایین من اومدم
+اها باشه اومدم
پایان مکالمه)
رفتم پایین یونجی منتظرم بود.
خلاصه که بعد نیم ساعت تو اتوبوس موندن رسیدیم به محلی که قراره اونجا اقامت کنیم.
ناظم مدرسه=ن
ن:خیلی خب بچها خوب گوش کنین اینجا پایتخت کشورمون سئوله و قراره سه روز اینجا باشیم،برای شروع این اردو بیاین اول به بزرگترین موزه سئول بریم و بعد توی رستورانی که متعلق به همین موزس غذا بخوریم.
همه بچها:چشممم
ویو ا.ت
وقتی داشتیم میرفتیم داخل موزه ناظم میگف که میتونیم از اثار توی موزه عکس بگیریم چیزای جالبی که دربارشون وجود داره رو یادداشت کنیم و... ولی حق دست زدنو استفاده ازشونو نداریم.
یونجی:ا.تتتتتتتت ببین این چقد خوشگلهههه
+ارهههه خیلییی خوشگلههههه
.....نیم ساعت بعد......
ن:خب بچها برین رستوران موزه برای ناهاررر
بونجی:ا.تتت گشنمههه بریم غذاااا
+ها باشه برو منم میام
ویو ا.ت
یونجی چند متر از من جلوتر داشت میرفت منم اروم اروم داشتم دنبالش میرفتم که یه خونه خیلی قدیمی که روبهروی موزه بود نظرمو جلب کرد.
+یونجی من سیرم تو برو غذا بخور اینجا یه کاری دارم
یونجی:اوکی زیاد دور نریااا
+باشههه
یونجی رفت منم رفتم سمت اون خونه.
یکم که نزدیکتر رفتم دیدم در خونه قفل نداره ولی چون خیلی تاریکو ترسناک بود کسی نمیرفت اونجا و از اونجایی که من با مفهومی به اسم ترس اشنا نبودم رفتم توی اون خونه.
+کسی اینجا نیستتتتت.......هیچکییییی؟
داشتم اروم اروم توی اون خونهی تاریکو میگشتم که یهو...
برو بچ تو پوست خودم نگنجیدم پارت گذاشتم😂😘
۵۶۸
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.