روزگار غیر باور پارت8
روزگار غیر باور
پارت8
#هیونجون
میخواستم از آسانسور خارج بشم که دیدم، رزی هم همون لحظه از اتاق آقای یانگ اومد بیرون، اوف، نمیدونم چرا انقدر از رزی بدم میاد، از آسانسور خارج شدم و زمانی که از کنار رزی رد میشدم یه سری تکون دادم و میخواستم برم تو اتاق یانگ که رزی گفت:
رزی: سلام هیونجون، حالت خوبه؟
هی: سلام، ممنون
و سریع رفتم توی اتاق آقای یانگ حوصله رزی رو نداشتم، که دیدم همه اعضا توی اتاق بودن به احترام آقای یانگ خم شدم و روی مبل نشستم و آقای یانگ شروع کرد به صحبت کردن...
#همتا
رو مبل لم داده بودم و تو فکر اون لباس مشکیه بودم، اصلا کی بود؟؟؟؟ واااای کل مغزم رو درگیر کرده بود یکی نیست بهش بگه مگه کی هستی که انقدر خودت رو میپوشونی و اینجوری لباس میپوشی و حس فضولی مردم رو فعال میکنی. اهههه فردا رو چیکار کنم، هم دانشگاه دارم هم باید برم اونجا، بازم خدا رو شکر اولین کلاس رو با آقای پارک داریم و میتونم غیبت کنم چون خودشون از قضیه باخبرن، همینجور تو فکر بودم که اسکارلت اومد کنارم نشست و گفت:
اس: میگم همتا
ه: بله؟
اس: میای فیلم ببینیم؟
ه: (همونجور که روی مبل لم داده بودم نگاش کردم) فردا با چه کسایی کلاس داریم؟
اس: آقای پارک و آقای.....😱😲 کیم😨
ه: آفرین گل دختر، حالا بازم میخوای فیلم نگاه کنیم؟
اس: بابا غلط کردم و رفت سمت اتاقمون (خوابگاهمون یه هال 12 متری و یه اتاق 9 متری و یه آشپزخونه 6 متری داشت و یه 6 مترم حموم و دستشویی بود) حتما رفت بخونه،😂😂😂 آقای کیم یه استاد خیلی سخت گیر و بداخلاقی بود و هر روز که باهاش کلاس داشتیم ،نفری چند تا سوال سخت و چند خطی مثلا 7 خطی ازمون میپرسید. منم رفتم تو اتاق و شروع کردم به خوندن.
صبح ساعت 6 صبح
دددددددددرییییییییییینننننننننگگگگگگگگ
دددددددددرییییییییییینننننننننگگگگگگگگ
ای خدا، من تو عمرم از کسی اندازه زنگ هشدار گوشیم بدم نمیاد، بلند شدم رفتم...اومدم بیرون خب... وای یادم رفت به آقای پارک بگم امروز نمیتونم بیام وای کلاس آقای کیم رو چیکار کنم، گوشیم رو برداشتم و به آقای پارک پیام دادم که من امروز نمیتونم بیام چون همونطور که میدونین باید برم کمپانی. خیالم از این بابت راحت شد، حالا چی بپوشم یافتم😀پوشیدم (عکس میزارم) و موهامم طبق معلوم دم اسبی بستم، موهام بلند بود و تا پایین کمرم میرسید. کفشمم برداشتم و باز هم طبق معلوم بدون خوردن صبحانه میخواستم برم بیرون که یادم افتاد باید اسکارلت رو هم بیدار کنم، کفشم رو گذاشتم زمین و رفتم اسکارلت رو با زور بیدار کردم و کفشم رو برداشتم رفتم بیرون و کفشم رو پوشیدم .خب یه نگاه به کارتی که آقای لی بهم داده بود و آدرس روش نوشته بود کردم...
لطفا و خواهشا کامنت یادتون نره دوستان.😊
پارت8
#هیونجون
میخواستم از آسانسور خارج بشم که دیدم، رزی هم همون لحظه از اتاق آقای یانگ اومد بیرون، اوف، نمیدونم چرا انقدر از رزی بدم میاد، از آسانسور خارج شدم و زمانی که از کنار رزی رد میشدم یه سری تکون دادم و میخواستم برم تو اتاق یانگ که رزی گفت:
رزی: سلام هیونجون، حالت خوبه؟
هی: سلام، ممنون
و سریع رفتم توی اتاق آقای یانگ حوصله رزی رو نداشتم، که دیدم همه اعضا توی اتاق بودن به احترام آقای یانگ خم شدم و روی مبل نشستم و آقای یانگ شروع کرد به صحبت کردن...
#همتا
رو مبل لم داده بودم و تو فکر اون لباس مشکیه بودم، اصلا کی بود؟؟؟؟ واااای کل مغزم رو درگیر کرده بود یکی نیست بهش بگه مگه کی هستی که انقدر خودت رو میپوشونی و اینجوری لباس میپوشی و حس فضولی مردم رو فعال میکنی. اهههه فردا رو چیکار کنم، هم دانشگاه دارم هم باید برم اونجا، بازم خدا رو شکر اولین کلاس رو با آقای پارک داریم و میتونم غیبت کنم چون خودشون از قضیه باخبرن، همینجور تو فکر بودم که اسکارلت اومد کنارم نشست و گفت:
اس: میگم همتا
ه: بله؟
اس: میای فیلم ببینیم؟
ه: (همونجور که روی مبل لم داده بودم نگاش کردم) فردا با چه کسایی کلاس داریم؟
اس: آقای پارک و آقای.....😱😲 کیم😨
ه: آفرین گل دختر، حالا بازم میخوای فیلم نگاه کنیم؟
اس: بابا غلط کردم و رفت سمت اتاقمون (خوابگاهمون یه هال 12 متری و یه اتاق 9 متری و یه آشپزخونه 6 متری داشت و یه 6 مترم حموم و دستشویی بود) حتما رفت بخونه،😂😂😂 آقای کیم یه استاد خیلی سخت گیر و بداخلاقی بود و هر روز که باهاش کلاس داشتیم ،نفری چند تا سوال سخت و چند خطی مثلا 7 خطی ازمون میپرسید. منم رفتم تو اتاق و شروع کردم به خوندن.
صبح ساعت 6 صبح
دددددددددرییییییییییینننننننننگگگگگگگگ
دددددددددرییییییییییینننننننننگگگگگگگگ
ای خدا، من تو عمرم از کسی اندازه زنگ هشدار گوشیم بدم نمیاد، بلند شدم رفتم...اومدم بیرون خب... وای یادم رفت به آقای پارک بگم امروز نمیتونم بیام وای کلاس آقای کیم رو چیکار کنم، گوشیم رو برداشتم و به آقای پارک پیام دادم که من امروز نمیتونم بیام چون همونطور که میدونین باید برم کمپانی. خیالم از این بابت راحت شد، حالا چی بپوشم یافتم😀پوشیدم (عکس میزارم) و موهامم طبق معلوم دم اسبی بستم، موهام بلند بود و تا پایین کمرم میرسید. کفشمم برداشتم و باز هم طبق معلوم بدون خوردن صبحانه میخواستم برم بیرون که یادم افتاد باید اسکارلت رو هم بیدار کنم، کفشم رو گذاشتم زمین و رفتم اسکارلت رو با زور بیدار کردم و کفشم رو برداشتم رفتم بیرون و کفشم رو پوشیدم .خب یه نگاه به کارتی که آقای لی بهم داده بود و آدرس روش نوشته بود کردم...
لطفا و خواهشا کامنت یادتون نره دوستان.😊
۱۴.۱k
۲۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.