عشق تصادفی
#عشق_تصادفی
p.24
احساس کردم یکی داره میاد سمت اتاق سریع از اونجا بیرون اومدم و کمد روبه حالت قبل برگرداندم که یکی در زد
سریع در رو باز کردم
دیدم جنا جلوی در
جنا:سلام
ا.ت:سلام کاری داری
جنا:بله میخواستم دفترتون رو نشونتون بدم
ا.ت:دفترم؟؟
جنا:بله
ا.ت:بریم
رفتیم داخل سالن اصلی جنا یه در روباز کرد و یه راهپله خفه و نیمه تاریک بود یه کم که از پله ها رفتیم بالا به یه سه راهی رسیدیم و رفتیم داخل راهرو وسط جنا در اخر رو باز کرد و رفتیم داخل که یه دفتر معمولی بود که چهارتا مبل دو نفره داخلش چیده شده بود و دور تا دور اتاق کتابخونه بود جنا یه تبلت بهم داد
جنا:داخل این یه نسخه از نقشه و سیستم های امنیتی این خونه است
ا.ت:خوبه
جنا یه دستبند بهم داد که یه سنگ که طرح ماه داشت
جنا:اگر توی خطر افتادی این دکمه رو فشار بدین به ارباب ها اطلاع میده
ا.ت:اوکیه بریم بخوابیم
جنا:بفرمایید
چند مین بعد
رفتم داخل اتاق خوابم و جنا هم اومد داخل
از داخل کمد لباس هام یه لباس سفید بلند (عکس میزارم)داد
جنا:این لباس خواب شماست
ا.ت:چرا اینقدر بلند
جنا:چون قشنگه
ا.ت:باش
جنا: بعد فقط یه چیزی چون لباس خواب و بازه اگر خواستید برید بیرون از اتاق این ژاک
ا.ت:جنا عزیزم خوابم میاد میشه لطف کنی ادامه حرفت رو فردا بزنی؟
جنا:شب بخیر ببخشید سرتون رو درد اوردم
رفت این چرا اینقدر حرف میزنه سرم رفت رفتم سمت لباس و یه نگاهی بهش انداختم خوبه ازش خوشم میاد قشنگه
لباس هام رو در اوردم و پوشیدمش کاملا اندازه رفتم سمت میز آرایشی و شونم رو برداشتم و مو هام رو شونه کردم و رفتم که بخوابم اما ساعت چهار شده و خوابم نمیبره بلند شدم و اون ژاکتی که جنا داد رو پوشیدم و رفتم بیرون از اتاق
p.24
احساس کردم یکی داره میاد سمت اتاق سریع از اونجا بیرون اومدم و کمد روبه حالت قبل برگرداندم که یکی در زد
سریع در رو باز کردم
دیدم جنا جلوی در
جنا:سلام
ا.ت:سلام کاری داری
جنا:بله میخواستم دفترتون رو نشونتون بدم
ا.ت:دفترم؟؟
جنا:بله
ا.ت:بریم
رفتیم داخل سالن اصلی جنا یه در روباز کرد و یه راهپله خفه و نیمه تاریک بود یه کم که از پله ها رفتیم بالا به یه سه راهی رسیدیم و رفتیم داخل راهرو وسط جنا در اخر رو باز کرد و رفتیم داخل که یه دفتر معمولی بود که چهارتا مبل دو نفره داخلش چیده شده بود و دور تا دور اتاق کتابخونه بود جنا یه تبلت بهم داد
جنا:داخل این یه نسخه از نقشه و سیستم های امنیتی این خونه است
ا.ت:خوبه
جنا یه دستبند بهم داد که یه سنگ که طرح ماه داشت
جنا:اگر توی خطر افتادی این دکمه رو فشار بدین به ارباب ها اطلاع میده
ا.ت:اوکیه بریم بخوابیم
جنا:بفرمایید
چند مین بعد
رفتم داخل اتاق خوابم و جنا هم اومد داخل
از داخل کمد لباس هام یه لباس سفید بلند (عکس میزارم)داد
جنا:این لباس خواب شماست
ا.ت:چرا اینقدر بلند
جنا:چون قشنگه
ا.ت:باش
جنا: بعد فقط یه چیزی چون لباس خواب و بازه اگر خواستید برید بیرون از اتاق این ژاک
ا.ت:جنا عزیزم خوابم میاد میشه لطف کنی ادامه حرفت رو فردا بزنی؟
جنا:شب بخیر ببخشید سرتون رو درد اوردم
رفت این چرا اینقدر حرف میزنه سرم رفت رفتم سمت لباس و یه نگاهی بهش انداختم خوبه ازش خوشم میاد قشنگه
لباس هام رو در اوردم و پوشیدمش کاملا اندازه رفتم سمت میز آرایشی و شونم رو برداشتم و مو هام رو شونه کردم و رفتم که بخوابم اما ساعت چهار شده و خوابم نمیبره بلند شدم و اون ژاکتی که جنا داد رو پوشیدم و رفتم بیرون از اتاق
۴.۱k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.