کینه ایی🎧
کینه ایی🎧
Part:⁸¹
بعد از پرواز که یه خواب زیاد میچسبید قرار شد دخترونه بخوابیم
پتو و بالشت حتی قاب گوشیمونم صورتی کردیمو و خوابیدیم
قبل از اینکه بخوابیم کلی حرف زدیمو خندیدیم و راجب رابطمون تو تنهایمون میگفتیم
که بلاخره تصمیمی گرفتیم بخوابیم
دلم خیلی میخاست کنار ارسلان بخابم
ولی دخترا هی بهم میگفتن شوهری نباش بیا بریم بخوابیم
منم دیگه رفتم کنارشون
دلم احساس میکردم برای بابام تنگ شده بودو دوست داشتم برم سر خاک مامانم
قبل از اینکه برم سر خاکش سعی کردم اول پیش بابا برم تا بتونم باهم بریم سر قبرش
گفتم فردا بشه میریم
شب:
رضا:
تقریبا شب شده بود و بلند شدم که برم پایین
پانیذ شونم رفته بود پیش دخترا دخترونه بخوابن مگه خواب هم شد دخترونه
رفتم پایین که همه بودن که پیتزا داشتن میخوردن
رضا:اههه کی شما بیدار شدین
_خسته نباشی داداش ساعت چنده
رضا:ارسلان سوال پیچم نکن ساعت ۷
_چی میگیگیگگیگیگیگی ساعت نه ساعتت لالا کرده
رضا:واد فاککک ولش کن غذای منو بدید بخورم تا خوابم نپریده
دیانا:بچه ها یه تصمیمی گرفتم
_تصمیم کبرا؟
دیانا:نه مبخام فردا برم پیش بابام
که پانیذ شروع کرد به سرفع کردن
رضا:نمیرییی هوییییی
پانیذ:عغلتو گای......
رضا:عه پانیذ
پانیذ:نه دیونه شدی دیانا میخای بری واقعا پیشش
دیانا:خوب دلم واسش تنگ شده
بابام خیلی مهربون بود ولی خوب واسه پول همه کار میکرد
وقتی پول قمارشو داد
دیگه چه معلوم دلم براش تنگ شده
محراب:مام بات میایم
دیانا:باشه
رضا:شما چرا اصلا همگیمون میایم
دیانا:مرسی که هستین
پانیذ:جالب میدونی کجاس
دیانا:کجاش
پانیذ:ارسلان هیچی نمیگه
دیانا:عاااآااآااآا دقیقا
_من باهاش مخالفتی ندارم خلاصه باباشه دیگه
دیانا:عاشقتم بخاطر کاراته
محکم بغلش کردمو به بوس گنده رو لپش کشوندم
پیتزامونو که خوردیم
یه سریال دیدیم همگی و هرکی رفت تو اتاق خودش که بخابیم
رفتم ت اتاق
لباسامو کندم و یه لباس خواب کوتاه پوشیدم
که ارسلان زودتر از من رفت رو تخت
دستشو باز کرد و منم روی بازوش خوابیدمو محوم بغلم کردو یه بوس به روی پیشونیم کاشت............
به نظرتون پارت بعدی چی میشه؟؟
ادامشو بهم بگید
Part:⁸¹
بعد از پرواز که یه خواب زیاد میچسبید قرار شد دخترونه بخوابیم
پتو و بالشت حتی قاب گوشیمونم صورتی کردیمو و خوابیدیم
قبل از اینکه بخوابیم کلی حرف زدیمو خندیدیم و راجب رابطمون تو تنهایمون میگفتیم
که بلاخره تصمیمی گرفتیم بخوابیم
دلم خیلی میخاست کنار ارسلان بخابم
ولی دخترا هی بهم میگفتن شوهری نباش بیا بریم بخوابیم
منم دیگه رفتم کنارشون
دلم احساس میکردم برای بابام تنگ شده بودو دوست داشتم برم سر خاک مامانم
قبل از اینکه برم سر خاکش سعی کردم اول پیش بابا برم تا بتونم باهم بریم سر قبرش
گفتم فردا بشه میریم
شب:
رضا:
تقریبا شب شده بود و بلند شدم که برم پایین
پانیذ شونم رفته بود پیش دخترا دخترونه بخوابن مگه خواب هم شد دخترونه
رفتم پایین که همه بودن که پیتزا داشتن میخوردن
رضا:اههه کی شما بیدار شدین
_خسته نباشی داداش ساعت چنده
رضا:ارسلان سوال پیچم نکن ساعت ۷
_چی میگیگیگگیگیگیگی ساعت نه ساعتت لالا کرده
رضا:واد فاککک ولش کن غذای منو بدید بخورم تا خوابم نپریده
دیانا:بچه ها یه تصمیمی گرفتم
_تصمیم کبرا؟
دیانا:نه مبخام فردا برم پیش بابام
که پانیذ شروع کرد به سرفع کردن
رضا:نمیرییی هوییییی
پانیذ:عغلتو گای......
رضا:عه پانیذ
پانیذ:نه دیونه شدی دیانا میخای بری واقعا پیشش
دیانا:خوب دلم واسش تنگ شده
بابام خیلی مهربون بود ولی خوب واسه پول همه کار میکرد
وقتی پول قمارشو داد
دیگه چه معلوم دلم براش تنگ شده
محراب:مام بات میایم
دیانا:باشه
رضا:شما چرا اصلا همگیمون میایم
دیانا:مرسی که هستین
پانیذ:جالب میدونی کجاس
دیانا:کجاش
پانیذ:ارسلان هیچی نمیگه
دیانا:عاااآااآااآا دقیقا
_من باهاش مخالفتی ندارم خلاصه باباشه دیگه
دیانا:عاشقتم بخاطر کاراته
محکم بغلش کردمو به بوس گنده رو لپش کشوندم
پیتزامونو که خوردیم
یه سریال دیدیم همگی و هرکی رفت تو اتاق خودش که بخابیم
رفتم ت اتاق
لباسامو کندم و یه لباس خواب کوتاه پوشیدم
که ارسلان زودتر از من رفت رو تخت
دستشو باز کرد و منم روی بازوش خوابیدمو محوم بغلم کردو یه بوس به روی پیشونیم کاشت............
به نظرتون پارت بعدی چی میشه؟؟
ادامشو بهم بگید
۸.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.