"I fell in love with someone'' (P67)
"I fell in love with someone'' (P67)
شروع به حرکت کرد به آدرسی که یونا داد...
از زبان کوک : وارد محل کار مخفی کیم شدم...جای متروکه بنظر میومد...یونا را از پشت موهاش گرفتم تا رسیدم به اتاقی که درش باز بود...وارد اتاق شدم...دیدم کیم نگاهش به بیرون پنجره بود...نیشخندی زدم آروم لیوانی که کنارم بود به زمین پرت کردم که صدا باعث شوکه شدن کیم شد....
کیم : چه اتفاقی...*با دیدن کوک و یونا حرفش نصفه نیمه موند*...جون...گ..کوک...تو...اینجا چیکار میکنی؟*لکنت*
کوک : چرا تعجب کردی...
کیم : جونگکوک یونا....
کوک : دنبالش میگشتی درسته؟ ها؟
کیم : جونگکوک راستش بگو چه اتفاقی افتاده؟!!!
کوک : ببینم تو پدرم مجبور کردی که دخترت با من ازدواج کنه؟
کیم : معلومه که نه...چرا باید پدرت اجبار کنم آخه....
کوک : خفه شو*عربده*
کیم : ببین جونگکوک...هرچی باشه با حرف حلش میکنیم فقط لطفاً یونا رو ول کن...
کوک : با حرف زدن؟!*پوزخند*
کوک : بیا یه چیزی بهتر از حرف زدن نشونت بدم....
*اسلحه رو گرفت رو سمت سر یونا*
کیم : جونگکوک لطفا کاری به دخترم نداشته باش*ترس*
کوک : دخترم؟! تو حتی واسه ا.ت پدری نکردی عوضی*عربده*
کیم : ولی....
کوک : تو پدرم مجبور کردی که....باند خاندان مارو بدزدی*عربده*
کیم با این حرف کوک شوکهٔ بسیاری واردش شد...که حتی نمیتونست چیزی بگه...
کوک : حرف بزن...حرف بزن عوضی*عربده*...ادامه داره ...
گایز چند دقیقه صبر کنید تا پارت بعد رو بزارم این پارت کم بود میدونم
شروع به حرکت کرد به آدرسی که یونا داد...
از زبان کوک : وارد محل کار مخفی کیم شدم...جای متروکه بنظر میومد...یونا را از پشت موهاش گرفتم تا رسیدم به اتاقی که درش باز بود...وارد اتاق شدم...دیدم کیم نگاهش به بیرون پنجره بود...نیشخندی زدم آروم لیوانی که کنارم بود به زمین پرت کردم که صدا باعث شوکه شدن کیم شد....
کیم : چه اتفاقی...*با دیدن کوک و یونا حرفش نصفه نیمه موند*...جون...گ..کوک...تو...اینجا چیکار میکنی؟*لکنت*
کوک : چرا تعجب کردی...
کیم : جونگکوک یونا....
کوک : دنبالش میگشتی درسته؟ ها؟
کیم : جونگکوک راستش بگو چه اتفاقی افتاده؟!!!
کوک : ببینم تو پدرم مجبور کردی که دخترت با من ازدواج کنه؟
کیم : معلومه که نه...چرا باید پدرت اجبار کنم آخه....
کوک : خفه شو*عربده*
کیم : ببین جونگکوک...هرچی باشه با حرف حلش میکنیم فقط لطفاً یونا رو ول کن...
کوک : با حرف زدن؟!*پوزخند*
کوک : بیا یه چیزی بهتر از حرف زدن نشونت بدم....
*اسلحه رو گرفت رو سمت سر یونا*
کیم : جونگکوک لطفا کاری به دخترم نداشته باش*ترس*
کوک : دخترم؟! تو حتی واسه ا.ت پدری نکردی عوضی*عربده*
کیم : ولی....
کوک : تو پدرم مجبور کردی که....باند خاندان مارو بدزدی*عربده*
کیم با این حرف کوک شوکهٔ بسیاری واردش شد...که حتی نمیتونست چیزی بگه...
کوک : حرف بزن...حرف بزن عوضی*عربده*...ادامه داره ...
گایز چند دقیقه صبر کنید تا پارت بعد رو بزارم این پارت کم بود میدونم
۹۱۶
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.