عشق قدیمی
عشق قدیمی
p"2
به خودم اومدم و رفتم دستشویی صورتم و آب زدم رفتم دفترم و آوردم و چند تا نقاشی کشیدم
صدای در اومد
رفتم همون مردی که مداد رو کرده بودم تو گردنش گفت سلام
منم رفتم عقب تا می خواستم چیزی بگم یه دونه مشت زد به صورتم بیهوش شدم
به هوش اومدم دیدم همه جا تاریکه دست و پام بسته شده بود رو زمین بودم احساس کردم یه چیزی داره روم ریخته میشه یه دفعه یه چیزی از صورتم برداشته میشه دیدم همون آقا خوشتیپ هست گفت پس تو خواهرشی گفتم خواهر کی ؟
گفتش همونی که مرد تا اینو شنیدم خشکم زد می خواستم بغض بکنم که یه دفعه یه دونه زد تو دهنم گفت کمر بند من و بیارید
( آوردن )
کلی با اون کمربند من و زد همه جایه بدنم سیاه و کبود بود من و بلند کرد و زد تو دهنم گفت این برای اینکه ازت خوشم نمیاد یه دونه دیگه هم زد تو دهنم گفت این دومی که خواهره قاتل ابجیم هستی یه دونه دیگه هم زد گفت اینم سومی که بخواطره تو دوسته صمیمیم داشت می مرد یه دونه دیگه هم زد گفتم اینم اشانتیون برات ( با خنده )
گفتم چرا این کار و با من می کنی گفت خودت می فهمی تا این و گفت منو پرت کرد زمین و بیهوش شدم بعد چند ساعت دیدم رویه تختم و سروم بهم وصله
دیدم اون مرده با یه دکتره هست گفت آقای دکتر همسرم با این وضع اومدن خونه و بیهوش شدن ( با حالت نگرانی )
دکتر گفت خیلی زخم هاشون عمیقه و ممکن بود ضربه به سرشون وارد می شد ولی الان حالشون خوبه
با خودم گفتم پوفیوز کجا حال من خوبه دارم میمیرم از درد
دکتره گفتم من دیگه برم و رفت
اون مرده رو به من کرد و خندید گفت خوب نقش بازی کردم نه ؟
نمی تونستم حرف بزنم و گریه کردم اومد اشکام و پاک کرد و گفت گریه نکن آخه تا چند روز دیگه زن و شوهر میشیم تا اینو گفتم به زور گفتم چی !؟
گفت آره زن و شوهر ( با خنده )
گفتم چرا
عمرا
گفت یه کلمه دیگه بگی می فرستمت اون دنیا گفتم عوضی گفت می دونم
فردا بلند شدم و دیدم عمارتم گفتم آره کمرم خیلی درد می کرد رفتم پایین اون مرده رو دیدم بهش گفتم اسمت حالا اسمت چیه گفت جونگ کوک منم گفتم اسم منم ا/ت گفتم می دونم گفتم از کجا گفت خیلی سوال می پرسی ترسیدم و هیچی نگفتم
گفت .....
p"2
به خودم اومدم و رفتم دستشویی صورتم و آب زدم رفتم دفترم و آوردم و چند تا نقاشی کشیدم
صدای در اومد
رفتم همون مردی که مداد رو کرده بودم تو گردنش گفت سلام
منم رفتم عقب تا می خواستم چیزی بگم یه دونه مشت زد به صورتم بیهوش شدم
به هوش اومدم دیدم همه جا تاریکه دست و پام بسته شده بود رو زمین بودم احساس کردم یه چیزی داره روم ریخته میشه یه دفعه یه چیزی از صورتم برداشته میشه دیدم همون آقا خوشتیپ هست گفت پس تو خواهرشی گفتم خواهر کی ؟
گفتش همونی که مرد تا اینو شنیدم خشکم زد می خواستم بغض بکنم که یه دفعه یه دونه زد تو دهنم گفت کمر بند من و بیارید
( آوردن )
کلی با اون کمربند من و زد همه جایه بدنم سیاه و کبود بود من و بلند کرد و زد تو دهنم گفت این برای اینکه ازت خوشم نمیاد یه دونه دیگه هم زد تو دهنم گفت این دومی که خواهره قاتل ابجیم هستی یه دونه دیگه هم زد گفت اینم سومی که بخواطره تو دوسته صمیمیم داشت می مرد یه دونه دیگه هم زد گفتم اینم اشانتیون برات ( با خنده )
گفتم چرا این کار و با من می کنی گفت خودت می فهمی تا این و گفت منو پرت کرد زمین و بیهوش شدم بعد چند ساعت دیدم رویه تختم و سروم بهم وصله
دیدم اون مرده با یه دکتره هست گفت آقای دکتر همسرم با این وضع اومدن خونه و بیهوش شدن ( با حالت نگرانی )
دکتر گفت خیلی زخم هاشون عمیقه و ممکن بود ضربه به سرشون وارد می شد ولی الان حالشون خوبه
با خودم گفتم پوفیوز کجا حال من خوبه دارم میمیرم از درد
دکتره گفتم من دیگه برم و رفت
اون مرده رو به من کرد و خندید گفت خوب نقش بازی کردم نه ؟
نمی تونستم حرف بزنم و گریه کردم اومد اشکام و پاک کرد و گفت گریه نکن آخه تا چند روز دیگه زن و شوهر میشیم تا اینو گفتم به زور گفتم چی !؟
گفت آره زن و شوهر ( با خنده )
گفتم چرا
عمرا
گفت یه کلمه دیگه بگی می فرستمت اون دنیا گفتم عوضی گفت می دونم
فردا بلند شدم و دیدم عمارتم گفتم آره کمرم خیلی درد می کرد رفتم پایین اون مرده رو دیدم بهش گفتم اسمت حالا اسمت چیه گفت جونگ کوک منم گفتم اسم منم ا/ت گفتم می دونم گفتم از کجا گفت خیلی سوال می پرسی ترسیدم و هیچی نگفتم
گفت .....
۶.۱k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.