پارت ۵
(ته خواست بره سمتش باز که کوک فرار کرد)
ویو کوک
پسره شغال فکر کرده کیه بزار بهش نشون میدم
فردا صبح
تو راه مدرسه همین که چشام بهش خورد خون جلو چشامو گرفت ولی راه مو کشیدم رفتم از کنارش که رد شدم اروم زیر لب گفتم ( هیز بدبخت)
تهیونگ: (نیش خند)
و رفتن سر کلاس اشون
ویو کوک
معلم اومد و گفت قراره انگار مارو ببرن اردو
ایشش باز اردو حوصله ندارم
معلم: خب بچه ها اردو فرداس آماده باشین
زنگ آخر هم خورد و رفتم خونه برای فردا وسایلمو آماده کردم و خوابیدم
فردا صبح
رفتم مدرسه تو حیاط مدرسه بودن همه
بیونگ هو: هوی پسر اینجایم
کوک: واو چه باهام صمیمی شدین ماشالا
و اتوبوس ها اومدن و سوار شدیم صندلی بغل دستی من خالی بود ک داشتم به بیرون نگاه میکردم از پنجره سرمو برگردوندم که همون پسره نشسته بود چقدر این پررو
ویو ته
داشتم تمام مدت نگاهش میکردم اون اولین کسی بود که ازش خوشم اومده بود وقتی اتوبوس ها اومدن همه سوار شدن و پر شده بود وقتی رفتم داخل اتوبوس صندلی بغل دستی اون خالی بود چه بهتر و رفتم و نشستم
ته: (نیش خند)
کوک: این همه جا بود حتما باید اینجا میشستی
ته: یه نگاه کنی بد نیست
کوک: (یه نگاه کرد که دید همجا پره) از خودشیفته
ته: دوست نداری تو که خیلی خوشت اومده
کوک: من از تووو خوشم بیاد از کجات آخه یه عقل هم نداری مثلا درسخونی
ته: (ناراحت شد ولی چیزی نگفت)
کوک: (متوجه ناراحتی ته شد) ببینم ناراحت شدی اصلا آره آقا ازت خوشم میاد
ته: (به تعجب بهش نگاه میکنه)
کوک: چیه نگاه داره؟
ته: میبینم اعتراف کردی بلخره
ویو کوک
پسره شغال فکر کرده کیه بزار بهش نشون میدم
فردا صبح
تو راه مدرسه همین که چشام بهش خورد خون جلو چشامو گرفت ولی راه مو کشیدم رفتم از کنارش که رد شدم اروم زیر لب گفتم ( هیز بدبخت)
تهیونگ: (نیش خند)
و رفتن سر کلاس اشون
ویو کوک
معلم اومد و گفت قراره انگار مارو ببرن اردو
ایشش باز اردو حوصله ندارم
معلم: خب بچه ها اردو فرداس آماده باشین
زنگ آخر هم خورد و رفتم خونه برای فردا وسایلمو آماده کردم و خوابیدم
فردا صبح
رفتم مدرسه تو حیاط مدرسه بودن همه
بیونگ هو: هوی پسر اینجایم
کوک: واو چه باهام صمیمی شدین ماشالا
و اتوبوس ها اومدن و سوار شدیم صندلی بغل دستی من خالی بود ک داشتم به بیرون نگاه میکردم از پنجره سرمو برگردوندم که همون پسره نشسته بود چقدر این پررو
ویو ته
داشتم تمام مدت نگاهش میکردم اون اولین کسی بود که ازش خوشم اومده بود وقتی اتوبوس ها اومدن همه سوار شدن و پر شده بود وقتی رفتم داخل اتوبوس صندلی بغل دستی اون خالی بود چه بهتر و رفتم و نشستم
ته: (نیش خند)
کوک: این همه جا بود حتما باید اینجا میشستی
ته: یه نگاه کنی بد نیست
کوک: (یه نگاه کرد که دید همجا پره) از خودشیفته
ته: دوست نداری تو که خیلی خوشت اومده
کوک: من از تووو خوشم بیاد از کجات آخه یه عقل هم نداری مثلا درسخونی
ته: (ناراحت شد ولی چیزی نگفت)
کوک: (متوجه ناراحتی ته شد) ببینم ناراحت شدی اصلا آره آقا ازت خوشم میاد
ته: (به تعجب بهش نگاه میکنه)
کوک: چیه نگاه داره؟
ته: میبینم اعتراف کردی بلخره
۴.۱k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.