پارت ۱۲
+هوف
بدون توجه بهش رفتم دره اتاقو بستم رفتم دستشویی کارامو کردم و اومدم پایین صبحونه ام رو گذاشتم تو سینی و رفتم تو میزه آشپزخونه خوردم آخراش بود که ارباب صدام زد
_ا/ت از این به بعد پیشه من غذا میخوری(ابخند)
+آاا چشم(تعظیم رفت)
دیگه واقعا خوشحال بودم یعنی واقعا یه بار هم که شده زندگی با من روی خوشش رو نشون داد نمیخواستم زیاده روی کنم و خیلی دسته بالا بگیرمش ولی نمیشد وقتی عاشقش باشی با هر حرکتش جون ندی رفتم تو باغ عمارت و بی اراده میخندیدم دوست دارم موقعی هم برسی که من و ارباب اینجا بشینیم و به بازی بچه هامون نگاه کنیم...
(۴ ماه بعد جمعه ساعت ۷ صبح):
راوی:خب بزارین بگم تو این چند ماه چه اتفاقاتی رو این دو سپری کردن خب از کجاش شروع کنم آم همون شب جیمین یا همون ارباب با یک انگشتر بسیار زریف از ا/ت خاستگاری میکنه ا/ت از خوشحالی گریه شوق میکنه و خوشبختی وصف ناپذیری به سراغش میان اونها با عشق و علاقه ی فراوان صبح ها رو شب و شب هاشون رو در کنار هم تبدیل به یک روز جدید میکردن خب بسته دیگه بریم سراغ زمان حال...
بدون توجه بهش رفتم دره اتاقو بستم رفتم دستشویی کارامو کردم و اومدم پایین صبحونه ام رو گذاشتم تو سینی و رفتم تو میزه آشپزخونه خوردم آخراش بود که ارباب صدام زد
_ا/ت از این به بعد پیشه من غذا میخوری(ابخند)
+آاا چشم(تعظیم رفت)
دیگه واقعا خوشحال بودم یعنی واقعا یه بار هم که شده زندگی با من روی خوشش رو نشون داد نمیخواستم زیاده روی کنم و خیلی دسته بالا بگیرمش ولی نمیشد وقتی عاشقش باشی با هر حرکتش جون ندی رفتم تو باغ عمارت و بی اراده میخندیدم دوست دارم موقعی هم برسی که من و ارباب اینجا بشینیم و به بازی بچه هامون نگاه کنیم...
(۴ ماه بعد جمعه ساعت ۷ صبح):
راوی:خب بزارین بگم تو این چند ماه چه اتفاقاتی رو این دو سپری کردن خب از کجاش شروع کنم آم همون شب جیمین یا همون ارباب با یک انگشتر بسیار زریف از ا/ت خاستگاری میکنه ا/ت از خوشحالی گریه شوق میکنه و خوشبختی وصف ناپذیری به سراغش میان اونها با عشق و علاقه ی فراوان صبح ها رو شب و شب هاشون رو در کنار هم تبدیل به یک روز جدید میکردن خب بسته دیگه بریم سراغ زمان حال...
۹.۱k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.