دخترخوانده ی هیولا پارت چهل و پنجم
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت چهل و پنج•••
"آریانا"
به خودم میام و میبینم الیزابت دست امی رو گرفته و داره میاد سمت من! سریع به سر و وضعم نگاهی انداختم و دامنمو تکوندم.
بعد از اینکه الیزابت و امی وایسادن جلوم با لبخند و معدبانه سلام کردم و هردو جواب میدن.
امی- شما خانوم ردریگو هستید درسته؟
- بله خودمم. از دیدنتون خوشبختم خانوم رز.
امی- خیلی ممنون..
تو سکوت بهم خیره میشیم و بعد بدون فکر کردن میگم: اولیاء تشریف ندارن..؟
امی- اولیاء؟
سوتی دادم! این چه حرفی بودد!
- بابت گستاخانه حرف زدنم عذر میخوام.
و بعد جلوی امی خم میشم و چشمامو از گندی که زدم میبندم و خجالت زده میشم.
امی- نه چه حرفیه!
سرمو بلند میکنم و با لبخندش روبرو میشم.
دوباره خم میشم و میگم: دوباره عذر میخوام!
امی- نه نه.. بابای الیزابت نمیتونست بیاد کار داشت.
- به هرحال نباید دخالت میکردم.
الیزابت- خانوم اشکالی نداره!
•••پارت چهل و پنج•••
"آریانا"
به خودم میام و میبینم الیزابت دست امی رو گرفته و داره میاد سمت من! سریع به سر و وضعم نگاهی انداختم و دامنمو تکوندم.
بعد از اینکه الیزابت و امی وایسادن جلوم با لبخند و معدبانه سلام کردم و هردو جواب میدن.
امی- شما خانوم ردریگو هستید درسته؟
- بله خودمم. از دیدنتون خوشبختم خانوم رز.
امی- خیلی ممنون..
تو سکوت بهم خیره میشیم و بعد بدون فکر کردن میگم: اولیاء تشریف ندارن..؟
امی- اولیاء؟
سوتی دادم! این چه حرفی بودد!
- بابت گستاخانه حرف زدنم عذر میخوام.
و بعد جلوی امی خم میشم و چشمامو از گندی که زدم میبندم و خجالت زده میشم.
امی- نه چه حرفیه!
سرمو بلند میکنم و با لبخندش روبرو میشم.
دوباره خم میشم و میگم: دوباره عذر میخوام!
امی- نه نه.. بابای الیزابت نمیتونست بیاد کار داشت.
- به هرحال نباید دخالت میکردم.
الیزابت- خانوم اشکالی نداره!
۱.۹k
۲۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.