مافیای سختگیر part 15
کوک ویو
وقتی از ا.ت جدا شدم همه برا مون دست زدن روم رو اون طرفی کردم که با چیزی که دیدم خشکم زده بود یونا هم داخل تالار بود و داشت با چشای اشکیش نگاهمون میکردم وقتی من را دید که دارم نگاهش میکنم سریع اشکاش را پاک کرد و از تالار رفت بیرون میخواستم برم دنبالش که پدرم مانعم شد و من را برد داخل یکی از اتاق ها
کوک: بابا ولم کن
ب.ک : کوک به خودت بیا تو دیگه زن داری اون هرزه را از ذهنت بیرون کن
کوک ( نیشخند) زن چه زنی من به زور با ا.ت ازدواج کردم بابا و اونی که هرزه اس ا.ت نه یونا ( بابای کوک ، کوک را سیلی زد )
پ.ک : در مورد زنت درست حرف بزن. چه بخوای چه نخوای باید قبول کنی ا.ت زن توعه و این برای سود بانده ( یکم بلند و رفت )
کوک : ......
ا.ت ویو
کوک را نمی تونستم پیدا کنم پدر کوک را دیدم و رفتم سمتش
ا.ت : عمو کوک را ندیدی داشتم دنبالش میگشتم
ب.ک : داخل اون اتاقه ( اشاره کرد)
ا.ت : ممنون
(ا.ت رفت داخل اتاق)
ا.ت : کوک
کوک : چی میخوای ( سرد و عصبی)
ا.ت : چیزی شده
کوک : می خواستی چی بشه ( یکم داد و رفت)
ا.ت ویو
این دوباره چش شده . چرا انقدر عصبانی بود
چرا هر وقت عصبانی میشه عصبانیتش را سر من خالی میکنه .
( ا.ت از اتاق اومد بیرون)
م.ت : ا.ت عزیزم آماده شو برای رقص
ا.ت : رقص ؟
م.ت : اره
ا.ت : باشه اما ما رقص اماده نکرده بودیم
م.ت : ااا چرا . خب اشکال نداره تانگو برقصین
ا.ت : باشه
ا.ت ویو
اهنگ رمانتیکی پخش شد چراغ ها سمت من و کوک روشن شدند کوک اومد و با یه دستش دور کمر را و با دست دیگش دستم را گرفته بود . قشنگ معلوم بود از روی اجبار داره باهام می رقصه .
فلش بک بعد از عروسی
کوک ویو
بلاخره این عروسی لعنتی تموم شد خیلی خسته شده بودم با ا.ت از همه خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت عمارت من
کوک : رسیدیم پیاده شو ( سرد )
ا.ت : .....
کوک ویو
دیدم جواب نمیده یه نگاهی بهش انداختم دیدم خوابه . نخواستم بیدارش کنم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت ا.ت ، ا.ت را براید استایل بغل کردم و رفتم سمت در عمارت زنگ در را زدم
اجوما : او پسرم خوش اومدی . بیا داخل
کوک : مرسی اجوما . من میرم ا.ت را بزارم داخل اتاق
اجوما : باشه پسرم
(کوک رفت )
ا.ت را گذاشتم روی تخت اتاقش و اومدم بیرون پیش اجوما
کوک : اجوما غذا داریم
اجوما : اره بیارم برات
کوک : بزار برم لباسام رو عوض کنم میام
اجوما : باشه
کوک ویو
رفتم بالا و لباسام را عوض کرم و اومدم پایین و غذا را خوردم و رفتم تا بخوابم
اول رفتم سمت اتاق ا.ت ، دیدم بیدار شده و داره سعی میکنه که زیپ لباسش را باز کنه رفتم سمتش و زیپ را براش باز کردم
ا.ت ویو
اونقدر خسته بودم که داخل ماشین خوابم برده بود . وقتی چشمام رو باز کردم دیدم که داخل یک اتاق با تم مشکی و قهوهای ام از روی تخت بلند شدم. احساس تنگی نفس میکردم فکر کنم همش به خاطر این لباسه پس تصمیم گرفت که بازش کنم .زیپ پشتم بود چند بار سعی کردم بازش کنم اما نتونستم که یهو دیدم یکی برام بازش کرد . اون طرفی که شدم دیدم کوکه
کوک : لباس خواب داخل کمد هست بپوش اتاقامون هم از هم جداست گفتم بدونی کاری هم داشتی به اجوما بگو
ا.ت : باشه
(کوک میخواست بره )
ا.ت : ممنون
کوک : ..... خواهش میکنم
ا.ت ویو
لباس را از کمد برداشتم و پوشیدم و سیاهی
مطلق .....
پارت ۱۵ تموم شد
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍❤️🩹😍🥰😊🌸
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🤍🌸
اسلاید دوم لباس خواب ا.ت
اسلاید سوم لباس خواب کوک
وقتی از ا.ت جدا شدم همه برا مون دست زدن روم رو اون طرفی کردم که با چیزی که دیدم خشکم زده بود یونا هم داخل تالار بود و داشت با چشای اشکیش نگاهمون میکردم وقتی من را دید که دارم نگاهش میکنم سریع اشکاش را پاک کرد و از تالار رفت بیرون میخواستم برم دنبالش که پدرم مانعم شد و من را برد داخل یکی از اتاق ها
کوک: بابا ولم کن
ب.ک : کوک به خودت بیا تو دیگه زن داری اون هرزه را از ذهنت بیرون کن
کوک ( نیشخند) زن چه زنی من به زور با ا.ت ازدواج کردم بابا و اونی که هرزه اس ا.ت نه یونا ( بابای کوک ، کوک را سیلی زد )
پ.ک : در مورد زنت درست حرف بزن. چه بخوای چه نخوای باید قبول کنی ا.ت زن توعه و این برای سود بانده ( یکم بلند و رفت )
کوک : ......
ا.ت ویو
کوک را نمی تونستم پیدا کنم پدر کوک را دیدم و رفتم سمتش
ا.ت : عمو کوک را ندیدی داشتم دنبالش میگشتم
ب.ک : داخل اون اتاقه ( اشاره کرد)
ا.ت : ممنون
(ا.ت رفت داخل اتاق)
ا.ت : کوک
کوک : چی میخوای ( سرد و عصبی)
ا.ت : چیزی شده
کوک : می خواستی چی بشه ( یکم داد و رفت)
ا.ت ویو
این دوباره چش شده . چرا انقدر عصبانی بود
چرا هر وقت عصبانی میشه عصبانیتش را سر من خالی میکنه .
( ا.ت از اتاق اومد بیرون)
م.ت : ا.ت عزیزم آماده شو برای رقص
ا.ت : رقص ؟
م.ت : اره
ا.ت : باشه اما ما رقص اماده نکرده بودیم
م.ت : ااا چرا . خب اشکال نداره تانگو برقصین
ا.ت : باشه
ا.ت ویو
اهنگ رمانتیکی پخش شد چراغ ها سمت من و کوک روشن شدند کوک اومد و با یه دستش دور کمر را و با دست دیگش دستم را گرفته بود . قشنگ معلوم بود از روی اجبار داره باهام می رقصه .
فلش بک بعد از عروسی
کوک ویو
بلاخره این عروسی لعنتی تموم شد خیلی خسته شده بودم با ا.ت از همه خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت عمارت من
کوک : رسیدیم پیاده شو ( سرد )
ا.ت : .....
کوک ویو
دیدم جواب نمیده یه نگاهی بهش انداختم دیدم خوابه . نخواستم بیدارش کنم از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت ا.ت ، ا.ت را براید استایل بغل کردم و رفتم سمت در عمارت زنگ در را زدم
اجوما : او پسرم خوش اومدی . بیا داخل
کوک : مرسی اجوما . من میرم ا.ت را بزارم داخل اتاق
اجوما : باشه پسرم
(کوک رفت )
ا.ت را گذاشتم روی تخت اتاقش و اومدم بیرون پیش اجوما
کوک : اجوما غذا داریم
اجوما : اره بیارم برات
کوک : بزار برم لباسام رو عوض کنم میام
اجوما : باشه
کوک ویو
رفتم بالا و لباسام را عوض کرم و اومدم پایین و غذا را خوردم و رفتم تا بخوابم
اول رفتم سمت اتاق ا.ت ، دیدم بیدار شده و داره سعی میکنه که زیپ لباسش را باز کنه رفتم سمتش و زیپ را براش باز کردم
ا.ت ویو
اونقدر خسته بودم که داخل ماشین خوابم برده بود . وقتی چشمام رو باز کردم دیدم که داخل یک اتاق با تم مشکی و قهوهای ام از روی تخت بلند شدم. احساس تنگی نفس میکردم فکر کنم همش به خاطر این لباسه پس تصمیم گرفت که بازش کنم .زیپ پشتم بود چند بار سعی کردم بازش کنم اما نتونستم که یهو دیدم یکی برام بازش کرد . اون طرفی که شدم دیدم کوکه
کوک : لباس خواب داخل کمد هست بپوش اتاقامون هم از هم جداست گفتم بدونی کاری هم داشتی به اجوما بگو
ا.ت : باشه
(کوک میخواست بره )
ا.ت : ممنون
کوک : ..... خواهش میکنم
ا.ت ویو
لباس را از کمد برداشتم و پوشیدم و سیاهی
مطلق .....
پارت ۱۵ تموم شد
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍❤️🩹😍🥰😊🌸
امیدوارم خوشتون بیاد ✨🤍🌸
اسلاید دوم لباس خواب ا.ت
اسلاید سوم لباس خواب کوک
۲۲.۲k
۰۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.