بغلم کن
پارت ششم (لطفاً گذارشم نکنید)
از زبان آکو: بلاخره رسیدیم به بیمارستان رفتیم پیش دکتر
- دکتر چه اتفاقی افتاده حالش چطوره
√ آروم باشید حالش خوبه آسیب جدی ندیده
نفس راحتی کشیدم که....
√ فقط یه چیزی
- چی دکتر
√ ما رو قفسه سینه اش یه زخم عمیق پیدا کردیم که بخیه خورده بود ولی تو تصادف بخیه اش باز شده بود
- وقتی اوردنش اینجا چجوری بود
√ از ناحیه ی پا و قفسه سینه اش خونریزی داشت ولی الان بردمیش به بخش فعلا باید منتظر باشیم تا بهوش بیاد
دکتر رفت نشستم روی زمین دوباره با یادآوری اتفاق دوسال پیش حالم بد شد دازای سان کنارم نشست
- چرا دوباره این طوری شد
/ اینجا عبرت نداریم تاریخ هی تکرار میشه
- دوباره میشه برگردیم به روزای خوب
/ فعلا تنها کاری که از دست ما برمیاد صبر کردنه
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد رفتم بیرون از بیمارستان تو محوطه دستیارم بود بهش پیام داده بودم بره ببینه این کی بود که زد به آتسوشی
- الو سلام چیشد
¢ قربان فهمیدم کی بوده همون زنی که دوسال پیش آتسوشی سان باهاش تصادف کرده رزا
- پس عمدی نبوده.... لعنتی
¢ آقا جای این زن رو پیدا کردم دستور چیه
- برید پیداش کنید ببریدش تو انبار مرکزی من بیام
رفتم داخل پیش چویا و دازای سان از پشت شیشه به آتسوشی که رو تخت دراز کشیده بود نگاه کردم زخمی که گفته بودن رو دیدم کی پشت این زخم بود یهو دیدم داره تکون می خوره فهمیدیم بهوش اومده دکتر رفت همه چیز رو چک کرد و گذاشت بریم تو اول خودم تنهایی رفتم تا منو دید میخواست بلند شه که سریع رفتم خودم کمکش کردم بشینه
+ سلام آکو
- سلام زندگیم خوبی
+ آره خوبم ....آکو یه چیزی
- چی عزیزم
+ من حافظه ام برگشته من تو چویا سان و دازای سان همه رو یادم میاد
- واقعا راست میگی
+ آره راست میگم
محکم بغلش کردم
- میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود خوشحالم که برگشتی
+ منم دلم برات تنگ شده بود خودم نمی فهمیدم برای چی ولی دلتنگت بودم
- قربون دل کوچیکت برم من حالا یه سوال ازت دارم
+چی
- این زخم رو سینه ات چیه
+ راستش من قبل از اینکه تو پرورشگاه کار کنم یه جا تو کافه کار میکردم پیش یه خانمی به اسم رزا یه بار که کارم رو درست انجام نداده بودم با چاقوش این کار رو کرد
بغلش کردم و سرش رو بوسیدم
- دیگه بهش فکر نکن خودم مراقبتم قشنگم
دازای سان و چویا سان هم اومدن تو کلی حرف زدیم همه خوشحال شدیم چون خانواده مون دوباره کنارهم برگشت یه ساعت بعد اونا رفتن دکترم چون گفته بود آتسوشی باید استراحت کنه خوابید منم رفتم تا به کار مهمی برسم....
از زبان آکو: بلاخره رسیدیم به بیمارستان رفتیم پیش دکتر
- دکتر چه اتفاقی افتاده حالش چطوره
√ آروم باشید حالش خوبه آسیب جدی ندیده
نفس راحتی کشیدم که....
√ فقط یه چیزی
- چی دکتر
√ ما رو قفسه سینه اش یه زخم عمیق پیدا کردیم که بخیه خورده بود ولی تو تصادف بخیه اش باز شده بود
- وقتی اوردنش اینجا چجوری بود
√ از ناحیه ی پا و قفسه سینه اش خونریزی داشت ولی الان بردمیش به بخش فعلا باید منتظر باشیم تا بهوش بیاد
دکتر رفت نشستم روی زمین دوباره با یادآوری اتفاق دوسال پیش حالم بد شد دازای سان کنارم نشست
- چرا دوباره این طوری شد
/ اینجا عبرت نداریم تاریخ هی تکرار میشه
- دوباره میشه برگردیم به روزای خوب
/ فعلا تنها کاری که از دست ما برمیاد صبر کردنه
تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد رفتم بیرون از بیمارستان تو محوطه دستیارم بود بهش پیام داده بودم بره ببینه این کی بود که زد به آتسوشی
- الو سلام چیشد
¢ قربان فهمیدم کی بوده همون زنی که دوسال پیش آتسوشی سان باهاش تصادف کرده رزا
- پس عمدی نبوده.... لعنتی
¢ آقا جای این زن رو پیدا کردم دستور چیه
- برید پیداش کنید ببریدش تو انبار مرکزی من بیام
رفتم داخل پیش چویا و دازای سان از پشت شیشه به آتسوشی که رو تخت دراز کشیده بود نگاه کردم زخمی که گفته بودن رو دیدم کی پشت این زخم بود یهو دیدم داره تکون می خوره فهمیدیم بهوش اومده دکتر رفت همه چیز رو چک کرد و گذاشت بریم تو اول خودم تنهایی رفتم تا منو دید میخواست بلند شه که سریع رفتم خودم کمکش کردم بشینه
+ سلام آکو
- سلام زندگیم خوبی
+ آره خوبم ....آکو یه چیزی
- چی عزیزم
+ من حافظه ام برگشته من تو چویا سان و دازای سان همه رو یادم میاد
- واقعا راست میگی
+ آره راست میگم
محکم بغلش کردم
- میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود خوشحالم که برگشتی
+ منم دلم برات تنگ شده بود خودم نمی فهمیدم برای چی ولی دلتنگت بودم
- قربون دل کوچیکت برم من حالا یه سوال ازت دارم
+چی
- این زخم رو سینه ات چیه
+ راستش من قبل از اینکه تو پرورشگاه کار کنم یه جا تو کافه کار میکردم پیش یه خانمی به اسم رزا یه بار که کارم رو درست انجام نداده بودم با چاقوش این کار رو کرد
بغلش کردم و سرش رو بوسیدم
- دیگه بهش فکر نکن خودم مراقبتم قشنگم
دازای سان و چویا سان هم اومدن تو کلی حرف زدیم همه خوشحال شدیم چون خانواده مون دوباره کنارهم برگشت یه ساعت بعد اونا رفتن دکترم چون گفته بود آتسوشی باید استراحت کنه خوابید منم رفتم تا به کار مهمی برسم....
۴.۵k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.