you love a vampire part 5 (8)
به قصر برگشتن . تائو کمکش کرد از اسب پایین بیاد . سوهو بدو بدو از پله های قصر پایین اومد . خیلی نگران و عصبانی بود
لیلی سرش پایین بود . سوهو با عصبانیت رفت طرفش . لیلی نگاهش کرد. سوهو محکم زد توی گوشش
_جیغ*!
افتاد روی زمین
تائو رفت جلو: ...سرورم آروم باشید...
سوهو داد زد: چه غلطی کردی لیلی؟؟؟!!!
لیلی ترسیده بود و گریه میکرد
سوهو بلند داد زد: اصلا به کاری که داشتی میکردی فکرکردی؟؟؟؟!!!.....مادر کم بود؟؟؟....هاااان؟؟!!!!....مگه ندیدی من بعد مرگ مادر چه حالی شدم؟؟؟؟؟
لیلی داد زد: میخوام بمیرم راحت شممممم!!!!
سوهو شمشیرشو دراورد و سمتش پرت کرد:
سوهو: بیااا!!!...بیا بمیر!!!........ولی قبلش منو بکش....
لیلی سرشو به نشونه نه تکون داد و اشکاش ریخت
سوهو: اول منو بکش بعدش هر غلطی دوست داشتی بکن!!!!....
تائو: ...سرورم آروم باشید....
سوهو: لیلی شمشیر بگیر تو دستت....بگیرش!!!......بیا!....بیا و فروش کن تو قلبم و هر دومونو راحت کن.....زود باش!!!!
_نمیخواااااااام😭😭....میخوام خودشون بکشنم!!
سوهو: اصلا میفهمی داری چیکار میکنی و چی میگی؟؟؟؟؟.....خیلی سنگدلی لیلی......خیلیییی!!!!
دستش رو روی قلبش گذاشت و روی زانو هاش افتاد
تائو: سرورم!...
لیلی ترسیده بود و نفس نفس زنان به سوهو نگاه میکرد . سوهو از درد عرق کرده بود . همینطور که نفس نفس میزد به لیلی گفت: لیلی.....من چجوری بدون تو زندگی کنم؟....
لیلی نفس نفس زد و بعدش بیحال افتاد و بیهوش شد
تائو: لیلییییییییی!!!!....
دوید طرفش و سرشو بلند کرد:
لیلی!لیلی نه خواهش میکنم نه!....چرا انقدر داغه!
به صورتش دست زد . انگار که به آتیش دست زده بود لیلی از ترس تب کرده بود . سوهو هم نمیتونست تکون بخوره
تائو: چااااان !!!سهووووون !!!بیاین کمک!!!....
چانیول با دیدن سوهو طرفش دوید
چانیول: سرورم!حالتون خوبه؟؟؟
سهون هم دوید پیش تائو
سهون: تائو چیشده؟؟؟؟
تائو: قصش طولانیه بعدا بهت میگم ....فعلا کمک کن ببرمش داخل..
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
سهون درو جلو تر باز کرد. تائو لیلی رو روی تخت خوابوند
تائو: پیشش باش من میرم دکتر خبر کنم
سهون: باشه
لیلی سرش پایین بود . سوهو با عصبانیت رفت طرفش . لیلی نگاهش کرد. سوهو محکم زد توی گوشش
_جیغ*!
افتاد روی زمین
تائو رفت جلو: ...سرورم آروم باشید...
سوهو داد زد: چه غلطی کردی لیلی؟؟؟!!!
لیلی ترسیده بود و گریه میکرد
سوهو بلند داد زد: اصلا به کاری که داشتی میکردی فکرکردی؟؟؟؟!!!.....مادر کم بود؟؟؟....هاااان؟؟!!!!....مگه ندیدی من بعد مرگ مادر چه حالی شدم؟؟؟؟؟
لیلی داد زد: میخوام بمیرم راحت شممممم!!!!
سوهو شمشیرشو دراورد و سمتش پرت کرد:
سوهو: بیااا!!!...بیا بمیر!!!........ولی قبلش منو بکش....
لیلی سرشو به نشونه نه تکون داد و اشکاش ریخت
سوهو: اول منو بکش بعدش هر غلطی دوست داشتی بکن!!!!....
تائو: ...سرورم آروم باشید....
سوهو: لیلی شمشیر بگیر تو دستت....بگیرش!!!......بیا!....بیا و فروش کن تو قلبم و هر دومونو راحت کن.....زود باش!!!!
_نمیخواااااااام😭😭....میخوام خودشون بکشنم!!
سوهو: اصلا میفهمی داری چیکار میکنی و چی میگی؟؟؟؟؟.....خیلی سنگدلی لیلی......خیلیییی!!!!
دستش رو روی قلبش گذاشت و روی زانو هاش افتاد
تائو: سرورم!...
لیلی ترسیده بود و نفس نفس زنان به سوهو نگاه میکرد . سوهو از درد عرق کرده بود . همینطور که نفس نفس میزد به لیلی گفت: لیلی.....من چجوری بدون تو زندگی کنم؟....
لیلی نفس نفس زد و بعدش بیحال افتاد و بیهوش شد
تائو: لیلییییییییی!!!!....
دوید طرفش و سرشو بلند کرد:
لیلی!لیلی نه خواهش میکنم نه!....چرا انقدر داغه!
به صورتش دست زد . انگار که به آتیش دست زده بود لیلی از ترس تب کرده بود . سوهو هم نمیتونست تکون بخوره
تائو: چااااان !!!سهووووون !!!بیاین کمک!!!....
چانیول با دیدن سوهو طرفش دوید
چانیول: سرورم!حالتون خوبه؟؟؟
سهون هم دوید پیش تائو
سهون: تائو چیشده؟؟؟؟
تائو: قصش طولانیه بعدا بهت میگم ....فعلا کمک کن ببرمش داخل..
🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷🍷
سهون درو جلو تر باز کرد. تائو لیلی رو روی تخت خوابوند
تائو: پیشش باش من میرم دکتر خبر کنم
سهون: باشه
۸.۴k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.