ببر وحشی part 17
تهیونگ ویو
با حرف هایی که ا.ت زد یکم براش ناراحت شدم برای همین دیگه چیزی نگفتم .. که ا.ت شروع کرد به خوردن و منم بعد از اون شروع کردم به خوردن و بعد از چند دقیقه که غذا تموم شد ا.ت دوباره بلند شد و برگشت به اتاقش و منم بعد از چند دقیقه رفتم داخل اتاقم و لباسام را عوض کردم و سیاهی مطلق ...
ا.ت ویو
غذام را خوردم و بدون هیچ تفاوتی بلند شدم و از پله ها اومدم بالا و خودم را انداختم روی تخت .. اوووف حتی یه لحظه هم نمیتونستم چشمام را بزارم روی هم و همش بیدار بودم ..
( پرش زمان به نصفه شب )
اجوما ویو
الان همه خواب بودند .. موقع خوبی بود که به ا.ت گوشی را بدم که با دوستش صحبت کنه .. اتاق ارباب را چک کردم و دیدیم خوابه .. گوشی را برداشتم و اروم از پله ها اومدم بالا و اروم در اتاق ا.ت را زدم و انگار بیدار بود و جواب داد و اومدم داخل ..
ا.ت ویو
ساعت ۳ نصفه شب بود و من هنوز خوابم نبرده بود و چشم روی هم نزاشته بودم .. همینطوری توی خودم بودم که یهو صدای اجوما را از پشت در شنیدم که داشت اروم میگفت ا.ت .. یکم تعجب کردم .. یعنی چیکارم داره .. منم اروم بهش گفتم که بیاد داخل و اونم اومد داخل و نگاه کردم دیدم همراهش یه گوشی اورده .. باورم نمیشه اجوما اینکار را برام کرده ..
اجوما : بیداری هنوز
ا.ت : اره .. چطوری بخوابم
اجوما : .. باشه .. بیا اینم گوشی که میخواستی به دوستت زنگ بزنی
ا.ت : مرسی اجوما .. ( لبخند)
اجوما : خواهش میکنم عزیزم .. فقط یه چیزی ا.ت
ا.ت : بله
اجوما : لطفاً تلفنت کم باشه .. که منم توی دردسر نیوفتم
ا.ت : باشه .. نگران نباش
اجوما : من پشت در منتظرم .. حرف که زدی گوشی را بهم بده
ا.ت : باشه .. ( و اجوما از اتاق اومد بیرون )
ا.ت ویو
خب اینم از گوشی حالا باید زنگ بزنم به لیا .. شماره ی لیا را وارد کردم و بهش زنگ زدم .. اوووف خدا کنه جواب بده .. چند دقیقه بعد دیدم صدای بوق قطع شد و لیا جواب داد ..
لیا : الو .. شما ( یکم خواب الود )
ا.ت : الو لیا .. منم ا.ت
لیا : ا.ت .. دختر خودتی .. ( تعجب و به خودش اومد)
ا.ت : اره خودمم .. ا.تم
لیا : کجا بودی .. میدونی چقدر دنبالت گشتم
ا.ت : میدونم .. من خونه تهیونگم ..
لیا : چی ( تعجب)
ا.ت : .. ( و همه چیز را برای لیا تعریف کرد)
لیا : الان خونه تهیونگی
ا.ت : اره
لیا : میخوای چیکار کنی
ا.ت : من یه نقشه دارم .. میخوام از اینجا فرار کنم
لیا : باشه .. من هرکاری که از دستم بر بیاد برات میکنم
ا.ت : باشه ممنون .. خب اول از همه .. ( و کل نقشه را برای لیا تعریف کرد)
لیا : باشه .. نقشه خوبیه .. پس فرا شب همین موقع اماده باش
ا.ت : باشه .. من دیگه میرم
لیا : باشه خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و گوشی را قطع کرد)
ا.ت ویو
اوووف امیدوارم نقشمون بگیره .. گوشی را قطع کردم و در اتاق را اروم باز کردم و دیدم اجوما پشت دره دوباره ازش تشکر کردم و گوشی را بهش دادم و اومدم داخل اتاق و روی تخت دراز کشیدم و با خودم گفتم..
ا.ت : این اخرین شبیه که توی این زندان میمونم ( لبخند )
( فردا صبح )
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی و کار های لازم را کردم و اومدم و داخل کمد را یه نگاهی انداختم و دیدم لباس هست .. لباسام را عوض کردم و اومدم پایین و دیدم تهیونگ مثل همیشه نشسته و انگار منتظر من بود .. اومدم و نشستم سر میز که یهو دیدم گفت
تهیونگ : صبح بخیر
ا.ت : صبح بخیر ( سرد )
تهیونگ : خوب خوابیدی
ا.ت : ( نیشخند ) به نظرت توی این زندانم میشه خوابید ( سرد )
تهیونگ : بهتره عادت کنی چون دیگه اینجایی
ا.ت : ( نیشخند ) نشونت میدم ( زیر لبش )
تهیونگ : چیزی گفتی
ا.ت : نه ( سرد )
تهیونگ : اوک .. ( و دوتاشون شروع کردن به خوردن )
( پرش زمانی به نصفه شب )
ا.ت ویو
امشب خیلی استرس داشتم چون با لیا قرار بود امشب نقشمون را عملی کنیم .. و نقشمون این بود که .....
پارت ۱۷ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸
شرط
لایک : ۹۵
کامنت : ۹۰
با حرف هایی که ا.ت زد یکم براش ناراحت شدم برای همین دیگه چیزی نگفتم .. که ا.ت شروع کرد به خوردن و منم بعد از اون شروع کردم به خوردن و بعد از چند دقیقه که غذا تموم شد ا.ت دوباره بلند شد و برگشت به اتاقش و منم بعد از چند دقیقه رفتم داخل اتاقم و لباسام را عوض کردم و سیاهی مطلق ...
ا.ت ویو
غذام را خوردم و بدون هیچ تفاوتی بلند شدم و از پله ها اومدم بالا و خودم را انداختم روی تخت .. اوووف حتی یه لحظه هم نمیتونستم چشمام را بزارم روی هم و همش بیدار بودم ..
( پرش زمان به نصفه شب )
اجوما ویو
الان همه خواب بودند .. موقع خوبی بود که به ا.ت گوشی را بدم که با دوستش صحبت کنه .. اتاق ارباب را چک کردم و دیدیم خوابه .. گوشی را برداشتم و اروم از پله ها اومدم بالا و اروم در اتاق ا.ت را زدم و انگار بیدار بود و جواب داد و اومدم داخل ..
ا.ت ویو
ساعت ۳ نصفه شب بود و من هنوز خوابم نبرده بود و چشم روی هم نزاشته بودم .. همینطوری توی خودم بودم که یهو صدای اجوما را از پشت در شنیدم که داشت اروم میگفت ا.ت .. یکم تعجب کردم .. یعنی چیکارم داره .. منم اروم بهش گفتم که بیاد داخل و اونم اومد داخل و نگاه کردم دیدم همراهش یه گوشی اورده .. باورم نمیشه اجوما اینکار را برام کرده ..
اجوما : بیداری هنوز
ا.ت : اره .. چطوری بخوابم
اجوما : .. باشه .. بیا اینم گوشی که میخواستی به دوستت زنگ بزنی
ا.ت : مرسی اجوما .. ( لبخند)
اجوما : خواهش میکنم عزیزم .. فقط یه چیزی ا.ت
ا.ت : بله
اجوما : لطفاً تلفنت کم باشه .. که منم توی دردسر نیوفتم
ا.ت : باشه .. نگران نباش
اجوما : من پشت در منتظرم .. حرف که زدی گوشی را بهم بده
ا.ت : باشه .. ( و اجوما از اتاق اومد بیرون )
ا.ت ویو
خب اینم از گوشی حالا باید زنگ بزنم به لیا .. شماره ی لیا را وارد کردم و بهش زنگ زدم .. اوووف خدا کنه جواب بده .. چند دقیقه بعد دیدم صدای بوق قطع شد و لیا جواب داد ..
لیا : الو .. شما ( یکم خواب الود )
ا.ت : الو لیا .. منم ا.ت
لیا : ا.ت .. دختر خودتی .. ( تعجب و به خودش اومد)
ا.ت : اره خودمم .. ا.تم
لیا : کجا بودی .. میدونی چقدر دنبالت گشتم
ا.ت : میدونم .. من خونه تهیونگم ..
لیا : چی ( تعجب)
ا.ت : .. ( و همه چیز را برای لیا تعریف کرد)
لیا : الان خونه تهیونگی
ا.ت : اره
لیا : میخوای چیکار کنی
ا.ت : من یه نقشه دارم .. میخوام از اینجا فرار کنم
لیا : باشه .. من هرکاری که از دستم بر بیاد برات میکنم
ا.ت : باشه ممنون .. خب اول از همه .. ( و کل نقشه را برای لیا تعریف کرد)
لیا : باشه .. نقشه خوبیه .. پس فرا شب همین موقع اماده باش
ا.ت : باشه .. من دیگه میرم
لیا : باشه خداحافظ
ا.ت : خداحافظ ( و گوشی را قطع کرد)
ا.ت ویو
اوووف امیدوارم نقشمون بگیره .. گوشی را قطع کردم و در اتاق را اروم باز کردم و دیدم اجوما پشت دره دوباره ازش تشکر کردم و گوشی را بهش دادم و اومدم داخل اتاق و روی تخت دراز کشیدم و با خودم گفتم..
ا.ت : این اخرین شبیه که توی این زندان میمونم ( لبخند )
( فردا صبح )
ا.ت ویو
از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی و کار های لازم را کردم و اومدم و داخل کمد را یه نگاهی انداختم و دیدم لباس هست .. لباسام را عوض کردم و اومدم پایین و دیدم تهیونگ مثل همیشه نشسته و انگار منتظر من بود .. اومدم و نشستم سر میز که یهو دیدم گفت
تهیونگ : صبح بخیر
ا.ت : صبح بخیر ( سرد )
تهیونگ : خوب خوابیدی
ا.ت : ( نیشخند ) به نظرت توی این زندانم میشه خوابید ( سرد )
تهیونگ : بهتره عادت کنی چون دیگه اینجایی
ا.ت : ( نیشخند ) نشونت میدم ( زیر لبش )
تهیونگ : چیزی گفتی
ا.ت : نه ( سرد )
تهیونگ : اوک .. ( و دوتاشون شروع کردن به خوردن )
( پرش زمانی به نصفه شب )
ا.ت ویو
امشب خیلی استرس داشتم چون با لیا قرار بود امشب نقشمون را عملی کنیم .. و نقشمون این بود که .....
پارت ۱۷ تموم شد ✨🤍
لطفاً حمایییییتتتت کنید 🤍🌸
شرط
لایک : ۹۵
کامنت : ۹۰
۳۸.۶k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.