{خاطرات خیانتکار}
{خاطرات خیانتکار}
پارت²
بطری توی دستم رو فشار دادم و خالیش کردم و به سمت مقصد رفتم . الان ۲۰ سالم بود. مهم نر از این بالاخره از اون یتیم خونه لعنت شده اومدم بودم بیرون .
نمیدونم که پدر و مادر ها وقتی قراره یه بچه ای رو بزارن جلوی دم پرورشگاه ..... چرا از همون اول بچرو نابود نمیکننن؟
به برگه توی دستم دوباره نگاه کردم و متن روش رو خوندم آدرس خونه روش نوشته شده بود
مارلی یکی از دوستهام بود اون یه هفته از من بزرگتر بود پس یه هفته زودتر از من از یتیم خونه خارج شده بود...
*حرفش یادم اومد : دنیای بیرون خیلی خشنه به محض اینکه رفتی بیرون باید دنبال کار و و یه محل برای زندکی بگردی..من میخوام پدربزرگم رو پیدا کنم اما شنیدم که یکی از بچه ها میگفت یه جایی هست هم بهت کار میده هم محل خواب. آدرسشونو برات یادداشت کردم*
لبخند زدم و توی تاکسی نشستم
راننده؛کجا میرید خانم؟
+ برید به این آدرس...
راننده: خانم اونجا بیابونه باید از شهر خارج بشیم اصلا هیچ خونه ای اونجا نیس و ساختمونی اونجا وجود نداره ...
+ میشه فقط برید ؟
راننده سری به چپ و راست تکون داد و و ماشین راه افتاد چشمهام رو بستم ک به آینده فک کردم.
همین که یکم کار کنم و بتونم یه خونه بخرم از ا ن کار استعفا میدم دلم میخواد یه نوازنده بشم ...
باشنیدن صدای راننده چشام رو باز کردم و نگاهی به ساعتم انداختم یک ساعت بود توی راه بودیم
راننده: خانم رسیدیم .
از ماشین پیاده شدم و به ویلای روبروم نگاهی انداختم در ماشین رو بستم و سمت ویلا حرکت کردم...
راننده راست میگفت تا چشم میچرخید بیابون بود ولی چرا این ویلا این وسطه؟ به سمت ویلا رفتم با لرزی که به وجودم افتاده بود دستم رو به صفحه لمسی در گذاشتم.چند دقیقه بعد یهپیر مردی با لبخند در رو باز کرد ...
٪بفرمایید
پارت²
بطری توی دستم رو فشار دادم و خالیش کردم و به سمت مقصد رفتم . الان ۲۰ سالم بود. مهم نر از این بالاخره از اون یتیم خونه لعنت شده اومدم بودم بیرون .
نمیدونم که پدر و مادر ها وقتی قراره یه بچه ای رو بزارن جلوی دم پرورشگاه ..... چرا از همون اول بچرو نابود نمیکننن؟
به برگه توی دستم دوباره نگاه کردم و متن روش رو خوندم آدرس خونه روش نوشته شده بود
مارلی یکی از دوستهام بود اون یه هفته از من بزرگتر بود پس یه هفته زودتر از من از یتیم خونه خارج شده بود...
*حرفش یادم اومد : دنیای بیرون خیلی خشنه به محض اینکه رفتی بیرون باید دنبال کار و و یه محل برای زندکی بگردی..من میخوام پدربزرگم رو پیدا کنم اما شنیدم که یکی از بچه ها میگفت یه جایی هست هم بهت کار میده هم محل خواب. آدرسشونو برات یادداشت کردم*
لبخند زدم و توی تاکسی نشستم
راننده؛کجا میرید خانم؟
+ برید به این آدرس...
راننده: خانم اونجا بیابونه باید از شهر خارج بشیم اصلا هیچ خونه ای اونجا نیس و ساختمونی اونجا وجود نداره ...
+ میشه فقط برید ؟
راننده سری به چپ و راست تکون داد و و ماشین راه افتاد چشمهام رو بستم ک به آینده فک کردم.
همین که یکم کار کنم و بتونم یه خونه بخرم از ا ن کار استعفا میدم دلم میخواد یه نوازنده بشم ...
باشنیدن صدای راننده چشام رو باز کردم و نگاهی به ساعتم انداختم یک ساعت بود توی راه بودیم
راننده: خانم رسیدیم .
از ماشین پیاده شدم و به ویلای روبروم نگاهی انداختم در ماشین رو بستم و سمت ویلا حرکت کردم...
راننده راست میگفت تا چشم میچرخید بیابون بود ولی چرا این ویلا این وسطه؟ به سمت ویلا رفتم با لرزی که به وجودم افتاده بود دستم رو به صفحه لمسی در گذاشتم.چند دقیقه بعد یهپیر مردی با لبخند در رو باز کرد ...
٪بفرمایید
۲.۴k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.