شینپی (پارت ۳۸)
کوک : خب حالا چیکار کنیم؟
ا/ت : فیلم ببینیم ؟
کوک : نه ، خیلی خستم . و خمیازه ای کشید .
ا/ت : منم خیلی خوابم میاد ، پس...بریم بخوابیم .
کوک : بیخیال ، اومدیم پیش هم بعد بخوابیم ؟
ا/ت : مگه نمیگی خسته ای؟
کوک : آره ولی دیگه از این فرصتا دیگه گیر نمیاد ، سرم خیلی شلوغه . کمپانی ولم نمیکنه .
ا/ت : میگم...میتونی با من بیای بیرون؟ یعنی...نمی بیننت یا...چیزی؟
کوک : باشه بریم . حالا برو آماده شو ، و...یه چیزی به جز کت بپوش . (با خنده و به لحن شوخی)
خندیدم و گفتم : باشه . رفتم طبقه بالا .توی کمدم رو نگاه کردم و به این نتیجه رسیدم باید کمتر کت بخرم . حالا بهترین وقت بود تا اون پیراهنی که دوستم بهم کادو داده بود رو امتحان کنم . خوشحالم سلیقه م رو می دونست و صورتی یا همچین رنگی نخرید . پیراهن(اسلاید دوم) رو تنم کردم و موهام رو شونه کردم . بازشون گذاشتم و اجازه دادم هرجور دلشون میخواد حالت بگیرن . ساعتم رو پوشیدم و یه میکاپ ساده کردم . بعد از پوشیدن کفشام رفتم پایین . کوک رفته بود توی حیاط منتظر نشسته بود . منم رفتم توی حیاط و روی شونه ش زدم . برگشت سمتم و نگاهم کرد . زل زده بود بهم و زبونش بند اومده بود .
خندیدم و گفتم : یعنی انقدر خوب شدم؟
چرخی دور خودم زدم و گفتم : چطور شدم؟
خندید و گفت : کیوت شدی ، و با ا/ت همیشگی زمین تا آسمون فرق کردی .
ا/ت : خب دیگه بسه ، بریم .
رفتیم سمت ماشین و کوک درو برام باز کرد . نشستیم توی ماشین و حرکت کردیم .***بعد چند دقیقه رسیدیم به یه رستوران خیلی شیک و قشنگ . توی دلم انتخاب کوک رو تحسین کردم . برای اولین قرارمون جای فوق العاده ای بود . وقتی پیاده شدیم ، کوک دستمو گرفت و باهم وارد رستوران شدیم . پشت میز یه خالی نشستیم .وقتی گارسون اومد که سفارش هارو بگیره ، هردومون پاستا سفارش دادیم . وقتی گارسون رفت گفتم : عیبی نداره اینجا با من تورو ببینن؟
کوک : آدمای معروف زیاد میان اینجا ، عادت دارن .
دستمو گرفت و گفت : انقدر نگران نباش ، اتفاقی نمیفته .***مشغول خوردن غذاهامون بودیم .
ا/ت : برای قرار اول زیاد ساکت نیستیم؟
کوک : راستش تجربه زیادی ندارم ، چی بگیم؟
ا/ت : مثلا رنگ موردعلاقت چیه؟(با پوزخند)
#فیک_بی_تی_اس #فیک
ا/ت : فیلم ببینیم ؟
کوک : نه ، خیلی خستم . و خمیازه ای کشید .
ا/ت : منم خیلی خوابم میاد ، پس...بریم بخوابیم .
کوک : بیخیال ، اومدیم پیش هم بعد بخوابیم ؟
ا/ت : مگه نمیگی خسته ای؟
کوک : آره ولی دیگه از این فرصتا دیگه گیر نمیاد ، سرم خیلی شلوغه . کمپانی ولم نمیکنه .
ا/ت : میگم...میتونی با من بیای بیرون؟ یعنی...نمی بیننت یا...چیزی؟
کوک : باشه بریم . حالا برو آماده شو ، و...یه چیزی به جز کت بپوش . (با خنده و به لحن شوخی)
خندیدم و گفتم : باشه . رفتم طبقه بالا .توی کمدم رو نگاه کردم و به این نتیجه رسیدم باید کمتر کت بخرم . حالا بهترین وقت بود تا اون پیراهنی که دوستم بهم کادو داده بود رو امتحان کنم . خوشحالم سلیقه م رو می دونست و صورتی یا همچین رنگی نخرید . پیراهن(اسلاید دوم) رو تنم کردم و موهام رو شونه کردم . بازشون گذاشتم و اجازه دادم هرجور دلشون میخواد حالت بگیرن . ساعتم رو پوشیدم و یه میکاپ ساده کردم . بعد از پوشیدن کفشام رفتم پایین . کوک رفته بود توی حیاط منتظر نشسته بود . منم رفتم توی حیاط و روی شونه ش زدم . برگشت سمتم و نگاهم کرد . زل زده بود بهم و زبونش بند اومده بود .
خندیدم و گفتم : یعنی انقدر خوب شدم؟
چرخی دور خودم زدم و گفتم : چطور شدم؟
خندید و گفت : کیوت شدی ، و با ا/ت همیشگی زمین تا آسمون فرق کردی .
ا/ت : خب دیگه بسه ، بریم .
رفتیم سمت ماشین و کوک درو برام باز کرد . نشستیم توی ماشین و حرکت کردیم .***بعد چند دقیقه رسیدیم به یه رستوران خیلی شیک و قشنگ . توی دلم انتخاب کوک رو تحسین کردم . برای اولین قرارمون جای فوق العاده ای بود . وقتی پیاده شدیم ، کوک دستمو گرفت و باهم وارد رستوران شدیم . پشت میز یه خالی نشستیم .وقتی گارسون اومد که سفارش هارو بگیره ، هردومون پاستا سفارش دادیم . وقتی گارسون رفت گفتم : عیبی نداره اینجا با من تورو ببینن؟
کوک : آدمای معروف زیاد میان اینجا ، عادت دارن .
دستمو گرفت و گفت : انقدر نگران نباش ، اتفاقی نمیفته .***مشغول خوردن غذاهامون بودیم .
ا/ت : برای قرار اول زیاد ساکت نیستیم؟
کوک : راستش تجربه زیادی ندارم ، چی بگیم؟
ا/ت : مثلا رنگ موردعلاقت چیه؟(با پوزخند)
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۹.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.