فیک بیمار دیوونه
𝑃𝑎𝑟𝑡8
راهمو کج کردم ب سمت آشپز خونه و رفتم نشستم پیش آجوما که داشت سبزی پاک میکرد تا منو دید بلند شد..
آجوما:عا خانم..
ا.ت: آجوما بشین.. میگم آجوما مسکن درد هست بهم بدی بدجور درد دارم..
آجوما: عا بله خانم الان میارم.. بفرمایید
ا.ت: ممنون ، برداشتم سه تا قرص آب ریختم میخاستم بخورم که یکی مانع شد..
جیهوپ: چخبرته؟ یدونه بسع دیگ..
ا.ت: ولم کن
جیهوپ: ا.ت لجبازی نکن بد میشه برات همون یدونه رو بخور این دوتارو بده من
ا.ت: ایشش ازت متنفرم..
قرصمو خوردم رفتم اتاقم حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برم بیرون یکم حال و هوام عوض شه... لباسامو پوشیدم و ارایش کردم که در اتاقم زده شد دیدم آجوماس میگه ناهار حاظره بهش گفتم نمیخورم و رفت.. بلند شدم و رفتم پایین اون دوتا داشتن ناهار میخوردن که منو دیدن ...
جیهوپ: جایی میری؟
ا.ت: بله
جیهوپ: کجا؟
ا.ت: ب تو چ؟
جیهوپ: هان؟
ا.ت: تو دوستمی شوهرم که نیستی هی سوال پیچم میکنی
لیسا: عا خوب راس میگه عزیزم ولش کن بزا هر کجا میخاد بره..
ا.ت: چشم غره رفتم بهشون و از اون خونه لعنتی خارج شدم یکم عمارتش تو جنگل بود منم نمیخاستم با ماشین برم برا همین پیاده رفتم آخ بوی طبیعت عاشقشمممم بهتر چیزی که آرومم میکنه همینه... هییی کاش هیچوقت اون قرار داد رو امصا نمیکردم اه شدم عروسک هوووف فقط منتظرم اون داداش ناتنیم خودشو نشون بده بعد دیگ اینجا کارم تموم و برا همیشه از کره میرمم.. تو همین فکرا بودم رسیدم ب فروشگا رفتم یکم خرید کردم و خوراکی خریدم با پاستیل آخ عاشقشم نشستم تو مارک ی پشمک دستم بود میخوردم دلم برای بچگی هام تنگ شده.. هووف بیخیال بلند شدم دیدگ ساعت ۷ شده.. راهی خونه شدم تو راه تو گوشم هدفنمو گذاشتم تو گوشم و همراه آهنگ ب آرومی لب خوانی میکردم بعد چن مین رسیدم خونه ساعت ۱۰ شده بودد😐 وایی خدا ساعت ها چ زود میگذره رفتم عمارت که هیچکی نبود انگار صدایی نمیومد بیخیال شدم و داشتم از پله ها میرفتم بالا که صدای خنده های دو نفر توجهمو جلب کرد بله خودشون بود تا منو دیدن خندشون محو شد...
جیهوپ: تا الان کجا بودی؟ (بااخم)
ا.ت: خب..
جیهوپ: خب چی هان؟ میدونی ظهر رفتی و ساعت ۱۰ شبه اومدی..
ا.ت: ب تو ربطی نداره دوست عزیز سر تو کار خودت باشه ( و رفتم تو اتاقم و در رو قفل کردم) میدونستم اعصبانی شده و اگ در رو قفل نمیکردم میومد خفم میکرد که یهو صدای در اومد داشت با لگد ب در ضربه میزد روانی..
جیهوپ:ا.تتتتتتت بازش کن میخام باهات حرف بزنممم
ا.ت : من هیچ حرفی باهات ندارممم گمشوووو
جیهوپ: خیلی زبون در آوردی نه؟ باشه در رو باز کن نشون بدم بت
ا.ت: برو بگیر بکپ دیر وقته شب بخیرررر
جیهوپ: ا.ت دستم بهت میرسه اونوقت منتظرم ببینم میخای چجوری فرار کنی..
جراغ هارو خاموش کردم دیگ صدای ازش نیومد...
راهمو کج کردم ب سمت آشپز خونه و رفتم نشستم پیش آجوما که داشت سبزی پاک میکرد تا منو دید بلند شد..
آجوما:عا خانم..
ا.ت: آجوما بشین.. میگم آجوما مسکن درد هست بهم بدی بدجور درد دارم..
آجوما: عا بله خانم الان میارم.. بفرمایید
ا.ت: ممنون ، برداشتم سه تا قرص آب ریختم میخاستم بخورم که یکی مانع شد..
جیهوپ: چخبرته؟ یدونه بسع دیگ..
ا.ت: ولم کن
جیهوپ: ا.ت لجبازی نکن بد میشه برات همون یدونه رو بخور این دوتارو بده من
ا.ت: ایشش ازت متنفرم..
قرصمو خوردم رفتم اتاقم حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم برم بیرون یکم حال و هوام عوض شه... لباسامو پوشیدم و ارایش کردم که در اتاقم زده شد دیدم آجوماس میگه ناهار حاظره بهش گفتم نمیخورم و رفت.. بلند شدم و رفتم پایین اون دوتا داشتن ناهار میخوردن که منو دیدن ...
جیهوپ: جایی میری؟
ا.ت: بله
جیهوپ: کجا؟
ا.ت: ب تو چ؟
جیهوپ: هان؟
ا.ت: تو دوستمی شوهرم که نیستی هی سوال پیچم میکنی
لیسا: عا خوب راس میگه عزیزم ولش کن بزا هر کجا میخاد بره..
ا.ت: چشم غره رفتم بهشون و از اون خونه لعنتی خارج شدم یکم عمارتش تو جنگل بود منم نمیخاستم با ماشین برم برا همین پیاده رفتم آخ بوی طبیعت عاشقشمممم بهتر چیزی که آرومم میکنه همینه... هییی کاش هیچوقت اون قرار داد رو امصا نمیکردم اه شدم عروسک هوووف فقط منتظرم اون داداش ناتنیم خودشو نشون بده بعد دیگ اینجا کارم تموم و برا همیشه از کره میرمم.. تو همین فکرا بودم رسیدم ب فروشگا رفتم یکم خرید کردم و خوراکی خریدم با پاستیل آخ عاشقشم نشستم تو مارک ی پشمک دستم بود میخوردم دلم برای بچگی هام تنگ شده.. هووف بیخیال بلند شدم دیدگ ساعت ۷ شده.. راهی خونه شدم تو راه تو گوشم هدفنمو گذاشتم تو گوشم و همراه آهنگ ب آرومی لب خوانی میکردم بعد چن مین رسیدم خونه ساعت ۱۰ شده بودد😐 وایی خدا ساعت ها چ زود میگذره رفتم عمارت که هیچکی نبود انگار صدایی نمیومد بیخیال شدم و داشتم از پله ها میرفتم بالا که صدای خنده های دو نفر توجهمو جلب کرد بله خودشون بود تا منو دیدن خندشون محو شد...
جیهوپ: تا الان کجا بودی؟ (بااخم)
ا.ت: خب..
جیهوپ: خب چی هان؟ میدونی ظهر رفتی و ساعت ۱۰ شبه اومدی..
ا.ت: ب تو ربطی نداره دوست عزیز سر تو کار خودت باشه ( و رفتم تو اتاقم و در رو قفل کردم) میدونستم اعصبانی شده و اگ در رو قفل نمیکردم میومد خفم میکرد که یهو صدای در اومد داشت با لگد ب در ضربه میزد روانی..
جیهوپ:ا.تتتتتتت بازش کن میخام باهات حرف بزنممم
ا.ت : من هیچ حرفی باهات ندارممم گمشوووو
جیهوپ: خیلی زبون در آوردی نه؟ باشه در رو باز کن نشون بدم بت
ا.ت: برو بگیر بکپ دیر وقته شب بخیرررر
جیهوپ: ا.ت دستم بهت میرسه اونوقت منتظرم ببینم میخای چجوری فرار کنی..
جراغ هارو خاموش کردم دیگ صدای ازش نیومد...
۳۵.۱k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.