Part 11
Part 11
ویو یونگی
یونگی:ما خیلی خاطره های خوبی رو باهم داشتیم وقتی تو یه اتاق باشیم همه از جلوی چشم رد میشه نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم
ات:واست لباس و حوله میارم تو برو حما...آخخخ
ویو ات
یهو یه درد بدی رو تو شکمم حس کردم با زانو افتادم زمین
ات:آخخ یو.نگی در.د دا.رم
یونگی هول کرد
یونگی:ات ات خوبی هیچی نیست الان تموم میشه*انقدر بهم گفتین ات چرا درد نداره بیا الان درد داره*
یه زره گذشت که بهتر شدم
یونگی:خوبی؟میخوای بریم دکتر؟چیشد؟
ات:یه لحظه صبر کن آره خوبم درد بارداریه عادیه تا ۵ ماه اول
یونگی:آها
ات:برو حمام برات حوله و لباس میارم
یونگی:نمیخواد خودم میگیرم
ات:وقتی میگم میارم ینی میارم برو تو
یونگی:باشه منو نخور رفتم
رفتم تو حمام یه دوش ۳۰ دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون
ات:خوب یونگی برو غذا سفارش بده یا غذا درست کنم
یونگی:نه سفارش میدم
ات:مرسی
رفتم پایین غذا سفارش دادم بعد یه ساعت اوردن غذا خوردیم بعد غذا رفتیم تو تی وی روم نشستیم
ویو ات
کوک:ات میتونیم صحبت کنیم؟
ات:اوکی بیا بریم بالا
رفتیم بالا تو اتاقم رو تختم نشستیم
کوک:یونگی حالش خوبه؟
ات:نه حالش خوب نیست و....*در مورد وقتی قبل حمام یونگی گریه کرد رو گفت*
کوک:آها بهشون حق میدم واقعا با عشقی که داشتی و اون رو از دست دادی تو یه اتاق باشی خیلی حس بدیه
ات:جیمین حالش خوبه
کوک:به هوسوک زنگ زدم میگفت حالش خوب نبود الان بهتره
ات:بهش زنگ میزنم میگم بریم بیرون ما باتما
کوک:اوکی من به جین زنگ میزنم تو به جیمین
ات:باشه
کوک رفت بیرون به جیمین زنگ زدم
بوق..بوق..بوق
مکالمه
جیمین:یبسیو
ات:سلام جیمین خوبی
جیمین:مرسی خوبم تو خوبی
ات:مرسی میگم میای ساعت شیش ما باتم ها بریم بیرون
جیمین:به هوسوک بگم
ات:الان بگو
جیمین:هوسوکککککک
هوسوک از پشت تلفن جواب داد
هوسوک:بلهههه
جیمین:میزاری با ات و کوک و جین برم بیرون ساعت شیش؟
هوسوک:باشه
جیمین:میسی
ات میام
ات:اوکی بابای
جیمین:بابای
پایان مکالمه
ویو کوک
به جین زنگ زدم
مکالمه
جین:یبسیو
کوک:سلام
جین:سلام
کوک:میگم میای بریم بیرون ساعت شیش
جین:وایستا به نامجون بگم
نامجوووووونننن
نامجون جواب داد
نامجون:بلههه
جین:میزاری با بچه ها برم بیرون
نامجون:کیا هستین
جین:ما باتما
نامجون:باشه
جین:اوکی
کوک میام
کوک:باشه خدافز
جین:با.با.ی
پایان مکالمه
ویو ات
کوک اومد تو اتاق گفت جین هم میاد گفتم باشه رفتم سر گوشی به اسم کسی که دیدم خون تو رگام منجمد شد این چیه؟....ادامه دارد
خمارییی
لایک:۱۰
کامنت:۲۰
دوستون دارم بابای
ویو یونگی
یونگی:ما خیلی خاطره های خوبی رو باهم داشتیم وقتی تو یه اتاق باشیم همه از جلوی چشم رد میشه نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم
ات:واست لباس و حوله میارم تو برو حما...آخخخ
ویو ات
یهو یه درد بدی رو تو شکمم حس کردم با زانو افتادم زمین
ات:آخخ یو.نگی در.د دا.رم
یونگی هول کرد
یونگی:ات ات خوبی هیچی نیست الان تموم میشه*انقدر بهم گفتین ات چرا درد نداره بیا الان درد داره*
یه زره گذشت که بهتر شدم
یونگی:خوبی؟میخوای بریم دکتر؟چیشد؟
ات:یه لحظه صبر کن آره خوبم درد بارداریه عادیه تا ۵ ماه اول
یونگی:آها
ات:برو حمام برات حوله و لباس میارم
یونگی:نمیخواد خودم میگیرم
ات:وقتی میگم میارم ینی میارم برو تو
یونگی:باشه منو نخور رفتم
رفتم تو حمام یه دوش ۳۰ دقیقه ای گرفتم اومدم بیرون
ات:خوب یونگی برو غذا سفارش بده یا غذا درست کنم
یونگی:نه سفارش میدم
ات:مرسی
رفتم پایین غذا سفارش دادم بعد یه ساعت اوردن غذا خوردیم بعد غذا رفتیم تو تی وی روم نشستیم
ویو ات
کوک:ات میتونیم صحبت کنیم؟
ات:اوکی بیا بریم بالا
رفتیم بالا تو اتاقم رو تختم نشستیم
کوک:یونگی حالش خوبه؟
ات:نه حالش خوب نیست و....*در مورد وقتی قبل حمام یونگی گریه کرد رو گفت*
کوک:آها بهشون حق میدم واقعا با عشقی که داشتی و اون رو از دست دادی تو یه اتاق باشی خیلی حس بدیه
ات:جیمین حالش خوبه
کوک:به هوسوک زنگ زدم میگفت حالش خوب نبود الان بهتره
ات:بهش زنگ میزنم میگم بریم بیرون ما باتما
کوک:اوکی من به جین زنگ میزنم تو به جیمین
ات:باشه
کوک رفت بیرون به جیمین زنگ زدم
بوق..بوق..بوق
مکالمه
جیمین:یبسیو
ات:سلام جیمین خوبی
جیمین:مرسی خوبم تو خوبی
ات:مرسی میگم میای ساعت شیش ما باتم ها بریم بیرون
جیمین:به هوسوک بگم
ات:الان بگو
جیمین:هوسوکککککک
هوسوک از پشت تلفن جواب داد
هوسوک:بلهههه
جیمین:میزاری با ات و کوک و جین برم بیرون ساعت شیش؟
هوسوک:باشه
جیمین:میسی
ات میام
ات:اوکی بابای
جیمین:بابای
پایان مکالمه
ویو کوک
به جین زنگ زدم
مکالمه
جین:یبسیو
کوک:سلام
جین:سلام
کوک:میگم میای بریم بیرون ساعت شیش
جین:وایستا به نامجون بگم
نامجوووووونننن
نامجون جواب داد
نامجون:بلههه
جین:میزاری با بچه ها برم بیرون
نامجون:کیا هستین
جین:ما باتما
نامجون:باشه
جین:اوکی
کوک میام
کوک:باشه خدافز
جین:با.با.ی
پایان مکالمه
ویو ات
کوک اومد تو اتاق گفت جین هم میاد گفتم باشه رفتم سر گوشی به اسم کسی که دیدم خون تو رگام منجمد شد این چیه؟....ادامه دارد
خمارییی
لایک:۱۰
کامنت:۲۰
دوستون دارم بابای
۷.۵k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.