Part 2
در اتاق زده شد:
آیرین:بیا تو
آجوما:دخترا کیک برونی پخته بودم واستون آوردم
سانی:وای آجوما مرسی
آجوما:نوش جونتون (رفت)
آیرین: وااااااای سانی کیان رو چیکارش کنم؟
سانی: کات کن(ریلکس در حال کیک خوردن)
آیرین: تو از همون اولش هم میخواستی من کات کنم
سانی:(کیکو گذاشت رو میز) ببین آیرین من خوبی تو رو میخوام خب اون پسره اصلا در حد ما نیس شعور و ادب هم نداره تو عاشق چیش شدی من نمیدونم هر کس جای تو بود تا الان باهاش کات کرده بود اصن قابل تحمل نیست بعدشم تو اوپا های کره ای رو با اون مقایسه میکنی؟دیوونه ای
آیرین:خب چیکارش کنم چجوری بهش بگم جدا بشیم؟
سانی:همین الان بهش پیام بده بگو باید همو ببینیم بیاد به کافه بابوکا ساعت چهار منم باهات میام
آیرین:باشه
آیرین:حله بهش گفتم
سانی:خب بخور آماده شو یخورده بریم خرید
آیرین:دیگه جا داری لباس بخری؟
سانی:انتظار نداری که با استایلی که تو ایران میگردم تو فرودگاه کره پیاده شم؟
آیرین:واااای راس میگی من برم دوش بگیرم آماده شم (هول)
سانی:کجا بابا بیا اینا و بخوریم(خنده)
آیرین:ها راس میگی اوممم چه کیکه خوشمزس
سانی:(خنده)
(خب دیگه حوصله ندارم بنویسم اینا آماده شدن رفتن خرید)
لباس سانی (اسلاید اول)
لباس آیرین(اسلاید دوم)
ویو آیرین
داشتم لباس هارو نگاه میکردم سانی هم تو اتاق داشت لباس پرو میکردکه یهو یادم به کیان افتاد به ساعت نگاه کردم15:38بود به سانی گفتم
آیرین:سانی دیر شد(همینجوری رفت تو اتاق)
سانی:(در حالی که جلوش رو گرفته)هوی الاغ چه مرگته مگه نمیبینی دارم لباس میپوشم
آیرین:جون خواهرم چه بدنی داره(نگاش میکنه)
سانی:هول بی خاصیت چشمات درویش کن(در حالی که جلوش رو گرفته)
آیرین:(خنده)
سانی:زهر مار بیشعور حالا واسه چی اومدی؟(خنده فشاری)
آیرین:وای خوب شد یادم انداختی باید میرفتیم کافه
سانی:ساعت چنده؟
آیرین:15:43
سانی:خب حالا برو بیرون لباسام عوض کنم حساب کنم بریم
آیرین:ای ژانممممم بیبی باشه
سانی:درد بیشور گمشو(خنده)
آیرین:(رفت)
(خب اینا لباساشون رو حساب کردن رفتن سمت کافه)
تو کافه نشسته بودن که کیان اومد
کیان:سلام عشقم ببخشید دیر کردم (سانی رو دید)عع سلام خواهر زن
آیرین:سلام
سانی:به من نگو خواهر زن
کیان:باشه خب حالا چرا عصبی میشی
کیان:خب عزیزم واس چی گفتی بیام
آیرین:باید کات کنیم(ریلکس با صورت خنثی)
کیان:چی؟؟چرا؟؟چیزی شده؟؟!!!(با تعجب و نگرانی)
سانی:منو آیرین داریم میریم کره و آیرین دیگه نمیخواد تورو ببینه که یهو........
آیرین:بیا تو
آجوما:دخترا کیک برونی پخته بودم واستون آوردم
سانی:وای آجوما مرسی
آجوما:نوش جونتون (رفت)
آیرین: وااااااای سانی کیان رو چیکارش کنم؟
سانی: کات کن(ریلکس در حال کیک خوردن)
آیرین: تو از همون اولش هم میخواستی من کات کنم
سانی:(کیکو گذاشت رو میز) ببین آیرین من خوبی تو رو میخوام خب اون پسره اصلا در حد ما نیس شعور و ادب هم نداره تو عاشق چیش شدی من نمیدونم هر کس جای تو بود تا الان باهاش کات کرده بود اصن قابل تحمل نیست بعدشم تو اوپا های کره ای رو با اون مقایسه میکنی؟دیوونه ای
آیرین:خب چیکارش کنم چجوری بهش بگم جدا بشیم؟
سانی:همین الان بهش پیام بده بگو باید همو ببینیم بیاد به کافه بابوکا ساعت چهار منم باهات میام
آیرین:باشه
آیرین:حله بهش گفتم
سانی:خب بخور آماده شو یخورده بریم خرید
آیرین:دیگه جا داری لباس بخری؟
سانی:انتظار نداری که با استایلی که تو ایران میگردم تو فرودگاه کره پیاده شم؟
آیرین:واااای راس میگی من برم دوش بگیرم آماده شم (هول)
سانی:کجا بابا بیا اینا و بخوریم(خنده)
آیرین:ها راس میگی اوممم چه کیکه خوشمزس
سانی:(خنده)
(خب دیگه حوصله ندارم بنویسم اینا آماده شدن رفتن خرید)
لباس سانی (اسلاید اول)
لباس آیرین(اسلاید دوم)
ویو آیرین
داشتم لباس هارو نگاه میکردم سانی هم تو اتاق داشت لباس پرو میکردکه یهو یادم به کیان افتاد به ساعت نگاه کردم15:38بود به سانی گفتم
آیرین:سانی دیر شد(همینجوری رفت تو اتاق)
سانی:(در حالی که جلوش رو گرفته)هوی الاغ چه مرگته مگه نمیبینی دارم لباس میپوشم
آیرین:جون خواهرم چه بدنی داره(نگاش میکنه)
سانی:هول بی خاصیت چشمات درویش کن(در حالی که جلوش رو گرفته)
آیرین:(خنده)
سانی:زهر مار بیشعور حالا واسه چی اومدی؟(خنده فشاری)
آیرین:وای خوب شد یادم انداختی باید میرفتیم کافه
سانی:ساعت چنده؟
آیرین:15:43
سانی:خب حالا برو بیرون لباسام عوض کنم حساب کنم بریم
آیرین:ای ژانممممم بیبی باشه
سانی:درد بیشور گمشو(خنده)
آیرین:(رفت)
(خب اینا لباساشون رو حساب کردن رفتن سمت کافه)
تو کافه نشسته بودن که کیان اومد
کیان:سلام عشقم ببخشید دیر کردم (سانی رو دید)عع سلام خواهر زن
آیرین:سلام
سانی:به من نگو خواهر زن
کیان:باشه خب حالا چرا عصبی میشی
کیان:خب عزیزم واس چی گفتی بیام
آیرین:باید کات کنیم(ریلکس با صورت خنثی)
کیان:چی؟؟چرا؟؟چیزی شده؟؟!!!(با تعجب و نگرانی)
سانی:منو آیرین داریم میریم کره و آیرین دیگه نمیخواد تورو ببینه که یهو........
۳.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.