عشق بی پایان پارت ۲
به داداشت زنگ زدی
مکالمه ا'ت و تهیونگ داداشش
ا'ت:الو داداش ( با بغض و گریه )
ته: سلام ا'ت چیزی شده
ا'ت: هیچی نشده خواستم بپرسم واسه امشب جا داری بیام
ته:ا'ت من الان خونه نیستم و امشب جای دیگه ای می مونم تو مطمئنی چیزی نشده اگع میخوای بیام
ا'ت: نه داداش چیزی نشده دلم برات تنگ شدا بود گفتم امشب بیام پیشت که انشاالله یه وقت دیگه
ته:باش عزیزم من کار دارم باید برم کاری نداری
ا'ت:نه داداش برو به کارت برس
ته:بای
ا'ت:بای
پایان مکالمه
دیدی جایی نداری و اونقدرم پول نداری که بری هتل مجبور شدی بری باز همون خونه آدرسو به تاکسی دادی و بعد چند مین رسیدی رفتی درو باز کردی و از تو کتت که آویزون بود پول برداشتی و بردی دادی تاکسی و تاکسی رفت رفتی تو
رفتی تواتاق یواشکی دیدی کوک اونجا نیست و رفتی از تو کمد لباس و کرم برداشتی لباساتو عوض کردی و کرم زدی به صورتت همون جایی که کوک زده بود
بعد یواشکی رفتی بیرون و در رو آروم بستی و برگشتی که دیدی کوک جلوته اونقدری با هم نزدیک بودین که نفساتون به هم میخورد که کوک رفت عقب
کوک:چرا اینجایی مگه نگفتم برو
ا'ت: ...
کوک: جواب بده( کمی داد)
ا'ت:...
بدون اینکه حرفی بزنی رفتی طبقه بالا و رفتی اتاق مسافر و درو بستی
کوک:اونقدر بی چاره ای که باز برگشتی اینجا تو غرور نداری من بودم غرورم رو نمیزاشتم زیر پام و باز بیام اینجا
ا'ت:بدون اینکه حرفی بزنی گریه داشتی میکردی تو غرور داشتی ولی جایی نداشتی بری پول هم نداشتی
کوک رفت خوابید و تو هم
شرط
لایک و کامنت :۳
فالو:۱
مکالمه ا'ت و تهیونگ داداشش
ا'ت:الو داداش ( با بغض و گریه )
ته: سلام ا'ت چیزی شده
ا'ت: هیچی نشده خواستم بپرسم واسه امشب جا داری بیام
ته:ا'ت من الان خونه نیستم و امشب جای دیگه ای می مونم تو مطمئنی چیزی نشده اگع میخوای بیام
ا'ت: نه داداش چیزی نشده دلم برات تنگ شدا بود گفتم امشب بیام پیشت که انشاالله یه وقت دیگه
ته:باش عزیزم من کار دارم باید برم کاری نداری
ا'ت:نه داداش برو به کارت برس
ته:بای
ا'ت:بای
پایان مکالمه
دیدی جایی نداری و اونقدرم پول نداری که بری هتل مجبور شدی بری باز همون خونه آدرسو به تاکسی دادی و بعد چند مین رسیدی رفتی درو باز کردی و از تو کتت که آویزون بود پول برداشتی و بردی دادی تاکسی و تاکسی رفت رفتی تو
رفتی تواتاق یواشکی دیدی کوک اونجا نیست و رفتی از تو کمد لباس و کرم برداشتی لباساتو عوض کردی و کرم زدی به صورتت همون جایی که کوک زده بود
بعد یواشکی رفتی بیرون و در رو آروم بستی و برگشتی که دیدی کوک جلوته اونقدری با هم نزدیک بودین که نفساتون به هم میخورد که کوک رفت عقب
کوک:چرا اینجایی مگه نگفتم برو
ا'ت: ...
کوک: جواب بده( کمی داد)
ا'ت:...
بدون اینکه حرفی بزنی رفتی طبقه بالا و رفتی اتاق مسافر و درو بستی
کوک:اونقدر بی چاره ای که باز برگشتی اینجا تو غرور نداری من بودم غرورم رو نمیزاشتم زیر پام و باز بیام اینجا
ا'ت:بدون اینکه حرفی بزنی گریه داشتی میکردی تو غرور داشتی ولی جایی نداشتی بری پول هم نداشتی
کوک رفت خوابید و تو هم
شرط
لایک و کامنت :۳
فالو:۱
۳.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.