پارت یازدهم "دختر گرگی"
تهیونگ: یعنی چجوری سوپرایزش کنیم
یون چونگ: ولی اون سکته میکنه
تهیونگ خیلی خون سرد ): داداشش در چه حاله
یون چونگ: اونم درحال سکته هست
جین اومد: ولی اون گرگینس از چیزی نمیترسه
کوک هم گفت آره من شاهد بودم که ناخون هاش بلند شد و گردنبندش محکم به گردنش چسبیده بود و از گردنش خون میومد ولی دردی رو حس نمیکرد
چشم های تهیونگ و یون چونگ برق زد: ناخوناش چی شد (همزمان گفتن)
کوک: چیز خاصی نشد که ولی بعدش دوباره همونجوری شد خو
ته ته:یعنی جهش پیدا نکرده🤦🏻♀️چی شد که اینجوری ناخن هاش بلد شد
کوک: نمیدنم والا داشت آهنگ تو از تلویزیون پخش میشد که جیغ کشید و..
ویو ات
نمیدونم چرا صدا بود ولی تصویر حتی برفک هم نبود سیاهی ابدی بود
صدای تهیونگ بلند و واضح میشنیدم که گفت داداشش در چه حاله چرا ناخونم دوباره اونجوری نشد تا حد مرگ عصبی بود یعنی داداشم خوبه خاله چی
( بابا مهم نی 🤦🏻♀️🤣 ) دستام رو باز کردم شروع کردم به مشت زدن به دیوار میشنیدم که تهیونگ میگفت صورتم رو میکاپ کنید که انگار کبوده و بدید کوک یه کلاه بپوشه و من رو پرت کنه تو اتاق
احساس میکردم دوستم و تهیونگ عشق سابقم برای عمو کار میکنن چرا صدا هاشون رو میشنیدم با اینکه صدا ها خیلی ملایم بود انگار یه قدرت جدید از گرگینه هاس صدای داشتم شروع میکردم به گریه بلکه کسی در رو بزا کنه من نیاز به نور ماه داشتم امشب وقت تغییر بود درد رو باید درک کرد اما این درد واسه من چیز زیادی نبود
تهیونگ رو یه یاره پرت کرد تو اتاق و میدونستم اون یارو کوک عه پس گفتم شیر موز های ما توی یخچال اتاق داداشمه آب پرتغال و آپ هویج هم هست کوک هم گفتن ناموسا؟گفتم پس کوکی گفت نع.... کی..گفتی......نع تهیونگ هم گفت تاوان پس میدی مرتیکه کوک هم گفت من کوک نیستم من شیر موز دزدم با این حرفش خندم گرفته تهیونگ تو تاریکی نگام کرد و گفت ا/ت خودتی ؟!.. چیزی نگفتم اصلا باهاش حرف نزدم اومد کنارم نشست
پایان ویو ا/ت
ویو ته ته :
اون گریمور خیلی کبودی زیر چشم و زخم کنار لب رو خیلی خوب درک کرده بود
خواستم نشونش بدم مطمئن بودم نگرانم میشه ولی سرد گفت تو واسع یه بزدل کار میکنی ته ته
گفتم من برده کسی نیستم و برای کسی کار نمیکنم من یک پسر آزاد،ما/ت به یه چیز هایی شک کرده بود پس بهش سابت کردم که طرف اونم و بعد اومد تو بغلم درست مثل اون موقع ها و گفت مرسی که انقدر پشتمی
خجالت کشیدم دوست داشتم لپش رو بکشم ولی از اینکار متنفر بود
بهم گفت براش بخونم منم قبول کردم داشتم میخوندم که یهو .....
یون چونگ: ولی اون سکته میکنه
تهیونگ خیلی خون سرد ): داداشش در چه حاله
یون چونگ: اونم درحال سکته هست
جین اومد: ولی اون گرگینس از چیزی نمیترسه
کوک هم گفت آره من شاهد بودم که ناخون هاش بلند شد و گردنبندش محکم به گردنش چسبیده بود و از گردنش خون میومد ولی دردی رو حس نمیکرد
چشم های تهیونگ و یون چونگ برق زد: ناخوناش چی شد (همزمان گفتن)
کوک: چیز خاصی نشد که ولی بعدش دوباره همونجوری شد خو
ته ته:یعنی جهش پیدا نکرده🤦🏻♀️چی شد که اینجوری ناخن هاش بلد شد
کوک: نمیدنم والا داشت آهنگ تو از تلویزیون پخش میشد که جیغ کشید و..
ویو ات
نمیدونم چرا صدا بود ولی تصویر حتی برفک هم نبود سیاهی ابدی بود
صدای تهیونگ بلند و واضح میشنیدم که گفت داداشش در چه حاله چرا ناخونم دوباره اونجوری نشد تا حد مرگ عصبی بود یعنی داداشم خوبه خاله چی
( بابا مهم نی 🤦🏻♀️🤣 ) دستام رو باز کردم شروع کردم به مشت زدن به دیوار میشنیدم که تهیونگ میگفت صورتم رو میکاپ کنید که انگار کبوده و بدید کوک یه کلاه بپوشه و من رو پرت کنه تو اتاق
احساس میکردم دوستم و تهیونگ عشق سابقم برای عمو کار میکنن چرا صدا هاشون رو میشنیدم با اینکه صدا ها خیلی ملایم بود انگار یه قدرت جدید از گرگینه هاس صدای داشتم شروع میکردم به گریه بلکه کسی در رو بزا کنه من نیاز به نور ماه داشتم امشب وقت تغییر بود درد رو باید درک کرد اما این درد واسه من چیز زیادی نبود
تهیونگ رو یه یاره پرت کرد تو اتاق و میدونستم اون یارو کوک عه پس گفتم شیر موز های ما توی یخچال اتاق داداشمه آب پرتغال و آپ هویج هم هست کوک هم گفتن ناموسا؟گفتم پس کوکی گفت نع.... کی..گفتی......نع تهیونگ هم گفت تاوان پس میدی مرتیکه کوک هم گفت من کوک نیستم من شیر موز دزدم با این حرفش خندم گرفته تهیونگ تو تاریکی نگام کرد و گفت ا/ت خودتی ؟!.. چیزی نگفتم اصلا باهاش حرف نزدم اومد کنارم نشست
پایان ویو ا/ت
ویو ته ته :
اون گریمور خیلی کبودی زیر چشم و زخم کنار لب رو خیلی خوب درک کرده بود
خواستم نشونش بدم مطمئن بودم نگرانم میشه ولی سرد گفت تو واسع یه بزدل کار میکنی ته ته
گفتم من برده کسی نیستم و برای کسی کار نمیکنم من یک پسر آزاد،ما/ت به یه چیز هایی شک کرده بود پس بهش سابت کردم که طرف اونم و بعد اومد تو بغلم درست مثل اون موقع ها و گفت مرسی که انقدر پشتمی
خجالت کشیدم دوست داشتم لپش رو بکشم ولی از اینکار متنفر بود
بهم گفت براش بخونم منم قبول کردم داشتم میخوندم که یهو .....
۳.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲