/ب:ا/ت بشین دخترم باید یه چیزی بهت بگم
/ب:ا/ت بشین دخترم باید یه چیزی بهت بگم
ا/ب:ا/ت بشین دخترم باید یه چیزی بهت بگم
ا/ت: چشم
ا/ب:این یوپ تا یه جاهایی رو بهت گفته
ا/ت:بله
ا/ب:رسم خواندانمون رو که میدونی
با این حرف لرزی به بدنم افتاد من نمیخوام تو این سن ازدواج کنم/ب: رسم خواندان ما دختر باند مافیای با پسر باند مافیایی رقیب ازدواج میکنه و صلح برقرار میکنن و باند مافیایی بزرگتری رو میسازن ما و باند آقای پارک در رقابتی بودیم که اقای پارک پیشنهاد داد که تک پسرش با دختر من ازدواج کنه و ما بزرگترین باند مافیایی رو داشته باشیم دخترم تو برام با ارزش ترین دارایمی امشب توی اون مهمونی آقای پارک و پسرش رو میبینی
جدیدا اقای هونجو اومده توی باند 10 تا از بزرگترین مافیای کره و هم آقای هونجو هم دخترش میخوان با پسر اقای پارک ازدواج کنن پس ما تصمیم گرفتیم که شما فردا نامزد کنید و هفته دیگه ازدواج کنید اقای پارک گفته که پسرش توی مدرسه شما هست دیدیش
ا/ت:عهه چیزه بابا من نمیشناسمش که
ا/ب:راست میگی عزیزم گفتم که اطلاعا داشته باشی
ا/ت:بله چشم
ا/ب:این یوپ
این یوپ :بله بابا
ا/ب:توی مهمونی پیشم باش همه دیگه باید شیر پسر اقای هوانگ رو ببینن
این یوپ :چشم پدر
ا/ب:خوب الان ساعت 4 بعد از ظهره تا 6 عصر وقت دارید
ا/ت و این یوپ :چشم
ا/م:یالا بچه ها عجله کنید
اومدیم بیرون رفتم این یوپ رو بغل کردم به اشکام اجازه اومدن دادم
این یوپ : گریه نکن عزیزم من همیشه پیشتم خودم پسر آقای پارک رو دیدم پسر خوبیه جذابه دختر پسنده
ا/ت:(گریه و خنده) داداش
این یوپ : از اون تیپای که تو دوس داری
ا/ت:هق هق دوست دارم داداشی
این یوپ :منم دوست دارم عزیزم، یالا زود باش برو خودتو خوشکل ترکنپیشونیمو بوسید
این یوپ : برو عزیزم
ا/ت:باشه
این یوپ : گریه نکنی آرایشت خراب بشه
ا/ت:باشه
رفتم یه دوش سریع گرفتم یه دامن تا بالا زانو که پای راستم تا روی رون چاک داشت و یه لباس که تا پایین شونم بود دوتاش مشکی بودن
ا/ب:ا/ت بشین دخترم باید یه چیزی بهت بگم
ا/ت: چشم
ا/ب:این یوپ تا یه جاهایی رو بهت گفته
ا/ت:بله
ا/ب:رسم خواندانمون رو که میدونی
با این حرف لرزی به بدنم افتاد من نمیخوام تو این سن ازدواج کنم/ب: رسم خواندان ما دختر باند مافیای با پسر باند مافیایی رقیب ازدواج میکنه و صلح برقرار میکنن و باند مافیایی بزرگتری رو میسازن ما و باند آقای پارک در رقابتی بودیم که اقای پارک پیشنهاد داد که تک پسرش با دختر من ازدواج کنه و ما بزرگترین باند مافیایی رو داشته باشیم دخترم تو برام با ارزش ترین دارایمی امشب توی اون مهمونی آقای پارک و پسرش رو میبینی
جدیدا اقای هونجو اومده توی باند 10 تا از بزرگترین مافیای کره و هم آقای هونجو هم دخترش میخوان با پسر اقای پارک ازدواج کنن پس ما تصمیم گرفتیم که شما فردا نامزد کنید و هفته دیگه ازدواج کنید اقای پارک گفته که پسرش توی مدرسه شما هست دیدیش
ا/ت:عهه چیزه بابا من نمیشناسمش که
ا/ب:راست میگی عزیزم گفتم که اطلاعا داشته باشی
ا/ت:بله چشم
ا/ب:این یوپ
این یوپ :بله بابا
ا/ب:توی مهمونی پیشم باش همه دیگه باید شیر پسر اقای هوانگ رو ببینن
این یوپ :چشم پدر
ا/ب:خوب الان ساعت 4 بعد از ظهره تا 6 عصر وقت دارید
ا/ت و این یوپ :چشم
ا/م:یالا بچه ها عجله کنید
اومدیم بیرون رفتم این یوپ رو بغل کردم به اشکام اجازه اومدن دادم
این یوپ : گریه نکن عزیزم من همیشه پیشتم خودم پسر آقای پارک رو دیدم پسر خوبیه جذابه دختر پسنده
ا/ت:(گریه و خنده) داداش
این یوپ : از اون تیپای که تو دوس داری
ا/ت:هق هق دوست دارم داداشی
این یوپ :منم دوست دارم عزیزم، یالا زود باش برو خودتو خوشکل ترکنپیشونیمو بوسید
این یوپ : برو عزیزم
ا/ت:باشه
این یوپ : گریه نکنی آرایشت خراب بشه
ا/ت:باشه
رفتم یه دوش سریع گرفتم یه دامن تا بالا زانو که پای راستم تا روی رون چاک داشت و یه لباس که تا پایین شونم بود دوتاش مشکی بودن
۱۰.۷k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.