عشق ناخواسته Part. 51
از زبان پدر دایون
بعد از اینکه نقشه رو کشیدیم دایون و هوسوک به سمت اونجا حرکت کردن ما هم توی خونه موندیم تا اگه به مشکلی برخوردن به ما خبر بدن
هنوز چند دقیقه از رفتن اونا نگذشته بود که صدای تیر اندازی اومد
یعنی چی شده تفنگم رو برداشتم و به سمت حیاط رفتم اون اون یه دختر بود ولی اصلا شبیح اونی که بابای هوسوم به ما نشون داد نبود یعنی این کیه
دختره ـ فکر کردین من اینقدر ساده لوح هستم به دخترت بگو اونی که اونجا کشتین من نبودم
پدر دایون ـ چی میگه
دختره ـ من جانگ بورا هستم نه اون زنیکه اون فقط یکی از زیر دستام بود و اون فقط وظیفه داشت که برای یه مدت اونا رو سرگرم کنه
حالا هم من نقطه ضعف دخترت پیدا کردم و می خوام همون بلایی که سرم اوردین رو سرتون بیارم و به اون دختر ساده لوحت هم نشون بدم که از دست دادن پدر یعنی چی
پدر دایون ـ تو هیچ غلطی نمی تونی انجام بدی اون دختر باهوش تر از این حرف هاست که گول تو رو بخوره
بورا ـ فعلا که همتون گول منو خوردین
پدر دایون
خواستم حرف بزنم که یدفعه یه چیزی به سرم برخورد کرد و سیاهی
از زبان دایون
وقتی رسیدم خونه
خبری از پدرم نبود شاید داخل اتاقشه بزار برم اونجا هوسوک هم که رفت پیش پدرش
اوفف مثلا امروز می خواستیم امروز رو خوشبگذرونیم
دایون ـ بابا بابا. کجایی.
رسیدم به اتاقش هر چی در میزدم هیچی نمی گفت
دایون ـ من اومدم داخل
وقتی رفتم داخل اتاق با چیزی که نباید میدیم رو به رو شدم
بهتون گفتم که پارت بعد رو ننویسم بهتره دیگه خود دانید ولی شاید بعدا یه پارت گذاشتم
بعد از اینکه نقشه رو کشیدیم دایون و هوسوک به سمت اونجا حرکت کردن ما هم توی خونه موندیم تا اگه به مشکلی برخوردن به ما خبر بدن
هنوز چند دقیقه از رفتن اونا نگذشته بود که صدای تیر اندازی اومد
یعنی چی شده تفنگم رو برداشتم و به سمت حیاط رفتم اون اون یه دختر بود ولی اصلا شبیح اونی که بابای هوسوم به ما نشون داد نبود یعنی این کیه
دختره ـ فکر کردین من اینقدر ساده لوح هستم به دخترت بگو اونی که اونجا کشتین من نبودم
پدر دایون ـ چی میگه
دختره ـ من جانگ بورا هستم نه اون زنیکه اون فقط یکی از زیر دستام بود و اون فقط وظیفه داشت که برای یه مدت اونا رو سرگرم کنه
حالا هم من نقطه ضعف دخترت پیدا کردم و می خوام همون بلایی که سرم اوردین رو سرتون بیارم و به اون دختر ساده لوحت هم نشون بدم که از دست دادن پدر یعنی چی
پدر دایون ـ تو هیچ غلطی نمی تونی انجام بدی اون دختر باهوش تر از این حرف هاست که گول تو رو بخوره
بورا ـ فعلا که همتون گول منو خوردین
پدر دایون
خواستم حرف بزنم که یدفعه یه چیزی به سرم برخورد کرد و سیاهی
از زبان دایون
وقتی رسیدم خونه
خبری از پدرم نبود شاید داخل اتاقشه بزار برم اونجا هوسوک هم که رفت پیش پدرش
اوفف مثلا امروز می خواستیم امروز رو خوشبگذرونیم
دایون ـ بابا بابا. کجایی.
رسیدم به اتاقش هر چی در میزدم هیچی نمی گفت
دایون ـ من اومدم داخل
وقتی رفتم داخل اتاق با چیزی که نباید میدیم رو به رو شدم
بهتون گفتم که پارت بعد رو ننویسم بهتره دیگه خود دانید ولی شاید بعدا یه پارت گذاشتم
۱۰.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.