پارت۳۹فیک:جرقه عشق
_پشت میز صبحونه نشستم ومنتظر کوک موندم
+از اتاق اومدم بیرون،ات،هنوز شروع نکرده بود به خوردن ومنتظر من بود،برا همین زود از پله ها اومدم پایین وپشت میز صبحونه نشستم:
+خانم ات،دلت تنبیه میخاد نه؟
_ها،چی؟نه؟
+برا چی صبحونتو شروع نکردی ها؟
_خو منکه بهت گفتم بدون تو از گلوم پایین نمیره
+منم بهت گفتم که سعی کن پایین بره،منکه دوس ندارم عشقم گرسنه بمونه به خاطرمن
_منکه راضیم
+ولی من ناراضیم
_اح کوک بس کن
+خخخخخخخ باش
صبحونه رو خوردیم وبعد من رفتم اتاق کارم وات هم رفت پیش آجوما.
_رفتم پیش آجوما وازش خواستم که اگه کاری مونده بهم بگه تا بهش کمک کنم ولی آجوما نزاش دست به سیاه وسفید بزنم،پس تصمیم گرفتم تا یه چای برای کوک ببرم.یه چای ریختم ،از آشپزخونه اومدم بیرون واز پله ها رفتم بالا وسمت اتاق کار کوک رفتم.ودر زدم وبعد رفتم تو:
+چی؟یعنی تو عمارت ما خدمتکار کمه که همسرمن باید چای بیاره؟
_نه من..
+هیچی نگو،خودم به حسابشون میرسم،وایسا
زود چایی رو گذاشتم رو میز ودست کوک رو گرفتم ونزاشتم بره بیرون
_کوک،به خدا،به جون تو که برام عزیز ترین کسی،خودم خواستم،وگرنه خدمتکار قرار بود بیاره
+واقعا؟
_آره واقعا
+تو که میدونی من ناراحت میشم تو کار کنی
_اح بس کن،هیچ کاری هم که نکنم حوصلم سر میره،حدقل بزاز یه چایی برات بیارم
+خخخخخخ از دست تو
کوک رفت وپشت میز کارش نشست ومن چایی رو جلوش گذاشتم ومیخاستم بیام بیرون که:
+کجا؟
_خو من برم اتاقم،تو هم به کارات برس
+نه،همینجوری که نمیزارم بری
_یعنی چی؟
+یعنی بیا جلو وبشین رو پام
_ها
+زود باش
_پوفففف از دست تو
جلوتر رفتم وروی پاهاش نشستم،سرمو رو شونش گذاشتم وبغلش کردم وکوک چاییش رو خورد،میخاستم بلندبشم که نزاش ودوباره سرم رو گذاش رو شونش،،بغلش همیشه برام آرامش بخشه
+عشقم؟
_جانم
+خییییییلی دوستتت دارمممم
_من بیشتر
+من خییییییلی بیشتر
_من خیلی خیلی بیشتر
+ببینم
_چی؟
+با دستات نشون بده ببینم
_بش
دستام رو باز کردم که نشون بدم خیلی دوسش دارم که یهو محکم بغلم کرد
_هییییی،کوکککک ولمممم کننن،خفه شدممم
+اخیششششش ،بغلت برام خیلی آرامش بخشه
_کوک
سرشو برد به گردنم ومحکم بوس کرد وبعد نفس های گرمش روداد به گردنم وهمینطوری بوس کرد تا رسید به لبام وبعدمحکم لباش رو کوبوند روی لبام،وخورد،برای اینکه همراهی کنم لبام رو گاز گرف،منم شروع کردم وهمراهیش کردم سرشو برد عقب وگف:
+اوممم اخ،چرا اینقدر خوشمزن ها؟
دوباره سرشو بهم نزدیک کرد ودوباره خورد،تو این وضعیت بودیم که یهو یکی از بادیگاردا اومد اتاق،زود از کوک جداشدم وخیلی خجالت کشیدم،گونه هام سرخ شد
+هیییییی،احمق بهت یاد ندادن در بزنی؟
÷ببخشید رئیس، ولی کار مهمی پیش اومده
+چه کاری؟
÷چند نفر از افرادمون که کنار انبار های اسلحه بودن کشته شدن
+چیییییییی،پس چه غلطی میکردن؟
.
.
ببخشید میدونم دیر شد،ولی کارام زیاد بود برا همین،سعی میکنم زودتر بزارم پارت بعدیو،لطفا حمایت یادتون نره🥰🥰
+از اتاق اومدم بیرون،ات،هنوز شروع نکرده بود به خوردن ومنتظر من بود،برا همین زود از پله ها اومدم پایین وپشت میز صبحونه نشستم:
+خانم ات،دلت تنبیه میخاد نه؟
_ها،چی؟نه؟
+برا چی صبحونتو شروع نکردی ها؟
_خو منکه بهت گفتم بدون تو از گلوم پایین نمیره
+منم بهت گفتم که سعی کن پایین بره،منکه دوس ندارم عشقم گرسنه بمونه به خاطرمن
_منکه راضیم
+ولی من ناراضیم
_اح کوک بس کن
+خخخخخخخ باش
صبحونه رو خوردیم وبعد من رفتم اتاق کارم وات هم رفت پیش آجوما.
_رفتم پیش آجوما وازش خواستم که اگه کاری مونده بهم بگه تا بهش کمک کنم ولی آجوما نزاش دست به سیاه وسفید بزنم،پس تصمیم گرفتم تا یه چای برای کوک ببرم.یه چای ریختم ،از آشپزخونه اومدم بیرون واز پله ها رفتم بالا وسمت اتاق کار کوک رفتم.ودر زدم وبعد رفتم تو:
+چی؟یعنی تو عمارت ما خدمتکار کمه که همسرمن باید چای بیاره؟
_نه من..
+هیچی نگو،خودم به حسابشون میرسم،وایسا
زود چایی رو گذاشتم رو میز ودست کوک رو گرفتم ونزاشتم بره بیرون
_کوک،به خدا،به جون تو که برام عزیز ترین کسی،خودم خواستم،وگرنه خدمتکار قرار بود بیاره
+واقعا؟
_آره واقعا
+تو که میدونی من ناراحت میشم تو کار کنی
_اح بس کن،هیچ کاری هم که نکنم حوصلم سر میره،حدقل بزاز یه چایی برات بیارم
+خخخخخخ از دست تو
کوک رفت وپشت میز کارش نشست ومن چایی رو جلوش گذاشتم ومیخاستم بیام بیرون که:
+کجا؟
_خو من برم اتاقم،تو هم به کارات برس
+نه،همینجوری که نمیزارم بری
_یعنی چی؟
+یعنی بیا جلو وبشین رو پام
_ها
+زود باش
_پوفففف از دست تو
جلوتر رفتم وروی پاهاش نشستم،سرمو رو شونش گذاشتم وبغلش کردم وکوک چاییش رو خورد،میخاستم بلندبشم که نزاش ودوباره سرم رو گذاش رو شونش،،بغلش همیشه برام آرامش بخشه
+عشقم؟
_جانم
+خییییییلی دوستتت دارمممم
_من بیشتر
+من خییییییلی بیشتر
_من خیلی خیلی بیشتر
+ببینم
_چی؟
+با دستات نشون بده ببینم
_بش
دستام رو باز کردم که نشون بدم خیلی دوسش دارم که یهو محکم بغلم کرد
_هییییی،کوکککک ولمممم کننن،خفه شدممم
+اخیششششش ،بغلت برام خیلی آرامش بخشه
_کوک
سرشو برد به گردنم ومحکم بوس کرد وبعد نفس های گرمش روداد به گردنم وهمینطوری بوس کرد تا رسید به لبام وبعدمحکم لباش رو کوبوند روی لبام،وخورد،برای اینکه همراهی کنم لبام رو گاز گرف،منم شروع کردم وهمراهیش کردم سرشو برد عقب وگف:
+اوممم اخ،چرا اینقدر خوشمزن ها؟
دوباره سرشو بهم نزدیک کرد ودوباره خورد،تو این وضعیت بودیم که یهو یکی از بادیگاردا اومد اتاق،زود از کوک جداشدم وخیلی خجالت کشیدم،گونه هام سرخ شد
+هیییییی،احمق بهت یاد ندادن در بزنی؟
÷ببخشید رئیس، ولی کار مهمی پیش اومده
+چه کاری؟
÷چند نفر از افرادمون که کنار انبار های اسلحه بودن کشته شدن
+چیییییییی،پس چه غلطی میکردن؟
.
.
ببخشید میدونم دیر شد،ولی کارام زیاد بود برا همین،سعی میکنم زودتر بزارم پارت بعدیو،لطفا حمایت یادتون نره🥰🥰
۲.۹k
۰۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.