روزگار روانی
پارت۱
ویو ات
روی مبل نشسته بودم که یهو در باز شد تهیونگ اومد تو رفتم پیشش ولی سرتا پاش خونی بود مثل همیشه
ات:سلام عزیزم
تهیونگ:سلام عشقم (میاد بغلش کنه)
ات:(حالش بد میشه)عزیزم عزیزم من یکم حالم بده چطوره اول لباسات عوض کنی بری دوش بگیری
تهیونگ:باشه عشقم (داره میره)فقط حالت خوبه؟
ات:اوهوم خوبم
تهیونگ :باشه پس
رفتم جای دستشور چی شده چرا همش حالم بد میشه رفتم بیرون تهیونگ هنوز نیومده بود رفتم تو اتاق اومده بود بیرون
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:من یه دقیقه میرم بیرون (کیوت)
تهیونگ:باشه بیا باهم بریم
ات:نه خودم میام
تهیونگ:بازم الان شبه باید الان بری
ات:اوهوم ولی اگه میخوای بیای بیا باهم بریم
تهیونگ:پس بزار لباس بپوشم بریم
ات:باشه
۲۰مین بعد
ویو ات
رفتیم نشستیم توی ماشین
تهیونگ:خوب خانوم کیم دختر عموی عزیزم کجا میخوان برن؟
ات:اوممم بیمارستان
تهیونگ:بیمارستان ؟حالت خوبه؟
ات:اره اره تهیونگ حالم خوبه فقط چند روز هعی حالم بد میشه
تهیونگ:چرا الان میگی ات (حرکت کرد )
ات:تهیونگ اشکال ندارد نمیخواد حالا آنقدر تند بری
بی توجه به من به راهش ادامه داد از این حرکتش ناراحت نشدم خوشحالم شدم چون این نشون میده چقدر دوسم داره واین خیلی برام ارزش داره رسیدیم بیمارستان که تهیونگ اومد دستشو گذاشت رو شونم و منو چسبوند به خودش
تهیونگ:اگه حالت بد شد نخوری زمین
ات:(خنده)دیونه
تهیونگ :دیونه نه عاشق خانومم
به این حرفش خیلی خندیدم رفتیم پیش دکتر
دکتر:خوب خانوم کیم و آقای کیم مامان بابا های آینده
تهیونگ و ات:چی؟؟
دکتر:تبریک میگم شما باردارید
ات:چی نه (خوشحال و ناراحت)
تهیونگ منو بغل کرد و دورم داد خیلی خوشحال بود
دکتر:آقای کیم باید رعایت حال خانومتونم بکنین
تهیونگ:ببخشید خوبی ات
ات:اوهوم(هنگ)
دکتر:شما باید خیلی خیلی مراقب خانومتون باشین چون خانوم ضعیفی دارید
تهیونگ:چشم میتونیم بریم
دکتر:بله بفرمایید
رفتیم بیرون درسته منو تهیونگ خیلی بچه دوست داریم ولی من هنوز آمادگی مادر بودن ندارم
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:میشه بشینیم اینجا
تهیونگ:اره ولی مراقب باش
ات:باشه
نشستیم اول چیزی نگفتم ولی بعد
ات:تهیونگ
تهیونگ:هوم
ات:به نظرت من میتونم مامان خوبی باشم
تهیونگ:معلومه تو بهترین مامان دنیا میشی
ات:نه من هنوز آمادگی ندارم
تهیونگ:یعنی چی ات
ات:یعنی من نمیتونم بچه رو نگه دارم
تهیونگ:نمیشه
ات:تهیونگ جفتمون باید تصمیم بگیریم
تهیونگ:نه آن نه (عصبی و صداش میره بالا)
ات:باشه(ناراحت)کاش بهت میگفتم بیاییم دکتر....
داشتم حرف میزدم که...
ویو ات
روی مبل نشسته بودم که یهو در باز شد تهیونگ اومد تو رفتم پیشش ولی سرتا پاش خونی بود مثل همیشه
ات:سلام عزیزم
تهیونگ:سلام عشقم (میاد بغلش کنه)
ات:(حالش بد میشه)عزیزم عزیزم من یکم حالم بده چطوره اول لباسات عوض کنی بری دوش بگیری
تهیونگ:باشه عشقم (داره میره)فقط حالت خوبه؟
ات:اوهوم خوبم
تهیونگ :باشه پس
رفتم جای دستشور چی شده چرا همش حالم بد میشه رفتم بیرون تهیونگ هنوز نیومده بود رفتم تو اتاق اومده بود بیرون
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:من یه دقیقه میرم بیرون (کیوت)
تهیونگ:باشه بیا باهم بریم
ات:نه خودم میام
تهیونگ:بازم الان شبه باید الان بری
ات:اوهوم ولی اگه میخوای بیای بیا باهم بریم
تهیونگ:پس بزار لباس بپوشم بریم
ات:باشه
۲۰مین بعد
ویو ات
رفتیم نشستیم توی ماشین
تهیونگ:خوب خانوم کیم دختر عموی عزیزم کجا میخوان برن؟
ات:اوممم بیمارستان
تهیونگ:بیمارستان ؟حالت خوبه؟
ات:اره اره تهیونگ حالم خوبه فقط چند روز هعی حالم بد میشه
تهیونگ:چرا الان میگی ات (حرکت کرد )
ات:تهیونگ اشکال ندارد نمیخواد حالا آنقدر تند بری
بی توجه به من به راهش ادامه داد از این حرکتش ناراحت نشدم خوشحالم شدم چون این نشون میده چقدر دوسم داره واین خیلی برام ارزش داره رسیدیم بیمارستان که تهیونگ اومد دستشو گذاشت رو شونم و منو چسبوند به خودش
تهیونگ:اگه حالت بد شد نخوری زمین
ات:(خنده)دیونه
تهیونگ :دیونه نه عاشق خانومم
به این حرفش خیلی خندیدم رفتیم پیش دکتر
دکتر:خوب خانوم کیم و آقای کیم مامان بابا های آینده
تهیونگ و ات:چی؟؟
دکتر:تبریک میگم شما باردارید
ات:چی نه (خوشحال و ناراحت)
تهیونگ منو بغل کرد و دورم داد خیلی خوشحال بود
دکتر:آقای کیم باید رعایت حال خانومتونم بکنین
تهیونگ:ببخشید خوبی ات
ات:اوهوم(هنگ)
دکتر:شما باید خیلی خیلی مراقب خانومتون باشین چون خانوم ضعیفی دارید
تهیونگ:چشم میتونیم بریم
دکتر:بله بفرمایید
رفتیم بیرون درسته منو تهیونگ خیلی بچه دوست داریم ولی من هنوز آمادگی مادر بودن ندارم
ات:تهیونگ
تهیونگ:جانم
ات:میشه بشینیم اینجا
تهیونگ:اره ولی مراقب باش
ات:باشه
نشستیم اول چیزی نگفتم ولی بعد
ات:تهیونگ
تهیونگ:هوم
ات:به نظرت من میتونم مامان خوبی باشم
تهیونگ:معلومه تو بهترین مامان دنیا میشی
ات:نه من هنوز آمادگی ندارم
تهیونگ:یعنی چی ات
ات:یعنی من نمیتونم بچه رو نگه دارم
تهیونگ:نمیشه
ات:تهیونگ جفتمون باید تصمیم بگیریم
تهیونگ:نه آن نه (عصبی و صداش میره بالا)
ات:باشه(ناراحت)کاش بهت میگفتم بیاییم دکتر....
داشتم حرف میزدم که...
۴.۸k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.