part⁷⁰🦖🗿
کوک « من که میدونم ازین غلطا نمیکنی پس دیگه تکرارش نکن چون اون موقع قول نمیدم با ملایمت حلش کنم....
_دسته ای از موهای دخترک رو پشت گوشش فرستاد و بوسه ای روی شاهرگش زد! لرزش خفیف جانگ می باعث شد پوزخندی کنج لبش شکل بگیره و راضی از نتیجه کارش عقب کشید و به سمت در رفت اما قبل از خروجش برگشت و گفت
کوک « امشب ساعت 10 پرواز داریم وسایلت رو جمع کن
جانگ می « بعد از رفتن کوک سرمو توی بالشت فرو کردم و جیغ خفه ای کشیدم! شک نکن حرکت امروز تو جبران میکنم جئون جونگ کوک
_از نظر جانگ می گذر زمان امروز خیلی زود پیش میرفت و وقتی به خودش اومد عصر بود و آفتاب کم کم جاشو به ماه میداد تا خودشو برای فردای روشن دیگه ای آماده کنه.... چیزی از مکالمات کوک و ته سان نمیفهمید پس قدم زدن توی باغ بهترین گزینه بود!
جانگ می « دقیقا 365 روز از اولین دیدارم با کوک میگذره و این یعنی یک ساله که کنار کوکم! یک سال زندگی در این عمارت که با گریه و خنده ام سپری شد.... همیشه وقتی احساس ضعف و ناتوانی میکردم به باغ پشتی پناه میوردم و گلی توی باغچه میکاشتم..... نتیجه اون ضعف و ناتوانی باغچه ای شده بود که بوی گل هاش ادمو مست می کرد!
_مشغول نوازش گل های باغچه بود که سرمای جسم فلزی ای رو روی کمرش حس کرد!
$خیلی اروم و بی سر و صدا بلند شو!
جانگ می « ت.. تو کی هستی؟؟؟
$فکر نکنم دوست باشم!
یکی از ندیمه ها « اربابببببببب.... اربابببببببب
کوک « نقشه ای که ته سان چیده بود کاملا بی نقص و عالی بود! اگه طبق برنامه پیش میرفتیم بردمون حتمی بود.... درست زمانی که حس میکردم دیگه مشکلی نداریم یکی از ندیمه ها هراسون و با چهره ای رنگ پریده وارد سالن شد!
آجوما « عوی دختر جون این چه طرز اومدنه! چرا داد و بیداد میکنی جلوی ارباب
ندیمه « ارباب بانو
جین « م.. من اونو فرستادم بره جانگ می رو بیاره! چی شده؟؟؟؟ اتفاقی براش اوفتاده؟؟
_من من کردن ندیمه روی اعصابش بود! مشتش رو به میز کوبید و دخترک از ترس سرجاش پرید....
کوک « الان وقت من من کردن نیست! عین ادم بگو چی شده...
ندیمه « طب.. طبق خواسته ارباب کیم رفتم خانم رو صدا بزنم ولی محافظشون بیهوش اوفتاده بود و یه نفر با اسلحه بالای سر خانم بود
ته سان « کجا بود؟
ندیمه « باغ.. باغ پشتی
جانگ می « طبق خواسته غربیه ای که با اسلحه پشت سرم ایستاده بود بلند شدم و خواستم برگردم تا صورتش رو ببینم که متوقفم کرد
$وقت برای آشنایی زیاده راه بیفت
جانگ می « به نظرت میتونی منو اینجوری از اینجا ببری؟
$امتحانش میکنم
_اون یه جاسوس بود! یه جاسوس فوقالعاده که همه اونو به خاطر مهارت و جسارتش تحسین میکردن.... از وقتی وارد این پرونده پیچیده شده بود خودشو فراموش کرده بود و انگار از یاد برده بود جانگ می قبلا چه جور ادمی بوده....
_دسته ای از موهای دخترک رو پشت گوشش فرستاد و بوسه ای روی شاهرگش زد! لرزش خفیف جانگ می باعث شد پوزخندی کنج لبش شکل بگیره و راضی از نتیجه کارش عقب کشید و به سمت در رفت اما قبل از خروجش برگشت و گفت
کوک « امشب ساعت 10 پرواز داریم وسایلت رو جمع کن
جانگ می « بعد از رفتن کوک سرمو توی بالشت فرو کردم و جیغ خفه ای کشیدم! شک نکن حرکت امروز تو جبران میکنم جئون جونگ کوک
_از نظر جانگ می گذر زمان امروز خیلی زود پیش میرفت و وقتی به خودش اومد عصر بود و آفتاب کم کم جاشو به ماه میداد تا خودشو برای فردای روشن دیگه ای آماده کنه.... چیزی از مکالمات کوک و ته سان نمیفهمید پس قدم زدن توی باغ بهترین گزینه بود!
جانگ می « دقیقا 365 روز از اولین دیدارم با کوک میگذره و این یعنی یک ساله که کنار کوکم! یک سال زندگی در این عمارت که با گریه و خنده ام سپری شد.... همیشه وقتی احساس ضعف و ناتوانی میکردم به باغ پشتی پناه میوردم و گلی توی باغچه میکاشتم..... نتیجه اون ضعف و ناتوانی باغچه ای شده بود که بوی گل هاش ادمو مست می کرد!
_مشغول نوازش گل های باغچه بود که سرمای جسم فلزی ای رو روی کمرش حس کرد!
$خیلی اروم و بی سر و صدا بلند شو!
جانگ می « ت.. تو کی هستی؟؟؟
$فکر نکنم دوست باشم!
یکی از ندیمه ها « اربابببببببب.... اربابببببببب
کوک « نقشه ای که ته سان چیده بود کاملا بی نقص و عالی بود! اگه طبق برنامه پیش میرفتیم بردمون حتمی بود.... درست زمانی که حس میکردم دیگه مشکلی نداریم یکی از ندیمه ها هراسون و با چهره ای رنگ پریده وارد سالن شد!
آجوما « عوی دختر جون این چه طرز اومدنه! چرا داد و بیداد میکنی جلوی ارباب
ندیمه « ارباب بانو
جین « م.. من اونو فرستادم بره جانگ می رو بیاره! چی شده؟؟؟؟ اتفاقی براش اوفتاده؟؟
_من من کردن ندیمه روی اعصابش بود! مشتش رو به میز کوبید و دخترک از ترس سرجاش پرید....
کوک « الان وقت من من کردن نیست! عین ادم بگو چی شده...
ندیمه « طب.. طبق خواسته ارباب کیم رفتم خانم رو صدا بزنم ولی محافظشون بیهوش اوفتاده بود و یه نفر با اسلحه بالای سر خانم بود
ته سان « کجا بود؟
ندیمه « باغ.. باغ پشتی
جانگ می « طبق خواسته غربیه ای که با اسلحه پشت سرم ایستاده بود بلند شدم و خواستم برگردم تا صورتش رو ببینم که متوقفم کرد
$وقت برای آشنایی زیاده راه بیفت
جانگ می « به نظرت میتونی منو اینجوری از اینجا ببری؟
$امتحانش میکنم
_اون یه جاسوس بود! یه جاسوس فوقالعاده که همه اونو به خاطر مهارت و جسارتش تحسین میکردن.... از وقتی وارد این پرونده پیچیده شده بود خودشو فراموش کرده بود و انگار از یاد برده بود جانگ می قبلا چه جور ادمی بوده....
۳۷.۱k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.