ایدل بهشتی: پارت8
صبح زود از خواب بیدار شدم وقتی دیدم هنوز جیمین خوابه خوشحال شدم اروم رفتم از توی کمدش یه تیشرت با یه شلوار برداشتم کلاه و ماسکم رو زدم و به رانندم زنگ زدم تا بیاد دنبالم. اومد و رفتیم سمت خونه وقتی رسیدیم در زدم و نامجون اومد در رو باز کرد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم رفتم بغلش و شروع کردم به گریه کردن
ن: لیا چی شده چرا دیشب نیومدی خونه. بیا بریم نمیتونیم تا ابد بمونیم بیرون
از بغلش اومدم بیرون بدون هیچ حرفی رفتیم خونه اعضا وقتی من و دیدن سریع اومدن سمتم و وقتی دیدم رنگم پریده منو بردن سمت مبل روی مبل نشستم و واسم اب اوردن
بعد از چند دقیقه همه چی رو واسشون تعریف کردم
جین: باورم نمیشه جیمین همچین کاری کرده
ته: منم
ج. ک: شاید مست بوده
لیا: نه مست نبود حالت طبیعی داشت*شروع کرد به گریه کردن*
جین: هی گریه نکن*رفت پیش لیا نشست و بغلش کرد*(اینو بگم لیا جین رو به انواع داداش بزرگتر میبینه گفتم فکرای بد نکنین) من هم بغلش کردم و تا تونستم گریه کردم جین هم اروم پشتم دست میکشید بقیه اعضا هم ساکت به ما نگاه میکردن
بوممممم(صدای کوبیده شدن در)
همه به سمت صدا برگشتم جیمین بود سریع به طرف ما اومد دور مبل دور زد اومد سمت من. من که از ترس به جین چسبیده بودم بیشتر رفتم سمتش. جیمین مچ دستم رو گرفت و منو کشید سمت خودش همع اعضا به سمت جیمین رفتن جین هم دسته منو گرفته بود
لیا: ولم کن چیکار میکنییی*با گریه*
نامجون: جیمین ولش کن با تو ام
جیمین دست منو ول کرد و رو به من گفت
ج: ـچرا فرار کردی
ل: پس میموندم پیش تو یه هیولا
ج: میدونی مشکل من چیه من دو تا مشکل دارم یکی اینکه عاشق تو شدم دوم اینکه خیلی زود تحریک میشم این مشکله منه
ل: چون تو مشکل داری باید به من تجا... وز کنی
ج: من همچین کاری نکردم من فقط من....
جیمین روی زانو افتاد شروع کرد به گریه کردن خیلی دلم واسش سوخت از بغل جین اومدم بیرون و رفتم سمت جیمین کنارش زانو زدم و بغلش کردم بقیه اعضا که احساساتی شده بودن اومد کنار ما همگی باهم همدیگه رو بغل کردیم.........
ادامه دارد
پارت بعد بعد از 10لایک و5کامنت
ن: لیا چی شده چرا دیشب نیومدی خونه. بیا بریم نمیتونیم تا ابد بمونیم بیرون
از بغلش اومدم بیرون بدون هیچ حرفی رفتیم خونه اعضا وقتی من و دیدن سریع اومدن سمتم و وقتی دیدم رنگم پریده منو بردن سمت مبل روی مبل نشستم و واسم اب اوردن
بعد از چند دقیقه همه چی رو واسشون تعریف کردم
جین: باورم نمیشه جیمین همچین کاری کرده
ته: منم
ج. ک: شاید مست بوده
لیا: نه مست نبود حالت طبیعی داشت*شروع کرد به گریه کردن*
جین: هی گریه نکن*رفت پیش لیا نشست و بغلش کرد*(اینو بگم لیا جین رو به انواع داداش بزرگتر میبینه گفتم فکرای بد نکنین) من هم بغلش کردم و تا تونستم گریه کردم جین هم اروم پشتم دست میکشید بقیه اعضا هم ساکت به ما نگاه میکردن
بوممممم(صدای کوبیده شدن در)
همه به سمت صدا برگشتم جیمین بود سریع به طرف ما اومد دور مبل دور زد اومد سمت من. من که از ترس به جین چسبیده بودم بیشتر رفتم سمتش. جیمین مچ دستم رو گرفت و منو کشید سمت خودش همع اعضا به سمت جیمین رفتن جین هم دسته منو گرفته بود
لیا: ولم کن چیکار میکنییی*با گریه*
نامجون: جیمین ولش کن با تو ام
جیمین دست منو ول کرد و رو به من گفت
ج: ـچرا فرار کردی
ل: پس میموندم پیش تو یه هیولا
ج: میدونی مشکل من چیه من دو تا مشکل دارم یکی اینکه عاشق تو شدم دوم اینکه خیلی زود تحریک میشم این مشکله منه
ل: چون تو مشکل داری باید به من تجا... وز کنی
ج: من همچین کاری نکردم من فقط من....
جیمین روی زانو افتاد شروع کرد به گریه کردن خیلی دلم واسش سوخت از بغل جین اومدم بیرون و رفتم سمت جیمین کنارش زانو زدم و بغلش کردم بقیه اعضا که احساساتی شده بودن اومد کنار ما همگی باهم همدیگه رو بغل کردیم.........
ادامه دارد
پارت بعد بعد از 10لایک و5کامنت
۵.۷k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.