"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 18
ویو تهیونگ
الکس اومد رفتیم سوارماشین شدیم..از وقتی که املی رفت داداشمم رفت خیلی دلم براشون تنگ شده بود املی هم قرار بود هفته دیگه بیاد. از طرفی میخوام خانوادمو با ا/ت اشنا کنم. ش کنم املی که مشناستش ولی بقیه هم باید با ا/ت اشنا بشن چون قرار عروس خانواده کیم بشه..
ویو ا/ت
بعد غذا خوردن جیمین منو یوجین رو رسوند و رفت..من یوجین رفتیم بالا فعلا کسی نباید از رابطه ی یوجین و جیمین بدونن.رفتیم داخل اوما نشسته بود کتاب میخوند که با دیدن ما عینک مطالعشو گذاشت رو میز کتابشو بست.
رفتیم جلو سلام کردیم
ات،یوجین: سلام اوما
م.ات: سلام دخترا کجا بودین؟ برین سرمیز غذاتونو بگم خدمتکار براتون بیاره
ات: نه اوما من یوجین بیرون غذا خوردیم سیریم..
یوجین: اره اوما..راستی اوپا کجاست؟؟
م.ات: عه باش دخترا.
م.ات: باباتون سرکار دیر وقت میاد.
ات،یوجین: باشه اوما شب بخیر.
م.ات: شب شما هم بخیر.
داشتیم میرفتیم که مامانم گفت که مکس قرار بیاد اینجا..
م.ات: ات مکس قرار فردا بیاد اینجا دنبالت..
ات:اخه اون میخواد بیاد چیکار*زیر لب*
ات: براچی؟؟
م.ات: میخواد باهات بره بیرون خوش بگذره داره میره انگلیس..میخواد قبل از پرواز باهات یزره خوش بگذرونه.
ات: باشه اوما.
رفتم بالاــــــــــــــــخداروشکر که اون داره میره درسته که دوست ندارم باهاش ازدواج کنم ولی عین برادرم میمونه دلم براش تنگ میشه ولی خداکنه برا روزه عروسیم اینجا باشه تا من با اون ازدواج نکنم..تو فکر بودم که..
یوجین: ات چیشد؟؟!
ات: هیچی توفکرم..
یوجین: تو چه فکری؟ درمورد مکس
ات: اره
ات: یوجین من اگه با تهیونگ ازدواج نکنه مجبورم که با مکس ازدواج کنم و میخوام تا وقتی که با تهیونگ تو رابطه ام.....
*گایز پارت 17 رو هرکاری کردم نتونستم بزارم پارت 17 تو کامنتاست*
پارت 18
ویو تهیونگ
الکس اومد رفتیم سوارماشین شدیم..از وقتی که املی رفت داداشمم رفت خیلی دلم براشون تنگ شده بود املی هم قرار بود هفته دیگه بیاد. از طرفی میخوام خانوادمو با ا/ت اشنا کنم. ش کنم املی که مشناستش ولی بقیه هم باید با ا/ت اشنا بشن چون قرار عروس خانواده کیم بشه..
ویو ا/ت
بعد غذا خوردن جیمین منو یوجین رو رسوند و رفت..من یوجین رفتیم بالا فعلا کسی نباید از رابطه ی یوجین و جیمین بدونن.رفتیم داخل اوما نشسته بود کتاب میخوند که با دیدن ما عینک مطالعشو گذاشت رو میز کتابشو بست.
رفتیم جلو سلام کردیم
ات،یوجین: سلام اوما
م.ات: سلام دخترا کجا بودین؟ برین سرمیز غذاتونو بگم خدمتکار براتون بیاره
ات: نه اوما من یوجین بیرون غذا خوردیم سیریم..
یوجین: اره اوما..راستی اوپا کجاست؟؟
م.ات: عه باش دخترا.
م.ات: باباتون سرکار دیر وقت میاد.
ات،یوجین: باشه اوما شب بخیر.
م.ات: شب شما هم بخیر.
داشتیم میرفتیم که مامانم گفت که مکس قرار بیاد اینجا..
م.ات: ات مکس قرار فردا بیاد اینجا دنبالت..
ات:اخه اون میخواد بیاد چیکار*زیر لب*
ات: براچی؟؟
م.ات: میخواد باهات بره بیرون خوش بگذره داره میره انگلیس..میخواد قبل از پرواز باهات یزره خوش بگذرونه.
ات: باشه اوما.
رفتم بالاــــــــــــــــخداروشکر که اون داره میره درسته که دوست ندارم باهاش ازدواج کنم ولی عین برادرم میمونه دلم براش تنگ میشه ولی خداکنه برا روزه عروسیم اینجا باشه تا من با اون ازدواج نکنم..تو فکر بودم که..
یوجین: ات چیشد؟؟!
ات: هیچی توفکرم..
یوجین: تو چه فکری؟ درمورد مکس
ات: اره
ات: یوجین من اگه با تهیونگ ازدواج نکنه مجبورم که با مکس ازدواج کنم و میخوام تا وقتی که با تهیونگ تو رابطه ام.....
*گایز پارت 17 رو هرکاری کردم نتونستم بزارم پارت 17 تو کامنتاست*
۱۰.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.