اسم رمان: دلیلی نداشتم
اسم رمان: دلیلی نداشتم
پارت ۱
روزی روزگاری در کانادا"تورنتو" پسری ۱۸ ساله به نام نیکولای زندگی میکرد...
اون تک فرزند بود. اما پدرش یک انسان لا..شی بود و نیکولای سه مادر ناتنی دیگه داشت!
مادر نیکولای و پدر اون ازهم میخواستن جدا بشن نیکولای پدرشو خیلی دوست داشت و اصلا به ذهنش ختاب نمیکرد که پدرش بتونه همچین کاری با مادرش کنه!
برای همین تو شوک بدی بود..
نیکولای با همکلاسی های دانشگاش روال بود.
متاسفانه نیکولای پدرش همچون مردی بوده دیگه نمیشه که اصلا بهش نره..خودتون فهمیدید نه؟[نیکولای هم نسبتی لاشی بود] نگاهِ کننده ای به دخترای کلاسشون داشت..
فعلا نیکولای با مادرش زندگی میکرد.
_نیکولای: مامان من دارم میرم دانشگاه
+مامان: باشه پسرم مراقب خودت باش
_نیکولای: باشه مامان زیاد قصه نخور،خدافظ.
نیکولای رفت. رسید.
کلاس خلوت بود...
سه تا دختر داخل کلاس بود. نوادا، آلیس و لارا....
=آلیس: سلام، نیکولای امشب یادت نره😉
یه کارت دعوت داد به نیکولای و رفت ته کلاس پیش بقیه...
ادامش بعد از اینکه سه تا لایک خورد😉😊
بوس بهتون😚
حمایت کنید🙁🥺
پارت ۱
روزی روزگاری در کانادا"تورنتو" پسری ۱۸ ساله به نام نیکولای زندگی میکرد...
اون تک فرزند بود. اما پدرش یک انسان لا..شی بود و نیکولای سه مادر ناتنی دیگه داشت!
مادر نیکولای و پدر اون ازهم میخواستن جدا بشن نیکولای پدرشو خیلی دوست داشت و اصلا به ذهنش ختاب نمیکرد که پدرش بتونه همچین کاری با مادرش کنه!
برای همین تو شوک بدی بود..
نیکولای با همکلاسی های دانشگاش روال بود.
متاسفانه نیکولای پدرش همچون مردی بوده دیگه نمیشه که اصلا بهش نره..خودتون فهمیدید نه؟[نیکولای هم نسبتی لاشی بود] نگاهِ کننده ای به دخترای کلاسشون داشت..
فعلا نیکولای با مادرش زندگی میکرد.
_نیکولای: مامان من دارم میرم دانشگاه
+مامان: باشه پسرم مراقب خودت باش
_نیکولای: باشه مامان زیاد قصه نخور،خدافظ.
نیکولای رفت. رسید.
کلاس خلوت بود...
سه تا دختر داخل کلاس بود. نوادا، آلیس و لارا....
=آلیس: سلام، نیکولای امشب یادت نره😉
یه کارت دعوت داد به نیکولای و رفت ته کلاس پیش بقیه...
ادامش بعد از اینکه سه تا لایک خورد😉😊
بوس بهتون😚
حمایت کنید🙁🥺
۱.۸k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.