((وقتی با قمار خریدتت 😈)پارت=4
((وقتی با قمار خریدتت 😈)پارت=4
.
.
.
(پرش زمانی به عمارت کوک)
راوی:سوال چرا چیزی به ذهن پدصگم نمیاد تا بنویسم 😑😑🔪😭🤲..
(ویو ا.ت)
رسیدیم عمارت عمارت بررگی بود اما ترسناک بود اومد سمتم منو براید استایل بغلم کرد منم هی جیغ میکشیدم از سینه هاش میزدم تا منو بزار پاین اما چه فایده زورش زیاد تر از من بود.....
(پایان ویو ا.ت)
(ویو کوک)
رسیدیم عمارت پیاده شیدم من ا.ت رو براید استایل بغل کردم بوردم تو گذاشتمش زمین تا بریم تو هی تقلا میکرد اما زور من زیاد تر از اون بود ......بد اجوما رو صدا کردم (علامت اجوما#)
کوک: اجوماا... اجوما *با صدای بلند *
#:بله ارباب*درحال تعظیم*
کوک:این دخترو ببر یکی از اتاق ها وسایل لازم بده
#:چشم ارباب*درحال تعظیم و رفتن با ا.ت *
(ویو ا.ت)
وقتی پسر جونکوک به اجوما گفت ما رفتیم چلو یه در واستا دیم اجوما گفت۰۰۰
#:اتاق برا تو برو تو منم وسایل لازم میارم
ا.ت:باشه*درحال رفت تو اتاق*
ذهن ا.ت: رفتم داخل اتاق خیلی بزرگ بود اندازه خونه من بود هی خوشانس این جونکوکِ هی
(پایان ویو ا.ت)
ا.ت:داشتم اتاقو میگشدم که یه هو در باز شد دیدم اون پسر جونکوکِ اومد تو گفت
کوک: از اینجا خوشت میاد*همراه با نیشخند*
ا.ت:منو بر پیش بابام ازین جا بدم میادددددددد*با داد...این هیچ این جمله شبی اوای باران که باران بچه بود به زن ایده باباش گفته بود شد 😂😑🔪اما کمی تغییر*
کوک:اروم باش ،تو جای نمیری و من ترو از بابات خریدم*نیشخند *
ا.ت:بابا من این کارو نمی کنه*داد با بغضی در گلو*
کوک:باید باور کنی و این که تو یه خدمت کاری و از این به بد منو ارباب صدا میزنی اما (نه این جا پرس زمانی فرش بک نکردیم بده به خاطر اینکه خوابم میاد زود زود مینویسم 😑😑🔪🤲😔)
ا.ت:اما من نمی خوام*بغض*
کوک:............
راوی:اگه اشتباه داشت ببخشید خوابم میاد به خاطر همین 😔🤲😑🔪
خوب قرار پارت بده امروز بزارم اما الان نه ساعت 8اینا چون هیچ تو ذهنم نیس میخوام رمان بخونم ببینم چیزی پیدا میکنم ازش نمونه بگیرم بنویس
و این که شرایط نمیزارم چون قرار بود دیروز بزارم اما نزاشتم اما حمایت کنید خوب ❤️🖤🙃🤝😔
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اومدم دیدم ویس حذف کرده دباره گذاشتم 😑🔪🤲
.
.
.
(پرش زمانی به عمارت کوک)
راوی:سوال چرا چیزی به ذهن پدصگم نمیاد تا بنویسم 😑😑🔪😭🤲..
(ویو ا.ت)
رسیدیم عمارت عمارت بررگی بود اما ترسناک بود اومد سمتم منو براید استایل بغلم کرد منم هی جیغ میکشیدم از سینه هاش میزدم تا منو بزار پاین اما چه فایده زورش زیاد تر از من بود.....
(پایان ویو ا.ت)
(ویو کوک)
رسیدیم عمارت پیاده شیدم من ا.ت رو براید استایل بغل کردم بوردم تو گذاشتمش زمین تا بریم تو هی تقلا میکرد اما زور من زیاد تر از اون بود ......بد اجوما رو صدا کردم (علامت اجوما#)
کوک: اجوماا... اجوما *با صدای بلند *
#:بله ارباب*درحال تعظیم*
کوک:این دخترو ببر یکی از اتاق ها وسایل لازم بده
#:چشم ارباب*درحال تعظیم و رفتن با ا.ت *
(ویو ا.ت)
وقتی پسر جونکوک به اجوما گفت ما رفتیم چلو یه در واستا دیم اجوما گفت۰۰۰
#:اتاق برا تو برو تو منم وسایل لازم میارم
ا.ت:باشه*درحال رفت تو اتاق*
ذهن ا.ت: رفتم داخل اتاق خیلی بزرگ بود اندازه خونه من بود هی خوشانس این جونکوکِ هی
(پایان ویو ا.ت)
ا.ت:داشتم اتاقو میگشدم که یه هو در باز شد دیدم اون پسر جونکوکِ اومد تو گفت
کوک: از اینجا خوشت میاد*همراه با نیشخند*
ا.ت:منو بر پیش بابام ازین جا بدم میادددددددد*با داد...این هیچ این جمله شبی اوای باران که باران بچه بود به زن ایده باباش گفته بود شد 😂😑🔪اما کمی تغییر*
کوک:اروم باش ،تو جای نمیری و من ترو از بابات خریدم*نیشخند *
ا.ت:بابا من این کارو نمی کنه*داد با بغضی در گلو*
کوک:باید باور کنی و این که تو یه خدمت کاری و از این به بد منو ارباب صدا میزنی اما (نه این جا پرس زمانی فرش بک نکردیم بده به خاطر اینکه خوابم میاد زود زود مینویسم 😑😑🔪🤲😔)
ا.ت:اما من نمی خوام*بغض*
کوک:............
راوی:اگه اشتباه داشت ببخشید خوابم میاد به خاطر همین 😔🤲😑🔪
خوب قرار پارت بده امروز بزارم اما الان نه ساعت 8اینا چون هیچ تو ذهنم نیس میخوام رمان بخونم ببینم چیزی پیدا میکنم ازش نمونه بگیرم بنویس
و این که شرایط نمیزارم چون قرار بود دیروز بزارم اما نزاشتم اما حمایت کنید خوب ❤️🖤🙃🤝😔
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اومدم دیدم ویس حذف کرده دباره گذاشتم 😑🔪🤲
۱۶.۴k
۲۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.