فیک بیماری ایماریو پارت 1
پارت 1
دوست نداشتم چشمام رو باز کنم چون میدونستم امروز همون روز نحسه همون روزی که میشم 18 سال و مجبورم ازدواج کنم اما نه این زندگی منه اینده منه اجازه نمیدم بقیه برام تصمیم بگیرن من امروز این خانواده مزخرف رو ترک میکنم و میرم یه جای دیگه من توی شهر یه دوست دارم میتونم برم پیش اون اره همین کارو میکنم ... همنیجور توی فکر بودم که با صدای مادرم به خودم اومدم
{علامت می یونگ + علامت مادر می یونگ -}
_می یونگ می یونگ
+بله مامان
_ کجایی 4 ساعته دارم صدات میکنم اینجوری میخوای بری خونه بخت ......... {غر زدن }
+ باشه بابا اه ول کن دیگه بله چیکارم داری؟
_ پاشو پاشو برو ببین با کی میخوای ازدواج کنی یارو دم دره
+ بره گمشه نمیخوام حتی ببینمش
_ تو غلط کردی دختره سلیطه به قران میدم دست بابات دمار از روزگارت در بیاره
+ مامان مراقب حرف زدنت باش من دیگه بچه نیستم هر جور دلت خواست حرف بزنی 18 سالمه بابا هم نمیتونه روم دست بلند کنه فهمیدی
_ {اومد که بزنه تو گوشم که بابام دستش رو گرفت} ولم کن بزار حالیش کنم
+ وای بابا چقدر خوب که اومدی تروخدا اینو ببر یکم عاقل شه من رفتم بای{ با خنده}
_ صدای جیغ مامان
رفتم ببینم کدوم خری جلوی دره البته خیلی فرقی هم به حال من نداشت چون من به هر حال قراره فرار کنم پس به عنمم نی فقط میخوام ببینم کیه رفتم جلوی در درو باز کردم دیدمش باورم نمیشد چطور ممکنه ؟ با همون کسی که برای دوستم قلدری میکرد منم دهنش رو صاف کردم باعث شد اخراج بشم
فلش بک به دو سال پیش که میشه 16 سالگی می یونگ
یون دا دوست صمیمی می یونگ: ن نکن تروخدا{ میخوان میهاش رو کوتاه کنن}
چانگ مین {همون قلدره پدرسگ} : او اخی ببین قیافش رو {خنده شدید و در حال فیلم گرفتن } حالیت میکنم کی رئیسه تا خواست کوتاه کنه می یونگ زد به شونش که برگشت و قت سلام و یه لگد چرخشی مهکم زد به صورتش که باعث شد جدی سه متر پرت شه و قیچی از دستش بیفته
چانگ مین: ای ای دماغم شکست اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
+ حقته پدرسگ می خواستی با دوست من درست صحبت کنی
دفتر مدیر: می یونگ تو اخراجی
پایان فلش بک
تو اینجا چه غلطی میکنی او میبینم که دماغت رو عمل کردی ولی هنوزم بیریختی
هه ببین می یونگ اومدم بدبختت کنم انقدر میزنمت انقدر میزنمت که دیگه نای راه رفتن نداشته باشی صبر کن و ببی
نزاشتم ادامه حرفش رو بزنه و مهکم زدم تو گوشش که جای دستم موند : تو خیلی گوه میخوری فکر کر کردی کی هستی که یک همچین گوهی بخوری ها؟ بعدشم یادت رفته من سه سال کاراته کار کردم یک بار دیگه همچین گوهی بخوری به به خدا قسم انقدر میزنمت انقدر میزنمت که بگی گوه خوردم فهمیدی ؟ جواب نداد دستش رو پیچوندم که دادش رفت هوا نشنیدم صداتو ا ا اره
افرین حالا هم گمشو تا نزدم دهنت رو بیشتر از این صاف کنم با تمام سرعتی که داری بدو که با تمام سرعت دوید منم خندیم که با صورت عصبانی پدرم مواجه شدم.............
دوست نداشتم چشمام رو باز کنم چون میدونستم امروز همون روز نحسه همون روزی که میشم 18 سال و مجبورم ازدواج کنم اما نه این زندگی منه اینده منه اجازه نمیدم بقیه برام تصمیم بگیرن من امروز این خانواده مزخرف رو ترک میکنم و میرم یه جای دیگه من توی شهر یه دوست دارم میتونم برم پیش اون اره همین کارو میکنم ... همنیجور توی فکر بودم که با صدای مادرم به خودم اومدم
{علامت می یونگ + علامت مادر می یونگ -}
_می یونگ می یونگ
+بله مامان
_ کجایی 4 ساعته دارم صدات میکنم اینجوری میخوای بری خونه بخت ......... {غر زدن }
+ باشه بابا اه ول کن دیگه بله چیکارم داری؟
_ پاشو پاشو برو ببین با کی میخوای ازدواج کنی یارو دم دره
+ بره گمشه نمیخوام حتی ببینمش
_ تو غلط کردی دختره سلیطه به قران میدم دست بابات دمار از روزگارت در بیاره
+ مامان مراقب حرف زدنت باش من دیگه بچه نیستم هر جور دلت خواست حرف بزنی 18 سالمه بابا هم نمیتونه روم دست بلند کنه فهمیدی
_ {اومد که بزنه تو گوشم که بابام دستش رو گرفت} ولم کن بزار حالیش کنم
+ وای بابا چقدر خوب که اومدی تروخدا اینو ببر یکم عاقل شه من رفتم بای{ با خنده}
_ صدای جیغ مامان
رفتم ببینم کدوم خری جلوی دره البته خیلی فرقی هم به حال من نداشت چون من به هر حال قراره فرار کنم پس به عنمم نی فقط میخوام ببینم کیه رفتم جلوی در درو باز کردم دیدمش باورم نمیشد چطور ممکنه ؟ با همون کسی که برای دوستم قلدری میکرد منم دهنش رو صاف کردم باعث شد اخراج بشم
فلش بک به دو سال پیش که میشه 16 سالگی می یونگ
یون دا دوست صمیمی می یونگ: ن نکن تروخدا{ میخوان میهاش رو کوتاه کنن}
چانگ مین {همون قلدره پدرسگ} : او اخی ببین قیافش رو {خنده شدید و در حال فیلم گرفتن } حالیت میکنم کی رئیسه تا خواست کوتاه کنه می یونگ زد به شونش که برگشت و قت سلام و یه لگد چرخشی مهکم زد به صورتش که باعث شد جدی سه متر پرت شه و قیچی از دستش بیفته
چانگ مین: ای ای دماغم شکست اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
+ حقته پدرسگ می خواستی با دوست من درست صحبت کنی
دفتر مدیر: می یونگ تو اخراجی
پایان فلش بک
تو اینجا چه غلطی میکنی او میبینم که دماغت رو عمل کردی ولی هنوزم بیریختی
هه ببین می یونگ اومدم بدبختت کنم انقدر میزنمت انقدر میزنمت که دیگه نای راه رفتن نداشته باشی صبر کن و ببی
نزاشتم ادامه حرفش رو بزنه و مهکم زدم تو گوشش که جای دستم موند : تو خیلی گوه میخوری فکر کر کردی کی هستی که یک همچین گوهی بخوری ها؟ بعدشم یادت رفته من سه سال کاراته کار کردم یک بار دیگه همچین گوهی بخوری به به خدا قسم انقدر میزنمت انقدر میزنمت که بگی گوه خوردم فهمیدی ؟ جواب نداد دستش رو پیچوندم که دادش رفت هوا نشنیدم صداتو ا ا اره
افرین حالا هم گمشو تا نزدم دهنت رو بیشتر از این صاف کنم با تمام سرعتی که داری بدو که با تمام سرعت دوید منم خندیم که با صورت عصبانی پدرم مواجه شدم.............
۷.۶k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.