فرشته ی شیطانی پارت²
متوجه شدم توی بغل اون هستم...
آیومی:یکم سرخ شده بودم و خیلی خجالت کشیده بودم
دازای:(ایومی رو میذاره زمین) بانوی زیبا حالتون خوبه؟
آیومی:ب... بله خیلی.. ممنونم
دازای:بانوی زیبا میخواستی خودکشی کنی ولی چرا تنهایی؟
آیومی:خودکشی؟ (◉‿◉)
دازای:حالا بگذریم اسم من دازای اوسامو هست و شما؟
آیومی:آیومی...ناکاوا آیومی
دازای:خوشبختم
آیومی:هم..همچنین
دازای:من امروز وقتم خالیه شما؟
آیومی:امروز کار زیادی ندارم
دازای:خب پس افتخار میدید باهم قدم بزنیم
از زبان آیومی:
نمیدونستم قبولش کنم یا نه اگه جاسوس باشه چی
بهتره ک قبولش نکنم
آیومی:خب خیلی ممنونم ولی...
دازای:(از اون لبخندای دختر کش میزنه) نترس فقط برای بیشتر آشنا شدنه
آیومی(:سرخ میشه)خب.. با.. باشه
*شروع ب قدم زدن میکنن
دازای:خب چرا سعی داشتی خودکشی کنی
آیومی:قصدم خودکشی نبود اصلا نمیدونم چی شد همه چیز یهو اتفاق افتاد
*بعد اون سوال سکوت میکنن دونفریشون
از زبان دازای:
مطمئنم اتفاقی نبوده و داره دروغ میگه همش توی فکره
دازای:بانوی زیبا چرا همش توی فکری مشکلی هست؟
آیومی:ببخشید ذهنم یکم درگیره ولی چیز خواصی نیست
*توی همون لحظه گوشی دازای زنگ میخوره
دازای با گوشی:باشه اینقد بزرگش نکن الان بر میگردم آژانس
از زبان آیومی:
چی آژانس نکنه اون....
آیومی:سریع از دازای فاصله میگره
دازای:(تعجب میکنه) مشکلی پیش اومده
آیومی:صبر کن ببینم تو..تو از آژانس کاراگاهی هستی
دازای:......
کیوتام ببخشید اگه بد شده توی پارت های بعدی چویا رو هم حتما میارم🥲💖
البته اگه فن فیک رو دوست ندارید توی کامنتا بگید پاکش کنم
آیومی:یکم سرخ شده بودم و خیلی خجالت کشیده بودم
دازای:(ایومی رو میذاره زمین) بانوی زیبا حالتون خوبه؟
آیومی:ب... بله خیلی.. ممنونم
دازای:بانوی زیبا میخواستی خودکشی کنی ولی چرا تنهایی؟
آیومی:خودکشی؟ (◉‿◉)
دازای:حالا بگذریم اسم من دازای اوسامو هست و شما؟
آیومی:آیومی...ناکاوا آیومی
دازای:خوشبختم
آیومی:هم..همچنین
دازای:من امروز وقتم خالیه شما؟
آیومی:امروز کار زیادی ندارم
دازای:خب پس افتخار میدید باهم قدم بزنیم
از زبان آیومی:
نمیدونستم قبولش کنم یا نه اگه جاسوس باشه چی
بهتره ک قبولش نکنم
آیومی:خب خیلی ممنونم ولی...
دازای:(از اون لبخندای دختر کش میزنه) نترس فقط برای بیشتر آشنا شدنه
آیومی(:سرخ میشه)خب.. با.. باشه
*شروع ب قدم زدن میکنن
دازای:خب چرا سعی داشتی خودکشی کنی
آیومی:قصدم خودکشی نبود اصلا نمیدونم چی شد همه چیز یهو اتفاق افتاد
*بعد اون سوال سکوت میکنن دونفریشون
از زبان دازای:
مطمئنم اتفاقی نبوده و داره دروغ میگه همش توی فکره
دازای:بانوی زیبا چرا همش توی فکری مشکلی هست؟
آیومی:ببخشید ذهنم یکم درگیره ولی چیز خواصی نیست
*توی همون لحظه گوشی دازای زنگ میخوره
دازای با گوشی:باشه اینقد بزرگش نکن الان بر میگردم آژانس
از زبان آیومی:
چی آژانس نکنه اون....
آیومی:سریع از دازای فاصله میگره
دازای:(تعجب میکنه) مشکلی پیش اومده
آیومی:صبر کن ببینم تو..تو از آژانس کاراگاهی هستی
دازای:......
کیوتام ببخشید اگه بد شده توی پارت های بعدی چویا رو هم حتما میارم🥲💖
البته اگه فن فیک رو دوست ندارید توی کامنتا بگید پاکش کنم
۳.۹k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.