p19
پنج دقیقه نشده بود خوابم برد
(فردا صبح)
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم دوش گرفتمو موهامو خشک کردم لباس پوشیدم موهامو بستم و رفتم پایین
(دانشگاه)
رفتم تو کلاس، سوجون هنوز نیومده بود اما بعد چند دقیقه اومد
سوجون: من الان یادم اومد امتحان دازیم الان خوندم
ات: چی؟... مگه امروز امتحان داشتیم؟
سوجون: تو هم نمیدونستس؟
ات: واای، بابام میکشتم
سوجون: بیا تغلب کنیم
ات: باشه، ولی اگه گیر بیوفتیم بدتره
سوجون: حواسم هست
ات: اوک
(سر امتحان)
برگه ها رو بین بچه ها پخش کردن من و سوجون هر چند دقیقه یبار برگمونو عوض می کردین سرم پایین بود داشتم از زیر میز کاغذ سوجونو نگاه می کردم که از روش بنویسم که سرمو بالا اوردمو با چهره ی عصبانی استاد مواجه شدم
ات: چ.. چیزه
استاد: ات و سوجون بعدا برین به دفتر مدیر
سوجون و ات: چ... چشم
بعد از امتحان بچه ها با سوجون رفتیم دفتر مدیر
ات: قبرم کندست
سوجون: خوشبختانه من مامانم نمی تونه بیاد
ات: چرا؟
سوجون: بوسانه
ات: اها... ولی پدر من اگه بهش بگن تقلب می کردم از اونور دنیا پا میشه میاد
سوجون:(خنده)
ات: نخند
سوجون: باشه... اهم (سعی در جدی شدن)
رفتیم تو دفتر
مدیر: چی شده؟
ات: راستش.. تت... تقلب کردیم
مدیر: چی؟از هیچکدومتون انتظار نداشتم شما که درستون خیلی خوبه... باشه زنگ می زنم به والدینتون
سوجون: مادر من بوسانه پدرمم مرده
مدیر: چی؟ باشه به پدر ات زنگ میزنم
ات: وای نه (اروم)
زنگ زد بابام گفت فعلا می تونیم بریم رفتیم بیرون
ات: سوجون خواهش می کنم برای مراسم ختمم بیا
سوجون:(حنده) نگران نباش، نمی کشتت که
پنج دقیقه بعد بابام رسید یه نگاه ترسناک بهم کرد که گرخیدم، رفت تو دفتر
یکی از بچه های دانشگاه اومد سمتم
✓ ات میگم چه بابا ی کراشی داری
ات: الان رو بابای من کراش زدی؟ خدا رحم کنه
¥ ات مدیر گفت بری دفتر
ات: باشه
رفتم تو دفتر بابام نشسته بود
مدیر: بیا بشین
رفتم نشستم
مدیر: خب اقای کیم همونطور که گفتم دخترتون تو امتحان تقلب کرده
تهیونگ: اوهوم، خب من واقعا از دخترم نا امید شدم چون همیشه درساش خوب بوده
مدیر: در...
ات: اقای مدیر من همیشه درسام خوب بوده فقط اینبار چون یادم رفته بود امتحان داریم مجبور شدم تقلب کنم، دیگه لازم نبود برای یدفعه زنگ بزنین بابام
مدیر: وسط حرف من نپر، درسته که درسات خوبه اما من ازت انتظار نداشتم بخواطر همین به پدرت زنگ زدم
ات: بابا نمیخوای یکم طرفمو بگیری من. درسام خوب بوده الان یبار تقلب کردم
تهیونگ: درسته درسات خوبه، اقای مدیر دختر من درسش خوب بوده و فقط بخواطر یبار به من زنگ زدین من خودم به تنبیه دخترم رسیدگی میکنم
مدیر: خوبه
تهیونگ: الان میتونم برم؟
مدیر: بله... ات تو هم برو به کلاست
ات:مرسی
رفتم بیرون بابام هم اومد
تهیونگ: تقلب؟
ات: بابا من یادم رفته بود امتحان داریم برای همین مجبور شدم
تهیونگ: هووم، باشه
سوجون: اومدی؟ چی شد؟
ات: ازم گذشت
تهیونگ: معرفی نمیکنی؟
ات: ...
ادامه دارد...
شرط
۱٠ لایک
۵ کامنت
(فردا صبح)
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم دوش گرفتمو موهامو خشک کردم لباس پوشیدم موهامو بستم و رفتم پایین
(دانشگاه)
رفتم تو کلاس، سوجون هنوز نیومده بود اما بعد چند دقیقه اومد
سوجون: من الان یادم اومد امتحان دازیم الان خوندم
ات: چی؟... مگه امروز امتحان داشتیم؟
سوجون: تو هم نمیدونستس؟
ات: واای، بابام میکشتم
سوجون: بیا تغلب کنیم
ات: باشه، ولی اگه گیر بیوفتیم بدتره
سوجون: حواسم هست
ات: اوک
(سر امتحان)
برگه ها رو بین بچه ها پخش کردن من و سوجون هر چند دقیقه یبار برگمونو عوض می کردین سرم پایین بود داشتم از زیر میز کاغذ سوجونو نگاه می کردم که از روش بنویسم که سرمو بالا اوردمو با چهره ی عصبانی استاد مواجه شدم
ات: چ.. چیزه
استاد: ات و سوجون بعدا برین به دفتر مدیر
سوجون و ات: چ... چشم
بعد از امتحان بچه ها با سوجون رفتیم دفتر مدیر
ات: قبرم کندست
سوجون: خوشبختانه من مامانم نمی تونه بیاد
ات: چرا؟
سوجون: بوسانه
ات: اها... ولی پدر من اگه بهش بگن تقلب می کردم از اونور دنیا پا میشه میاد
سوجون:(خنده)
ات: نخند
سوجون: باشه... اهم (سعی در جدی شدن)
رفتیم تو دفتر
مدیر: چی شده؟
ات: راستش.. تت... تقلب کردیم
مدیر: چی؟از هیچکدومتون انتظار نداشتم شما که درستون خیلی خوبه... باشه زنگ می زنم به والدینتون
سوجون: مادر من بوسانه پدرمم مرده
مدیر: چی؟ باشه به پدر ات زنگ میزنم
ات: وای نه (اروم)
زنگ زد بابام گفت فعلا می تونیم بریم رفتیم بیرون
ات: سوجون خواهش می کنم برای مراسم ختمم بیا
سوجون:(حنده) نگران نباش، نمی کشتت که
پنج دقیقه بعد بابام رسید یه نگاه ترسناک بهم کرد که گرخیدم، رفت تو دفتر
یکی از بچه های دانشگاه اومد سمتم
✓ ات میگم چه بابا ی کراشی داری
ات: الان رو بابای من کراش زدی؟ خدا رحم کنه
¥ ات مدیر گفت بری دفتر
ات: باشه
رفتم تو دفتر بابام نشسته بود
مدیر: بیا بشین
رفتم نشستم
مدیر: خب اقای کیم همونطور که گفتم دخترتون تو امتحان تقلب کرده
تهیونگ: اوهوم، خب من واقعا از دخترم نا امید شدم چون همیشه درساش خوب بوده
مدیر: در...
ات: اقای مدیر من همیشه درسام خوب بوده فقط اینبار چون یادم رفته بود امتحان داریم مجبور شدم تقلب کنم، دیگه لازم نبود برای یدفعه زنگ بزنین بابام
مدیر: وسط حرف من نپر، درسته که درسات خوبه اما من ازت انتظار نداشتم بخواطر همین به پدرت زنگ زدم
ات: بابا نمیخوای یکم طرفمو بگیری من. درسام خوب بوده الان یبار تقلب کردم
تهیونگ: درسته درسات خوبه، اقای مدیر دختر من درسش خوب بوده و فقط بخواطر یبار به من زنگ زدین من خودم به تنبیه دخترم رسیدگی میکنم
مدیر: خوبه
تهیونگ: الان میتونم برم؟
مدیر: بله... ات تو هم برو به کلاست
ات:مرسی
رفتم بیرون بابام هم اومد
تهیونگ: تقلب؟
ات: بابا من یادم رفته بود امتحان داریم برای همین مجبور شدم
تهیونگ: هووم، باشه
سوجون: اومدی؟ چی شد؟
ات: ازم گذشت
تهیونگ: معرفی نمیکنی؟
ات: ...
ادامه دارد...
شرط
۱٠ لایک
۵ کامنت
۱۵.۳k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.