p3 شکوفه گیلاس من
باس جلو رفت و دیگه نزاشت که سوهی بیشتر از این پیش بره رفت و پسره رو پرت کرد رو زمین و بهش
گفت : زود شلوارتو درست کن تا نگفتم بلایی بد تر سرت بیارن
پسره که خیلی ترسیده بود و میدونست باس با کسی شوخی نداره مجبور شد کاری رو که میگه انجام بده
باس : همتون همین الان گوشیاتون رو تحویل بادیگاردام میدید فهمیدید اگه بفهمم خبری از اینجا بیرون رفته میفهمم کار شما ها بود ( با صدای خیلی بلند ) و به بادیگارداش اشاره کرد و گفت : گوشیا رو بدید به خانوم ( سوهی )
بادیگاردا به سرعت همه گوشی هارو جمع کردن و به سوهی دادن
باس : خوبه ، تو هم هرکاری خواستی با اون گوشیا بکن
ولی سوهی فقط عکسارو پاک کرد و گوشی رو برگردوند به کسایی که ازشون گرفته بود
باس با عجله سمت عمارت رفت و دست خواهرشو گرفت و بیرون اوردش و بهش گفت : بگو کی بود که داشت ازت عکس میگرفت ؟
نابی : بیخیال باس خودم از پس خودم بر میام ( با گریه )
باس : زود باش بگو کی بود ( با داد طوری که گلوش درد بگیره )
نابی ترسید و بهش اون پسر رو نشونش داد و باس رفت سمت پسره یه مشت محکم زد بهش طوری که دماغش شکست و تو گوش بادیگارداش چیزی گفت و دست سوهی و نابی رو گرفت ولی سوهی داشت مقاومت میکرد که خودش میتونه بر گرده ولی باس اجازه نمیداد گفت
باس : مهمونی تمومه برید خونه هاتون
« توی ماشین هیونجین و ا.ت »
ا.ت که دیگه گریه نمیکرد و احساس امنیت داشت و خودش نمیدونست دقیقا برای چی کنار کسی که نمیشناستش انقد احساس امنیت میکنه حس میکرد که پسر هم همین حس رو داره پس با جسارت تمام. گفت
ا.ت: کجا داریم میریم ؟
هیونجین : نترس نمیدزدمت دوستت هم میاد . ( با سردی )
ا.ت متعجب بود از اینکه این پسر هیچ شباهتی به اونی که دیده بود تو کتابخونه نداره چه چیزی باعث شده بود که اون پسر با اون لبخند زیبا تبدیل به این ادم خشک و بی احساس بشه ؟
ا.ت : چرا اینطوری حرف میزنی ؟ ( با صدای نسبتا بلند )
هیونجین زد کنار و با همون سردی بهش گفت : مشکلی داری ؟ پیاده شو
ا.ت بدون هیچ حرف اضافه ای از ماشین بیرون رفت هیونجین هوف بلندی کشید پشت سرش با ماشین راه افتاد بهش گفت : سوار شو
ا.ت بدون توجه رفت هیونجین وایستاد و نگاش کرد که یهویی چند تا پسر به ا.ت تیکه انداختن ا.ت هم جوابشون داد ولی اون پسرا بیخیال بشو نبودن هیونجین که داشت تموم این صحنه هارو نگاه میکرد پیاده شد از ماشین و رفت به سمتشون بدون هیچ حرفی دستشو دور شونه های ا.ت گذاشت و به سمت ماشین همراهیش کرد که پسرا به هیونجین گفتن اون مال ماست
هیونجین : چییی ؟
ا.ت : میخوای بهت بگم من مال کیم ؟
داشت میرفت جلو تا بزنه تو گوش پسره ولی هیونجین زود تر اقدام کرد یه مشت خوابوند تو گوش یکی از اونا بعد هم دوباره ا.ت رو براید استایل بغل کرد و داخل ماشین نشوند و رفت به بقیشون هم مشتی نثار کرد و برگشت نشست
ا.ت : چرا کمکم کردی ؟ خودم از پسشون بر میومدم
هیونجین : دیدم چطوری داشتی بر میومدی
هیونجین : درسته زیاده روی کردم انتظار نداری که با کسی که نمیشناسم مهربون برخورد کنم ؟ ها ؟
ا.ت سکوت کرد و تا دم در خونه هیچ حرفی نزد یجورایی رفتارش تو کتابخونه و رفتارش اینجا با هم در تناقض بود با خودش فک کرد شاید نمیشناسدش پس دیگه هیچ حرفی نزد
جلو در خونه
هیونجین : پیاده شو ( با سردی تمام )
ا.ت از ماشین پیاده شد پشت سر هیونجین راه افتاد رفت داخل خونه هیونجین بدون گفتن کلمه ای اضافه تر رفت داخل اتاق و چند دقیقه بعد با یه دست لباس راحتی پسرونه برگشت و دادش دست ا.ت و گفت ...
فالو کن گمم نکنی :)
#شکوفه_گیلاس_من
#شوگا #جین #نامجون #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
گفت : زود شلوارتو درست کن تا نگفتم بلایی بد تر سرت بیارن
پسره که خیلی ترسیده بود و میدونست باس با کسی شوخی نداره مجبور شد کاری رو که میگه انجام بده
باس : همتون همین الان گوشیاتون رو تحویل بادیگاردام میدید فهمیدید اگه بفهمم خبری از اینجا بیرون رفته میفهمم کار شما ها بود ( با صدای خیلی بلند ) و به بادیگارداش اشاره کرد و گفت : گوشیا رو بدید به خانوم ( سوهی )
بادیگاردا به سرعت همه گوشی هارو جمع کردن و به سوهی دادن
باس : خوبه ، تو هم هرکاری خواستی با اون گوشیا بکن
ولی سوهی فقط عکسارو پاک کرد و گوشی رو برگردوند به کسایی که ازشون گرفته بود
باس با عجله سمت عمارت رفت و دست خواهرشو گرفت و بیرون اوردش و بهش گفت : بگو کی بود که داشت ازت عکس میگرفت ؟
نابی : بیخیال باس خودم از پس خودم بر میام ( با گریه )
باس : زود باش بگو کی بود ( با داد طوری که گلوش درد بگیره )
نابی ترسید و بهش اون پسر رو نشونش داد و باس رفت سمت پسره یه مشت محکم زد بهش طوری که دماغش شکست و تو گوش بادیگارداش چیزی گفت و دست سوهی و نابی رو گرفت ولی سوهی داشت مقاومت میکرد که خودش میتونه بر گرده ولی باس اجازه نمیداد گفت
باس : مهمونی تمومه برید خونه هاتون
« توی ماشین هیونجین و ا.ت »
ا.ت که دیگه گریه نمیکرد و احساس امنیت داشت و خودش نمیدونست دقیقا برای چی کنار کسی که نمیشناستش انقد احساس امنیت میکنه حس میکرد که پسر هم همین حس رو داره پس با جسارت تمام. گفت
ا.ت: کجا داریم میریم ؟
هیونجین : نترس نمیدزدمت دوستت هم میاد . ( با سردی )
ا.ت متعجب بود از اینکه این پسر هیچ شباهتی به اونی که دیده بود تو کتابخونه نداره چه چیزی باعث شده بود که اون پسر با اون لبخند زیبا تبدیل به این ادم خشک و بی احساس بشه ؟
ا.ت : چرا اینطوری حرف میزنی ؟ ( با صدای نسبتا بلند )
هیونجین زد کنار و با همون سردی بهش گفت : مشکلی داری ؟ پیاده شو
ا.ت بدون هیچ حرف اضافه ای از ماشین بیرون رفت هیونجین هوف بلندی کشید پشت سرش با ماشین راه افتاد بهش گفت : سوار شو
ا.ت بدون توجه رفت هیونجین وایستاد و نگاش کرد که یهویی چند تا پسر به ا.ت تیکه انداختن ا.ت هم جوابشون داد ولی اون پسرا بیخیال بشو نبودن هیونجین که داشت تموم این صحنه هارو نگاه میکرد پیاده شد از ماشین و رفت به سمتشون بدون هیچ حرفی دستشو دور شونه های ا.ت گذاشت و به سمت ماشین همراهیش کرد که پسرا به هیونجین گفتن اون مال ماست
هیونجین : چییی ؟
ا.ت : میخوای بهت بگم من مال کیم ؟
داشت میرفت جلو تا بزنه تو گوش پسره ولی هیونجین زود تر اقدام کرد یه مشت خوابوند تو گوش یکی از اونا بعد هم دوباره ا.ت رو براید استایل بغل کرد و داخل ماشین نشوند و رفت به بقیشون هم مشتی نثار کرد و برگشت نشست
ا.ت : چرا کمکم کردی ؟ خودم از پسشون بر میومدم
هیونجین : دیدم چطوری داشتی بر میومدی
هیونجین : درسته زیاده روی کردم انتظار نداری که با کسی که نمیشناسم مهربون برخورد کنم ؟ ها ؟
ا.ت سکوت کرد و تا دم در خونه هیچ حرفی نزد یجورایی رفتارش تو کتابخونه و رفتارش اینجا با هم در تناقض بود با خودش فک کرد شاید نمیشناسدش پس دیگه هیچ حرفی نزد
جلو در خونه
هیونجین : پیاده شو ( با سردی تمام )
ا.ت از ماشین پیاده شد پشت سر هیونجین راه افتاد رفت داخل خونه هیونجین بدون گفتن کلمه ای اضافه تر رفت داخل اتاق و چند دقیقه بعد با یه دست لباس راحتی پسرونه برگشت و دادش دست ا.ت و گفت ...
فالو کن گمم نکنی :)
#شکوفه_گیلاس_من
#شوگا #جین #نامجون #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگ_کوک #اسکیز #هیونجین #فلیکس #چان #چانگبین #لینو #هان #سونگمین #جونگین #بلک_پینک #جنی #لیسا #رزی #جیسو #جنلیسا
#بی_تی_اس
۱.۲k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.