فیک(why you)پارت(29)
جونگ کوک:اهمیتی نداد *
از فکر اومدم بیرون
جونگ کوک :یکمی خوشگذرومی بد نیست . پوزخند*
گوشیشو برداشت زنگ زد*
جونگ کوک: ....یه مورد خوب گیر بیار راس همون ساعت. قطع کردن*
مثله همیشه کته مشکیشو برداشت و از اتاق بیردن رفت *
فلش بک به نیمه شب*
ا/ت:حوصلم سر رفته بود
همش اینور اونور ول میخوردم *
ا/ت:نخیر اینطوری نمیشه
ا/ت: نتونستم بخوابم
رفتم از اتاق بیرون از اتاق جونگ کوک داشتم رد می شدم که درش باز بود
یاد حرفش افتادم (بدون اجازه من وارد این اتاق نشو)
ا/ت:ولش بابا به من چه اصلا
خواست بره که .....
ا/ت:ای بر روحت فاک ا/ت
آروم رفت سمت اتاق جونگ کوک
وارد اتاقش شد مثله همیشه تاریک بود نور ماهی که از پنجره به اتاق تابیده می شد. در عین حال هم روشن بود و هم تاریک مثله یه پارادوکس
خیلی اتاق دلگیر بود ....واقعا چجوری ۲۴ ساعته اینجاست ....... داشتم اتاقو برانداز میکردم ، از کنار تخت داشتم رد می شدم که پام به یه چیزی خورد پایینو نگا کردم چیزی زیاد معلوم نبود
ا/ت:این دیگه چیه؟؟
چهارزانو نشستم رو زمین برداشتمش که بله.......از کی تاحالا آقایون مایو میپوشن اونم از نوع زنونش؟؟؟؟؟
من تو یه خونه ای که چندتا آدم منحرف هستن دارم زندگی میکنم ..هوفففف انداختمش زیر تخت بلند شدم برگشتم عقب که تو اون تاریکی که یکمی روشنایی بود یکی هولم داد که با شدت رو تخت افتادم چشمامو با درد جمع کردم
ا/ت:آخ ...کمرم....
ا/ت:چشمامو بعداز چند ثانیه که باز کردم
ا/ت:م.....من......من....
ا/ت:بدبخت شدممممممممممممممممممممممممممممم*ذهنش
خوب خوب بچه لطفا اونایی که جنبه دارن بخونن لطفا الکی گزارش نزنین چون چیزی نداره ....با اینکار فقط تخمه فاکی بودنتونو نشون میدین😁
واینکه لطفا لایک کنید
من هرچقدر که تونستم میذارم
حتی تو وقت امتحانات که درسا سنگین بود بازم گذاشتم چون لذت میبرم از اینکار
پس لطفا با لایکا و نظراتتون بهم روحیه بدین
دوستون دارم ...حتی فکرشم نمی کنید که چقدر😋💓💓💓💓
از فکر اومدم بیرون
جونگ کوک :یکمی خوشگذرومی بد نیست . پوزخند*
گوشیشو برداشت زنگ زد*
جونگ کوک: ....یه مورد خوب گیر بیار راس همون ساعت. قطع کردن*
مثله همیشه کته مشکیشو برداشت و از اتاق بیردن رفت *
فلش بک به نیمه شب*
ا/ت:حوصلم سر رفته بود
همش اینور اونور ول میخوردم *
ا/ت:نخیر اینطوری نمیشه
ا/ت: نتونستم بخوابم
رفتم از اتاق بیرون از اتاق جونگ کوک داشتم رد می شدم که درش باز بود
یاد حرفش افتادم (بدون اجازه من وارد این اتاق نشو)
ا/ت:ولش بابا به من چه اصلا
خواست بره که .....
ا/ت:ای بر روحت فاک ا/ت
آروم رفت سمت اتاق جونگ کوک
وارد اتاقش شد مثله همیشه تاریک بود نور ماهی که از پنجره به اتاق تابیده می شد. در عین حال هم روشن بود و هم تاریک مثله یه پارادوکس
خیلی اتاق دلگیر بود ....واقعا چجوری ۲۴ ساعته اینجاست ....... داشتم اتاقو برانداز میکردم ، از کنار تخت داشتم رد می شدم که پام به یه چیزی خورد پایینو نگا کردم چیزی زیاد معلوم نبود
ا/ت:این دیگه چیه؟؟
چهارزانو نشستم رو زمین برداشتمش که بله.......از کی تاحالا آقایون مایو میپوشن اونم از نوع زنونش؟؟؟؟؟
من تو یه خونه ای که چندتا آدم منحرف هستن دارم زندگی میکنم ..هوفففف انداختمش زیر تخت بلند شدم برگشتم عقب که تو اون تاریکی که یکمی روشنایی بود یکی هولم داد که با شدت رو تخت افتادم چشمامو با درد جمع کردم
ا/ت:آخ ...کمرم....
ا/ت:چشمامو بعداز چند ثانیه که باز کردم
ا/ت:م.....من......من....
ا/ت:بدبخت شدممممممممممممممممممممممممممممم*ذهنش
خوب خوب بچه لطفا اونایی که جنبه دارن بخونن لطفا الکی گزارش نزنین چون چیزی نداره ....با اینکار فقط تخمه فاکی بودنتونو نشون میدین😁
واینکه لطفا لایک کنید
من هرچقدر که تونستم میذارم
حتی تو وقت امتحانات که درسا سنگین بود بازم گذاشتم چون لذت میبرم از اینکار
پس لطفا با لایکا و نظراتتون بهم روحیه بدین
دوستون دارم ...حتی فکرشم نمی کنید که چقدر😋💓💓💓💓
۱۰.۷k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.