خون اشام منlast part
ات و کوک: بای مامی بای بابی
م/ا و ب/ا:خداحافظ قشنگای من زود به زود بیایین اینجا
ات و کوک: حتما زود به زود میاییم فعلا
ویو به
وقتی رفتن به خونه
ات:واییی خسته شدم خیلی راه بود
کوک:خسته نباشی دلاور که کل راهو من آوردمت
ات: حالا هرچی منم خسته شدم بیا بریم بخوابیم
کوک: چی چیو بخوابیم من هنوز کار دارم
ات: چیکار داری دقیقا
کوک:کارای مهم
ات: من که نمیفهمم چی میگی من میرم میخوابم کارت تموم شد بیا(میره داخل اتاق روی تخت دراز میکشه)
ویو ادمین:
کوک میره توی اتاق میبینه ات گوشی دستشه گوشیو ازش میگیره روش خیمه میزنه میخواد بوسش کنه که ات نمیزاره
ات:داری دقیقا چیکا. میکنی حالت خوبه
کوک:واقعا معلوم نیست چیکار میکنم
ات:نه
کوک:خب الان میگم منم مثل بقیه ی کسایی که ازدواج میکنن و بعد یکی دوسال بچه دار میشن منم یک نینی کوچولو میخوام
ات:عقلتو از دست دادی خیلی زوده برای بچه دار شدن ما فقط یکساله که ازدواج کردیم
کوک: من نمیدونم من بچه میخوام
ویو به صبح
ات:اییییییییی شروع کرد به گریه
کوک: وای چیشده
ات:چیه دوست داشتی چی بشه دلم خیلی درد میکنه
کوک:بیا بریم حمومم
ات رو بلند کرد و رفتن حموم بعد چند دقیقه اومدن بیرون و موهاشونو خشک کردن رفتن چیزی بخورن که ات حالش بد میشه میره بالا میاره توی دستشویی کوک هم میره پیشش
کوک: چیشده ات خوبی بیا بریم بیمارستان
ات: نه خوبم بهترم
کوک: نه پاشو
حاضر شدن رفتن بیمارستان آزمایش گرفتن منتظر جواب بودن که جوابش آماده شد
دکتر: خب طبق آزمایش خانم شما باردار هستند بهتون تبریک میگم
کوک: خیلی ممنون
ات:وایی کوک الان باورم نمیشه واقعا ما قراره مامان و بابا بشیم
کوک:واییی ارهههه
آنها رو بوس کرد و رفتن خونه
ویو بعد ۳سال بعد
ات:خب الان سه ساله که از وقتی دخترم جینا به دنیا اومده گذشته الان خیلی بتمزه شده و راستی جینا داره صاحب یک خواهر و برادر دیگه هم میشه
پایان
خیلی بد شد و خب اولین رمانم بود که نوشتم بعدی رو میخوام تهکوک بزارم مشکلی که ندارین؟
م/ا و ب/ا:خداحافظ قشنگای من زود به زود بیایین اینجا
ات و کوک: حتما زود به زود میاییم فعلا
ویو به
وقتی رفتن به خونه
ات:واییی خسته شدم خیلی راه بود
کوک:خسته نباشی دلاور که کل راهو من آوردمت
ات: حالا هرچی منم خسته شدم بیا بریم بخوابیم
کوک: چی چیو بخوابیم من هنوز کار دارم
ات: چیکار داری دقیقا
کوک:کارای مهم
ات: من که نمیفهمم چی میگی من میرم میخوابم کارت تموم شد بیا(میره داخل اتاق روی تخت دراز میکشه)
ویو ادمین:
کوک میره توی اتاق میبینه ات گوشی دستشه گوشیو ازش میگیره روش خیمه میزنه میخواد بوسش کنه که ات نمیزاره
ات:داری دقیقا چیکا. میکنی حالت خوبه
کوک:واقعا معلوم نیست چیکار میکنم
ات:نه
کوک:خب الان میگم منم مثل بقیه ی کسایی که ازدواج میکنن و بعد یکی دوسال بچه دار میشن منم یک نینی کوچولو میخوام
ات:عقلتو از دست دادی خیلی زوده برای بچه دار شدن ما فقط یکساله که ازدواج کردیم
کوک: من نمیدونم من بچه میخوام
ویو به صبح
ات:اییییییییی شروع کرد به گریه
کوک: وای چیشده
ات:چیه دوست داشتی چی بشه دلم خیلی درد میکنه
کوک:بیا بریم حمومم
ات رو بلند کرد و رفتن حموم بعد چند دقیقه اومدن بیرون و موهاشونو خشک کردن رفتن چیزی بخورن که ات حالش بد میشه میره بالا میاره توی دستشویی کوک هم میره پیشش
کوک: چیشده ات خوبی بیا بریم بیمارستان
ات: نه خوبم بهترم
کوک: نه پاشو
حاضر شدن رفتن بیمارستان آزمایش گرفتن منتظر جواب بودن که جوابش آماده شد
دکتر: خب طبق آزمایش خانم شما باردار هستند بهتون تبریک میگم
کوک: خیلی ممنون
ات:وایی کوک الان باورم نمیشه واقعا ما قراره مامان و بابا بشیم
کوک:واییی ارهههه
آنها رو بوس کرد و رفتن خونه
ویو بعد ۳سال بعد
ات:خب الان سه ساله که از وقتی دخترم جینا به دنیا اومده گذشته الان خیلی بتمزه شده و راستی جینا داره صاحب یک خواهر و برادر دیگه هم میشه
پایان
خیلی بد شد و خب اولین رمانم بود که نوشتم بعدی رو میخوام تهکوک بزارم مشکلی که ندارین؟
۵.۷k
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.