☆مرگ یا عشق☆ part³¹
افتاد دنبال منو جیمین داشتم میفتادم ک جیمین دستمو گرفت و باهم میدویدیم. کوک هم دیگ خسته شد
کوک:دفعه اخرتون باشه،،،، رو بچه دس بلند نمیکنم
جیمین و ا.ت:....*خنده
ا.ت:ولت کنمم*خنده(داره ادای کوک رو در میاره)
جیمین:رو بچه دس بلند نمیکنم*خنده(ادای کوک رو در میاره)
ا.ت:وایسا ببینم،،، مگ تو از کوک بزرگتر نیستی؟
جیمین:اره
ا.ت:یعنی فقط منظورش ب من بودد
جیمین:دقیقاا*خنده
ا.ت:یااا
جیمین:ولش کن. بیا اینجا جوجه.(دستاشو باز کرده و میگه بیا تو بغلم )
ا.ت:من جوجه نیستمم
جیمین:باشهه اصن من جوجم خوبه؟
ا.ت:اره،،،،بهت میخوره جوجه باشی*لبخند
جیمین:....*خنده
ویو جیمین
وقتی بغلم میکرد قلبم تند میزد یجوری میشدم. ک تاحالا نشده بودم. خب معلومه وقتی کسی ک عاشقشم بغلم کنه قلبم تند میزنه
جیمین:بیا بریم سره ظبط تا نامی جرمون نداده*خنده
ا.ت:اوه اره *حیحح
نامجون:شما کجایین س ساعته منتظرتونیم
ا.ت:ساری*لبخند
نامجون:بیاین بدویین
ویو ا.ت
بالاخره. ظبط تموم شد و همه انقد خسته بودن. زود رفتیم خونه و هرکی ی جا ولو شد،،،، منم رفتم تو اتاق کوک دره اتاق رو قفل کردم و رفتم حموم بعد از چن مین از حموم اومدم بیرون یکی از هودیا کوک رو پوشیدم(اسلایداول) و رفتمپایین دیدم همه خوابشون برده رفتم تو آشپزخونه مندو درست کردم و وقتی درس شد پسرارو صدا زدم اوناهم با بیحالی اومدن
کوک:دفعه اخرتون باشه،،،، رو بچه دس بلند نمیکنم
جیمین و ا.ت:....*خنده
ا.ت:ولت کنمم*خنده(داره ادای کوک رو در میاره)
جیمین:رو بچه دس بلند نمیکنم*خنده(ادای کوک رو در میاره)
ا.ت:وایسا ببینم،،، مگ تو از کوک بزرگتر نیستی؟
جیمین:اره
ا.ت:یعنی فقط منظورش ب من بودد
جیمین:دقیقاا*خنده
ا.ت:یااا
جیمین:ولش کن. بیا اینجا جوجه.(دستاشو باز کرده و میگه بیا تو بغلم )
ا.ت:من جوجه نیستمم
جیمین:باشهه اصن من جوجم خوبه؟
ا.ت:اره،،،،بهت میخوره جوجه باشی*لبخند
جیمین:....*خنده
ویو جیمین
وقتی بغلم میکرد قلبم تند میزد یجوری میشدم. ک تاحالا نشده بودم. خب معلومه وقتی کسی ک عاشقشم بغلم کنه قلبم تند میزنه
جیمین:بیا بریم سره ظبط تا نامی جرمون نداده*خنده
ا.ت:اوه اره *حیحح
نامجون:شما کجایین س ساعته منتظرتونیم
ا.ت:ساری*لبخند
نامجون:بیاین بدویین
ویو ا.ت
بالاخره. ظبط تموم شد و همه انقد خسته بودن. زود رفتیم خونه و هرکی ی جا ولو شد،،،، منم رفتم تو اتاق کوک دره اتاق رو قفل کردم و رفتم حموم بعد از چن مین از حموم اومدم بیرون یکی از هودیا کوک رو پوشیدم(اسلایداول) و رفتمپایین دیدم همه خوابشون برده رفتم تو آشپزخونه مندو درست کردم و وقتی درس شد پسرارو صدا زدم اوناهم با بیحالی اومدن
۶.۰k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.