فن فیک : out of breath "پارت ۱۳"
سورا: اون مریض شده .
نامجون: چرا؟
+من بهش میگم که باید لباسای گرم بپوشه اما اون گوشش بدهکار نیست
جونگکوک: ولی باید به حرفت گوش بده ، اون خیلی قدرنشناسه اگر چنین دختری به من میگفت که..
تهیونگ: خفه شو!
جونگکوک: من که چیزی نگفتم
سورا: اون منظورش چیزِ دیگه ای بود ، بخاطر اینکه سرما خورده صداش گرفته ! من از جانب اون ازت معذرت میخوام جونگکوکا
تهیونگ: من گفتم خفه شه ، نیاز نیست ازش معذرت خواهی کنی
نامجون: تِهیونگ لطفا اروم باش بعد از چند وقت دورهم جمع شدیم
جیهوپ: میچا بهم زنگ زد
+میچا؟
جیهوپ: اره ، باهاش قرار میزارم نمیدونستی؟
سورا: نمیدونستم ، تبریک میگم!
تهیونگ دوباره سرفه کرد
جین: سورا ته حالش خوب نیست ، چطوره بعدا بیایم اینجا؟
تهیونگ: نه من خوبم. شما بمونید من میرم یکمی استراحت کنم
رو به لنا گفتم : چندتا قهوه بیار لطفا
لنا: بله خانم
دست تهیونگ و گرفتم و بهش کمک کردم که وارد اتاق بشه
---
*تهیونگ*
از روی تخت بلند شدم و نه گلوسوزش نه تب و نداشتم و حالم خوب شده
رفتم تو سالن که سورا رو دیدم رو کاناپه خوابش برده بود
تمامِ این پنج روز مشغول مراقبت کردن از من بود و نمیتونست درست بخوابه.
اما چرا بهم کمک میکنه؟ میتونست ولم کنه تا حالم بدتر شه. همین رفتارای این فرشته بود که باعث میشد احساس شرمندگی کنم
کنارش زانو زدم و موهاش و نوازش کردم.
بوسه های آرومی روی موهاش گذاشتم که بیدار نشه و بعد خط بوسه هام رو پایین تر کشیدم ، چشمهاش ، لبهاش ، شونه هاش ، شکمش و ...
چشماش و باز کرد که برای اولین بار صورتم قرمز شد و به زمین خیره شدم
مِن مِن میکردم و گفتم: بـ...بخشید...نمـ..یخواستم.. بیدارت کنم
نشست و لبخند زد
سورا: بهتری؟
گفتم: آره خیلی بهترم ، کامل خوب شدم
سورا: عالیه .
دستش و روی سرم گذاشت و موهام و بهم ریخت
سورا: پس باید به قولت عمل کنی
+کدوم قول
اخم کرد و چشماش و مالید
داد زد : بهم قول دادی من و ببری خرید یادت نمیاد؟
تهیونگ: باشه باشه چرا عصبی میشی؟ بلند شو غذا بخور و بعد برو لباسات و بپوش
از خوشحالی پرید بالا و جیغ آرومی زد
سورا: کیم تهیونگ تو بهترین دوست پسر دنیایی
و بعد بدو بدو به سمت اشپزخونه رفت
اون الان گفت((بهترین دوست پسر)) ؟ یعنی من دوست پسرش محسوب میشم؟ برام مهم نیست منظورش چی بود ، اون دختر من و تحریک میکرد و باعث میشد تمام تلاشام برای اینکه به فاکش ندم از دست بره
---
*سورا*
به سمت ویترین دوییدم و با انگشت تدی کت صورتی رو نشونش دادم
سورا: اینم میخوام
تهیونگ به دستای پر از وسایلش خیره شد : فکر نمیکنی کافی باشه؟ من دیگه نمیتونم چیزِ دیگه ای بردارم
سورا: خودم نگهشون میدارم !
هوفی کشید و کلافه با من وارد مغازه شد
تهیونگ رو به فروشنده: همون کت همون سایز ، لطفا عجله کنید
سورا: چه عجله ای من باید بپوشمش
تهیونگ: دستام دارن کنده میشن میفهمی؟
فروشنده به سمت قفسه های لباس رفت و یکی از همون تدی کت های تا شده روی میز گذاشت
در گوش تهیونگ گفتم: داری پسر بدی میشی!
تهیونگ: باشه ، بپوشش.
خندیدم و کت و پوشیدم
سورا: چطوره؟
تهیونگ: خیلی خوشگله
بهش اخم کردم
گفتم: با تو نبودم ، خانم فروشنده شما بگید چطوره؟
تهیونگ عصبی شد و چشماش و تو حدقه چرخوند
خوشم می اومد عصبیش کنم
فروشنده: انگار مخصوص خودتون دوخته شده
+هممم تهیونگ اوپا...
تهیونگ نصف وسایل هارو گذاشت زمین و پول کت و حساب کرد و بعد از فروشگاه خارج شدیم
چشمم به مغازه دیگه ای تو پاساژ افتاد و گفتم: تهیونگگگگگ
تهیونگ: نه ، دیگه نه! نمیخوام ، نمیخرم! بفهم دیگه دستام باد کردن تو داری ازم کار میکشی
سورا:فقط میخواستم بگم دقیقا همون لباس قرمز که اون بالا خریدم اینجا ارزون تر گذاشته
تهیونگ: چه فرقی میکنه؟ قیمتش مهمه برات؟
+نه خب وقتی دوست پسرم پولداره معلومه که نیست ، بیا بریم خونه
تهیونگ با شنیدن کلمه دوست پسر برقی تو چشماش افتاد و با خوشحالی به راهش ادامه داد
همه لباسهارو ریخت پشت ماشین و گفت: قبل از اینکه برگردیم بیا بریم فروشگاه
+ولی من لیست چیزایی که لازم داشتیم و دادم به نگهبان خودش همه چی خرید
-تو پاستیل و آب نبات نمیخوای؟
+نظرت چیه یه سری به فروشگاه هم بزنیم؟
مستطیلی خندید و دستم و گرفت. وارد فروشگاه شدیم. یه سبد برداشت و من دونه دونه نوتلا و پاستیل و اب نبات توش پر میکردم . بین راه خودشم نودل فوری میدید و میخرید یا قهوه و کنسرو بامبو ، چشمش به قفسه مخصوص حیوانات افتاد و چندتا خاک مخصوص و غذای مخصوص سگ برداشت
اخرین چیزی که میخواستم و برداشتم
به تهیونگ گفتم:قرار نیست یوناتان برگرده خونه که؟
تهیونگ: مشکلش چیه ؟
گفتم: آخرین باری که من و گاز گرفت گفتی دیگه نمیزاری نزدیکم بشه
--
next part=40 like
نامجون: چرا؟
+من بهش میگم که باید لباسای گرم بپوشه اما اون گوشش بدهکار نیست
جونگکوک: ولی باید به حرفت گوش بده ، اون خیلی قدرنشناسه اگر چنین دختری به من میگفت که..
تهیونگ: خفه شو!
جونگکوک: من که چیزی نگفتم
سورا: اون منظورش چیزِ دیگه ای بود ، بخاطر اینکه سرما خورده صداش گرفته ! من از جانب اون ازت معذرت میخوام جونگکوکا
تهیونگ: من گفتم خفه شه ، نیاز نیست ازش معذرت خواهی کنی
نامجون: تِهیونگ لطفا اروم باش بعد از چند وقت دورهم جمع شدیم
جیهوپ: میچا بهم زنگ زد
+میچا؟
جیهوپ: اره ، باهاش قرار میزارم نمیدونستی؟
سورا: نمیدونستم ، تبریک میگم!
تهیونگ دوباره سرفه کرد
جین: سورا ته حالش خوب نیست ، چطوره بعدا بیایم اینجا؟
تهیونگ: نه من خوبم. شما بمونید من میرم یکمی استراحت کنم
رو به لنا گفتم : چندتا قهوه بیار لطفا
لنا: بله خانم
دست تهیونگ و گرفتم و بهش کمک کردم که وارد اتاق بشه
---
*تهیونگ*
از روی تخت بلند شدم و نه گلوسوزش نه تب و نداشتم و حالم خوب شده
رفتم تو سالن که سورا رو دیدم رو کاناپه خوابش برده بود
تمامِ این پنج روز مشغول مراقبت کردن از من بود و نمیتونست درست بخوابه.
اما چرا بهم کمک میکنه؟ میتونست ولم کنه تا حالم بدتر شه. همین رفتارای این فرشته بود که باعث میشد احساس شرمندگی کنم
کنارش زانو زدم و موهاش و نوازش کردم.
بوسه های آرومی روی موهاش گذاشتم که بیدار نشه و بعد خط بوسه هام رو پایین تر کشیدم ، چشمهاش ، لبهاش ، شونه هاش ، شکمش و ...
چشماش و باز کرد که برای اولین بار صورتم قرمز شد و به زمین خیره شدم
مِن مِن میکردم و گفتم: بـ...بخشید...نمـ..یخواستم.. بیدارت کنم
نشست و لبخند زد
سورا: بهتری؟
گفتم: آره خیلی بهترم ، کامل خوب شدم
سورا: عالیه .
دستش و روی سرم گذاشت و موهام و بهم ریخت
سورا: پس باید به قولت عمل کنی
+کدوم قول
اخم کرد و چشماش و مالید
داد زد : بهم قول دادی من و ببری خرید یادت نمیاد؟
تهیونگ: باشه باشه چرا عصبی میشی؟ بلند شو غذا بخور و بعد برو لباسات و بپوش
از خوشحالی پرید بالا و جیغ آرومی زد
سورا: کیم تهیونگ تو بهترین دوست پسر دنیایی
و بعد بدو بدو به سمت اشپزخونه رفت
اون الان گفت((بهترین دوست پسر)) ؟ یعنی من دوست پسرش محسوب میشم؟ برام مهم نیست منظورش چی بود ، اون دختر من و تحریک میکرد و باعث میشد تمام تلاشام برای اینکه به فاکش ندم از دست بره
---
*سورا*
به سمت ویترین دوییدم و با انگشت تدی کت صورتی رو نشونش دادم
سورا: اینم میخوام
تهیونگ به دستای پر از وسایلش خیره شد : فکر نمیکنی کافی باشه؟ من دیگه نمیتونم چیزِ دیگه ای بردارم
سورا: خودم نگهشون میدارم !
هوفی کشید و کلافه با من وارد مغازه شد
تهیونگ رو به فروشنده: همون کت همون سایز ، لطفا عجله کنید
سورا: چه عجله ای من باید بپوشمش
تهیونگ: دستام دارن کنده میشن میفهمی؟
فروشنده به سمت قفسه های لباس رفت و یکی از همون تدی کت های تا شده روی میز گذاشت
در گوش تهیونگ گفتم: داری پسر بدی میشی!
تهیونگ: باشه ، بپوشش.
خندیدم و کت و پوشیدم
سورا: چطوره؟
تهیونگ: خیلی خوشگله
بهش اخم کردم
گفتم: با تو نبودم ، خانم فروشنده شما بگید چطوره؟
تهیونگ عصبی شد و چشماش و تو حدقه چرخوند
خوشم می اومد عصبیش کنم
فروشنده: انگار مخصوص خودتون دوخته شده
+هممم تهیونگ اوپا...
تهیونگ نصف وسایل هارو گذاشت زمین و پول کت و حساب کرد و بعد از فروشگاه خارج شدیم
چشمم به مغازه دیگه ای تو پاساژ افتاد و گفتم: تهیونگگگگگ
تهیونگ: نه ، دیگه نه! نمیخوام ، نمیخرم! بفهم دیگه دستام باد کردن تو داری ازم کار میکشی
سورا:فقط میخواستم بگم دقیقا همون لباس قرمز که اون بالا خریدم اینجا ارزون تر گذاشته
تهیونگ: چه فرقی میکنه؟ قیمتش مهمه برات؟
+نه خب وقتی دوست پسرم پولداره معلومه که نیست ، بیا بریم خونه
تهیونگ با شنیدن کلمه دوست پسر برقی تو چشماش افتاد و با خوشحالی به راهش ادامه داد
همه لباسهارو ریخت پشت ماشین و گفت: قبل از اینکه برگردیم بیا بریم فروشگاه
+ولی من لیست چیزایی که لازم داشتیم و دادم به نگهبان خودش همه چی خرید
-تو پاستیل و آب نبات نمیخوای؟
+نظرت چیه یه سری به فروشگاه هم بزنیم؟
مستطیلی خندید و دستم و گرفت. وارد فروشگاه شدیم. یه سبد برداشت و من دونه دونه نوتلا و پاستیل و اب نبات توش پر میکردم . بین راه خودشم نودل فوری میدید و میخرید یا قهوه و کنسرو بامبو ، چشمش به قفسه مخصوص حیوانات افتاد و چندتا خاک مخصوص و غذای مخصوص سگ برداشت
اخرین چیزی که میخواستم و برداشتم
به تهیونگ گفتم:قرار نیست یوناتان برگرده خونه که؟
تهیونگ: مشکلش چیه ؟
گفتم: آخرین باری که من و گاز گرفت گفتی دیگه نمیزاری نزدیکم بشه
--
next part=40 like
۵۸.۹k
۱۹ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.