رمان ازدواج اجباری پارت 17
ویو ات
داشتیم اماده میشدیم که بریم مهمونیی
همه اماده بودن منم رفتم پایین
پدر ا_ دخترم امادی
ات_ بله
مامان ا_وایی چقدر خوشگل شدی قشنگم
جیمین _ مامان راس میگه هااا
ات_ عه خجالتم ندین
عمه ا_ ولی واقعان خوشگل شدیی
ات _ عمههه بسه
عمه ا_ باش با خنده
پدر ا_ خب بیاین بریم دیگ
ات_ داشتیم راه میفتیم
به فکر امروز رفتم یعنی این دختر که پیش جونگکوک بود کیه یعنی کی بود دوست دخترش؟ یا رفیقش عیج شدم
پدر ا_ خب پیاد شین
ات_ رفتیم داخل چقدر شلوغ بود مامان و بابای کوک اومدن بهمون سلام کردن و احوال پرسی داشتیم حرف میزدیم که چشم به یک دختری افتاد شبیه همون بود امروز دیدیم یعنی اون خودشه صبر کن خودشهههه
از مامان کوک پرسیدم اون دختر کیه
مامان ک_ اون میشه دختر عمه جونگکوک
ات_ اهانه با خوشحالی تو دلش اوف یعنی جونگکوک هیچ کار اشتباهی نکرد خودمو علکی ناراحت کردم
پدر ک_ بفرماین پشینم
ات _ رفتیم نشستیم داشت حرف میزدن منم فقط به حرف هاشون گوش میکردم که جونگکوک اومد
ویو جونگکوک
همه اومد بودن منم پایین پیش مهمون بودم منتظر ات بودم که بیاد که وقتی اون اومدم چشمم ازش نرفت همنجوری فقط نگاهش میکنم از پس که خوشگل شدهه یکم اعصبانی شدم این لباس چیه چرا پاهاش در اوردن اههه بعدشم اینجا پر از پسر بود این چ لباسی بود بپوشیده هیچ ولش مهمون خراب نکنم
جونگکوک _ رفتم پیشون بهشون سلام کردم
مامان ا_ سلام پسرم خوبی
پدر ا_ خوبی
جیمین _ سلام
جونگکوک_ ات نمیخای جواب بدی
ات_ چیز سلام
جونگکوک _ پدر میشه منو ات بریم اتاقم منظورش پدر ات بود
پدر ا_ چرا که نه برین
جونگکوک_ مرسیی
بعدش منو ات رفتیم اتاقم
بهش گفتم
جونگکوک_ بیا اتاقو ببین از این بعد این اتاق منو تو
ات_ اهوم
جونگکوک_ خوشگل شدی ولی چرا لباست کوتاست؟ نمیدونستی من بدم میاد کسی به بدنتو ببینه
ات_ زیادیم کوتاه نیست
جونگکوک_ رفتم به پاهاش دست زدم بهش گفتم پ این چیه
ات_ هولش دادم چرا بم دست میزنی
جونگکوک_ با خنده اگ من دست نزنم پ کی دست بزنه
ات_ هیچکی
جونگکوک_ هیچکی هااا
ات_ ارهه
جونگکوک _یکم رفتم جلو تر اون داشت میرفت عقب که دستشو گرفتم بغل کردم کشیدم
حق این حرفو نداری بعدشم تنها کسی که میتونه بهت دست بزنه منم میفهمی یکم رفتم جلو تر خاستم لب هاشو بوسم که یکیی در زد
جونگکوک_ کیههههههههه با داد
خدمتکار_ قربان پدرتون گفت بیاین پایین مهمونه برسین
ات_ با خندهه اقای جنون برو به مهمونت برس
جونگکوک_ دارم برات امروز نشد فردا میشه
داشتیم اماده میشدیم که بریم مهمونیی
همه اماده بودن منم رفتم پایین
پدر ا_ دخترم امادی
ات_ بله
مامان ا_وایی چقدر خوشگل شدی قشنگم
جیمین _ مامان راس میگه هااا
ات_ عه خجالتم ندین
عمه ا_ ولی واقعان خوشگل شدیی
ات _ عمههه بسه
عمه ا_ باش با خنده
پدر ا_ خب بیاین بریم دیگ
ات_ داشتیم راه میفتیم
به فکر امروز رفتم یعنی این دختر که پیش جونگکوک بود کیه یعنی کی بود دوست دخترش؟ یا رفیقش عیج شدم
پدر ا_ خب پیاد شین
ات_ رفتیم داخل چقدر شلوغ بود مامان و بابای کوک اومدن بهمون سلام کردن و احوال پرسی داشتیم حرف میزدیم که چشم به یک دختری افتاد شبیه همون بود امروز دیدیم یعنی اون خودشه صبر کن خودشهههه
از مامان کوک پرسیدم اون دختر کیه
مامان ک_ اون میشه دختر عمه جونگکوک
ات_ اهانه با خوشحالی تو دلش اوف یعنی جونگکوک هیچ کار اشتباهی نکرد خودمو علکی ناراحت کردم
پدر ک_ بفرماین پشینم
ات _ رفتیم نشستیم داشت حرف میزدن منم فقط به حرف هاشون گوش میکردم که جونگکوک اومد
ویو جونگکوک
همه اومد بودن منم پایین پیش مهمون بودم منتظر ات بودم که بیاد که وقتی اون اومدم چشمم ازش نرفت همنجوری فقط نگاهش میکنم از پس که خوشگل شدهه یکم اعصبانی شدم این لباس چیه چرا پاهاش در اوردن اههه بعدشم اینجا پر از پسر بود این چ لباسی بود بپوشیده هیچ ولش مهمون خراب نکنم
جونگکوک _ رفتم پیشون بهشون سلام کردم
مامان ا_ سلام پسرم خوبی
پدر ا_ خوبی
جیمین _ سلام
جونگکوک_ ات نمیخای جواب بدی
ات_ چیز سلام
جونگکوک _ پدر میشه منو ات بریم اتاقم منظورش پدر ات بود
پدر ا_ چرا که نه برین
جونگکوک_ مرسیی
بعدش منو ات رفتیم اتاقم
بهش گفتم
جونگکوک_ بیا اتاقو ببین از این بعد این اتاق منو تو
ات_ اهوم
جونگکوک_ خوشگل شدی ولی چرا لباست کوتاست؟ نمیدونستی من بدم میاد کسی به بدنتو ببینه
ات_ زیادیم کوتاه نیست
جونگکوک_ رفتم به پاهاش دست زدم بهش گفتم پ این چیه
ات_ هولش دادم چرا بم دست میزنی
جونگکوک_ با خنده اگ من دست نزنم پ کی دست بزنه
ات_ هیچکی
جونگکوک_ هیچکی هااا
ات_ ارهه
جونگکوک _یکم رفتم جلو تر اون داشت میرفت عقب که دستشو گرفتم بغل کردم کشیدم
حق این حرفو نداری بعدشم تنها کسی که میتونه بهت دست بزنه منم میفهمی یکم رفتم جلو تر خاستم لب هاشو بوسم که یکیی در زد
جونگکوک_ کیههههههههه با داد
خدمتکار_ قربان پدرتون گفت بیاین پایین مهمونه برسین
ات_ با خندهه اقای جنون برو به مهمونت برس
جونگکوک_ دارم برات امروز نشد فردا میشه
۵.۱k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.