عشق خاموش 🖤♾️🖤
هیچکس تو اون جنگل صدامو نمی شنید...
نمیدونم چقدر گذشته بود ولی هوا خیلی تاریک شده بود
خیلی سخت میشد جایی و دید بعد چند مین رسیدیم به کلبه با دیدن کلبه بدنم شروع به لرزیدن کرد از اون مرد خیلی میترسیدم وارد کلبه شدیم همین جور که رو شونه هاشو بودم از پله ها بالا میرف شروع کردم به التماس کردن وای انکار صدامو نمی شنید در به اتاقو واز کرد تم اتاق مشکی قرمز بود و باعث شد استرسم بیشتر شه درو پشت سرش قفل کرد ومن و گذاشت زمین چون مدت زیادی رو شونش بودم از سر درد سرمو محکم گرفتم اون مرد
به سمتم قدم برداشت دستمو محکم گرفت پشت خودش میکشید کنار دیوار وایساد با ترس نگاش کردم خواستم برم اونور که دستمو با زنجیر به بار فیکس بالای سرم بست هر چقدر دست پا زدم فایده نداشت
بهم نزدیک شد وگفت خانم کوچولو بهتره بگی از طرف کی اومدی جاسوسی تا
کمتر زجر بکشی با تعجب وترس نگاش کردمو با صدای ارزون گفتم من نمی دونم تو کی هستی که بخوام جاسوسی
تو بکنم
کوک . عصبی چونه دختر و تو دستش فشار داد وگفت اگه حرف نزنی به بد ترین شکل ممکن میکشمت و جنازتو تو همین جنگل ول میکنم تا غذای حیونا شی ...
دیگه نمیتونستم تحمل کنم و بلند بلند گریه میکردم گربه هام شدت گرفت
کوک . از صدای گریه ها عصبی شده بود و با یه پارچه دهن دختر رو بست واز اتاق بیرون رفت ....
امید وارم دوس داشته باشید 🤗🤗
واینکه لطططططفااااااااا همایت کنین 🙏💔
نمیدونم چقدر گذشته بود ولی هوا خیلی تاریک شده بود
خیلی سخت میشد جایی و دید بعد چند مین رسیدیم به کلبه با دیدن کلبه بدنم شروع به لرزیدن کرد از اون مرد خیلی میترسیدم وارد کلبه شدیم همین جور که رو شونه هاشو بودم از پله ها بالا میرف شروع کردم به التماس کردن وای انکار صدامو نمی شنید در به اتاقو واز کرد تم اتاق مشکی قرمز بود و باعث شد استرسم بیشتر شه درو پشت سرش قفل کرد ومن و گذاشت زمین چون مدت زیادی رو شونش بودم از سر درد سرمو محکم گرفتم اون مرد
به سمتم قدم برداشت دستمو محکم گرفت پشت خودش میکشید کنار دیوار وایساد با ترس نگاش کردم خواستم برم اونور که دستمو با زنجیر به بار فیکس بالای سرم بست هر چقدر دست پا زدم فایده نداشت
بهم نزدیک شد وگفت خانم کوچولو بهتره بگی از طرف کی اومدی جاسوسی تا
کمتر زجر بکشی با تعجب وترس نگاش کردمو با صدای ارزون گفتم من نمی دونم تو کی هستی که بخوام جاسوسی
تو بکنم
کوک . عصبی چونه دختر و تو دستش فشار داد وگفت اگه حرف نزنی به بد ترین شکل ممکن میکشمت و جنازتو تو همین جنگل ول میکنم تا غذای حیونا شی ...
دیگه نمیتونستم تحمل کنم و بلند بلند گریه میکردم گربه هام شدت گرفت
کوک . از صدای گریه ها عصبی شده بود و با یه پارچه دهن دختر رو بست واز اتاق بیرون رفت ....
امید وارم دوس داشته باشید 🤗🤗
واینکه لطططططفااااااااا همایت کنین 🙏💔
۲۴.۲k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.