(دهنمو سرویس کردین چقدر گزارش می کنین)
(دهنمو سرویس کردین چقدر گزارش می کنین)
پارت پونزدهم
تهیونگ:مگه نگفتن اون جنازه هایی که پیدا کردن مال یونجین و ات بوده ؟
جیمین: نمیدونم از فردا پسرا میرن تحقیق کنن منم قرار شد برم دنبال ات
تهیونگ: منم باهات میام
جیمین:باشه .. بخواب صبح زود بیدارت می کنم
تهیونگ: جیمینا
جیمین:بله
تهیونگ: میشه شب پیشم بمونی ( مزاحم جیمین نشو خودم میام پیشت)
جیمین:باش
( خوابیدن بغل هم 🤣🤣فکر بدی نکنیدد لطفاً)
صبح
جیمین:بیدارشو (بلند)
تهیونگ:ولم کن خوابم میاد
جیمین:بلند شو دیگه باید بریم پیش ات
با شنیدن اسم ات سریع چشممو باز کردم
تهیونگ: من بیدارم
جیمین: (خنده)
تهیونگ:چرا میخندی ؟
جیمین:هیچی هیچی ببخشید برو بپوش پایین منتظرم
تهیونگ: باشه
فلش بک وقتی ات رفت خونه
از زبون ات
تا رفتم داخل سریع لباسامو عوض کردم و رفتم تو آشپزخونه داشتم غذارو درست می کردم که در باز شد
ات:سلام خوش اومدین
مامان: پس چرا میز رو نچیدی؟
ات:ب..ببخشید فکر کردم امروز دیرتر میاین
مامان:تا لباسام رو عوض می کنم سریع میز رو بچین
ات:چشم
(خب من یه توضیحی بدم این خانومی که میگه مامان اته در واقع مامان یونجینه مامانش فکر می کنه ات از عمد پسرش رو زده کشته و چون خیلی به یونجین وابسته بوده و تنها بچش بوده وقتی میبینه ات هیچی یادش نیست الکی میگه مامانشه که هرکاری که میخواد رو آت انجام بده و خیلی باهاش بده اجازه ی بیرون رفتن هم بهش نمیده چون یه وقت از عکس و پستر هایی که تو خیابون از آت هست همه چی رو بفهمه گوشی هم بهش نداده )
میز رو چیدم و رفتم تا مامان رو صدا کنم
ات:مامان غذا امادس
مامان: اومدم
فردا صبح
مامان صبحونش و خورد و رفت تا درو بست زنگ در خورده شد
ات:چیزی جا گذاشتی؟....شماها اینجا چیکار میکنین ؟
مامان:ات
تا صدای مامانم رو شنیدم سریع آوردمشون داخل و درو بستم
ات: زود باشین بریم اتاق بالا تو کمد سریع
مامان:ات درو باز کن
ات:اومدم ...بله
مامان: کیفمو از روی مبل بده
سریع کیف رو دادم دست مامانم و بعد از رفتنش درو بستم
جیمین: رفت ؟
ات: آره رفت ..براچی اومدین اینجا مردم و زنده شدم از استرس
جیمین:ببخشید آخه فکر نمی کردیم مامانت دوباره برگرده
جیمین:ببخشید آخه فکر نمی کردیم مامانت دوباره برگرده
ات: خب باشه براچی اومدین ؟
تهیونگ:ات میشه باهامون همکاری کنی تا بفهمیم ماجرا از چه قراره؟
ات:باش
تهیونگ:خب ...بیا بشین
نشستم که یه موبایل از تو جیبش در آورد و گرفت جلوم
تهیونگ:این عکسارو نگاه کن
تک تک عکسارو دیدم تو همه ی عکس ها خودم بودم و با همین پسرا
ات: چجوری تو همشون منم؟
جیمین:این فیلمم ببین (فیلم یکی از کنسرت ها)
از زبون تهیونگ
با دیدن فیلم دستشو مشت کرد و چندباری به قفسه ی سینش کبوند
تهیونگ:ح..حالت خوبه ؟
ات:قرص هام
پارت پونزدهم
تهیونگ:مگه نگفتن اون جنازه هایی که پیدا کردن مال یونجین و ات بوده ؟
جیمین: نمیدونم از فردا پسرا میرن تحقیق کنن منم قرار شد برم دنبال ات
تهیونگ: منم باهات میام
جیمین:باشه .. بخواب صبح زود بیدارت می کنم
تهیونگ: جیمینا
جیمین:بله
تهیونگ: میشه شب پیشم بمونی ( مزاحم جیمین نشو خودم میام پیشت)
جیمین:باش
( خوابیدن بغل هم 🤣🤣فکر بدی نکنیدد لطفاً)
صبح
جیمین:بیدارشو (بلند)
تهیونگ:ولم کن خوابم میاد
جیمین:بلند شو دیگه باید بریم پیش ات
با شنیدن اسم ات سریع چشممو باز کردم
تهیونگ: من بیدارم
جیمین: (خنده)
تهیونگ:چرا میخندی ؟
جیمین:هیچی هیچی ببخشید برو بپوش پایین منتظرم
تهیونگ: باشه
فلش بک وقتی ات رفت خونه
از زبون ات
تا رفتم داخل سریع لباسامو عوض کردم و رفتم تو آشپزخونه داشتم غذارو درست می کردم که در باز شد
ات:سلام خوش اومدین
مامان: پس چرا میز رو نچیدی؟
ات:ب..ببخشید فکر کردم امروز دیرتر میاین
مامان:تا لباسام رو عوض می کنم سریع میز رو بچین
ات:چشم
(خب من یه توضیحی بدم این خانومی که میگه مامان اته در واقع مامان یونجینه مامانش فکر می کنه ات از عمد پسرش رو زده کشته و چون خیلی به یونجین وابسته بوده و تنها بچش بوده وقتی میبینه ات هیچی یادش نیست الکی میگه مامانشه که هرکاری که میخواد رو آت انجام بده و خیلی باهاش بده اجازه ی بیرون رفتن هم بهش نمیده چون یه وقت از عکس و پستر هایی که تو خیابون از آت هست همه چی رو بفهمه گوشی هم بهش نداده )
میز رو چیدم و رفتم تا مامان رو صدا کنم
ات:مامان غذا امادس
مامان: اومدم
فردا صبح
مامان صبحونش و خورد و رفت تا درو بست زنگ در خورده شد
ات:چیزی جا گذاشتی؟....شماها اینجا چیکار میکنین ؟
مامان:ات
تا صدای مامانم رو شنیدم سریع آوردمشون داخل و درو بستم
ات: زود باشین بریم اتاق بالا تو کمد سریع
مامان:ات درو باز کن
ات:اومدم ...بله
مامان: کیفمو از روی مبل بده
سریع کیف رو دادم دست مامانم و بعد از رفتنش درو بستم
جیمین: رفت ؟
ات: آره رفت ..براچی اومدین اینجا مردم و زنده شدم از استرس
جیمین:ببخشید آخه فکر نمی کردیم مامانت دوباره برگرده
جیمین:ببخشید آخه فکر نمی کردیم مامانت دوباره برگرده
ات: خب باشه براچی اومدین ؟
تهیونگ:ات میشه باهامون همکاری کنی تا بفهمیم ماجرا از چه قراره؟
ات:باش
تهیونگ:خب ...بیا بشین
نشستم که یه موبایل از تو جیبش در آورد و گرفت جلوم
تهیونگ:این عکسارو نگاه کن
تک تک عکسارو دیدم تو همه ی عکس ها خودم بودم و با همین پسرا
ات: چجوری تو همشون منم؟
جیمین:این فیلمم ببین (فیلم یکی از کنسرت ها)
از زبون تهیونگ
با دیدن فیلم دستشو مشت کرد و چندباری به قفسه ی سینش کبوند
تهیونگ:ح..حالت خوبه ؟
ات:قرص هام
۴۸۵
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.