تهیونگ (آخرین دیدار) p2

ا.ت: چی پدر من هیچ وقت من رو نمی فروشه
تهیونگ: خوب تو با من بیا تا بهت نشون بدم
(ویو ا. ت)
سوار ماشین شدیم و رفتیم پیش خونه در زدیم بابام در رو باز کرد از بابام پرسیدم:
بابا تو من رو فروختی؟
ب ا. ت: عزیزم من اینکار رو از قصد نکردم
تهیونگ: خوب حالا فهمیدی که تو مال من؟!
ا. ت: آم... آآم... آه آره😔
(ویو ا. ت)
بابام می خواست بره داخل و درو ببنده که پام رو جلوی در گذاشتم گفتم:
حداقل بزار وسایلم رو جمع کنم
تهیونگ: آممم باشه ولی تا فردا ساعت ۳٠: ۷ میام دنبالت
ا. ت: خیلی ممنون
(ویو ا. ت)
رفتم داخل و دم در زدم به شونه بابام که بابام شوکه شد🧐
ب ا. ت: ا. ت این چکاری بود
من بدون ایکه جواب بدم رفتم طبقه بالا و وسایلم رو جمع کردم و خوابیدم
ساعت ۶ بیدار شدم و آماده شدم
یه لباس دارک و سیاه پوشیدم کفش پاشنه کوتاه یا همون بوت پوشیدم یه آرایش لایت هم کردم و وسایلم رو پایین بردم درو باز کردم و نگاهی به گوشی انداختم ساعت ۷ بود یه ماشین سیاه اومد جلوی در خونه و وسایلم رو توش گذاشتم سوار شدم و به سمت امارت حرکت کردیم که یهو.....


خوب بچها قانون این فیکا که من درست می کنم اینه که اگه خوشتون اومد بگید که ادامه بدم و اگه خوشتون نیومن بگید ادامه ندم و اینکه حداقل ۱۰ لایک باید داشته باشه که ادامه بدم تا فیک بعدی
بای بای