stone sky ,, part twe ( 2)
خسته شده بود ، از این زندگی فلاکت باری که داشت ! پدرش خیلی راحت به او گفته بود که به اغوش مرگ برود؛مرگ رو به هرچیزی در آن لحظه ترجیح میداد که ناگهان صدای آن پیرمرد الفا رو پشت سرش شنید
_ صبر کن پسر
به سمتش برگشت و با نگاهی تنفر امیز لب زد
+ چیه ؟ میخوای خودت با دستای خودت پرتم کنی ؟ بیا منو بکش ازت متنفرم بخاطر اینکه ارزوهامو زودتر از خودم به گور فرستادی
تقریبا داد میزد ، پدرش سرش را به پایین انداخت و گفت
_ بخاطر توی ه*رزه همسرم مرد ، تو اونو کشتی ، با این حال چطور جرعت میکنی با من اینطوری حرف بزنی ؟ جولین زندگی من بود
سرش رو اورد بالا و قسمت اخر حرفشو با دندون قورچه ای به پسر گفت
_ من مادرمو نکشتم همش تقصیر تو بود تووو
پدرش با عصبانیت سمتش اومد و دستشو گرفت پرتابش کرد روی زمین و انگشت اشارشو سمتش گرفت
- همینکه زیرت نکردم نکشتمت جای شکر کردن داره فقط بخاطر اینکه میتونم چشمای همسرمو تو چشمات ببینم کاری به حالت ندارم تو دلیل مرگ امگای من بودی اگه تو اونقدر لجبازی نمیکردی شاید مادرت کنارم بود و همچین رفتاریم با تو نداشتم ولی افسوس که توی ه*رزه فقط به فکر خودت بودی
تهیونگ همونطور که اشک میریخت سرشو توی پیرهن نسبتا بزرگش قایم کرد و لب زد
+ من.. ه*رزه نیستم
پدرش سرش را برگرداند و اشکی از چشم چپش سرازیر شد
- واسه شام پایین ببینمت
و رفت
_ صبر کن پسر
به سمتش برگشت و با نگاهی تنفر امیز لب زد
+ چیه ؟ میخوای خودت با دستای خودت پرتم کنی ؟ بیا منو بکش ازت متنفرم بخاطر اینکه ارزوهامو زودتر از خودم به گور فرستادی
تقریبا داد میزد ، پدرش سرش را به پایین انداخت و گفت
_ بخاطر توی ه*رزه همسرم مرد ، تو اونو کشتی ، با این حال چطور جرعت میکنی با من اینطوری حرف بزنی ؟ جولین زندگی من بود
سرش رو اورد بالا و قسمت اخر حرفشو با دندون قورچه ای به پسر گفت
_ من مادرمو نکشتم همش تقصیر تو بود تووو
پدرش با عصبانیت سمتش اومد و دستشو گرفت پرتابش کرد روی زمین و انگشت اشارشو سمتش گرفت
- همینکه زیرت نکردم نکشتمت جای شکر کردن داره فقط بخاطر اینکه میتونم چشمای همسرمو تو چشمات ببینم کاری به حالت ندارم تو دلیل مرگ امگای من بودی اگه تو اونقدر لجبازی نمیکردی شاید مادرت کنارم بود و همچین رفتاریم با تو نداشتم ولی افسوس که توی ه*رزه فقط به فکر خودت بودی
تهیونگ همونطور که اشک میریخت سرشو توی پیرهن نسبتا بزرگش قایم کرد و لب زد
+ من.. ه*رزه نیستم
پدرش سرش را برگرداند و اشکی از چشم چپش سرازیر شد
- واسه شام پایین ببینمت
و رفت
۲.۲k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.