عمارت خونین(32)🖤
بچه ها من واقعا دارم زود به زود مززارم ولی حمایتای شما خیلی بده لطفااا حمایت کنید لایکا وفالو ها زیاد شعههه
جونگکوک:
بین اون همه باید فکر بار اسلحه فردا هم میکردم واین دیوونه ترم میکرد اهی از سر خستگی کشیدم که در باز شد
بدون اینکه چشمام را باز کنم و به اون فرد نکاه کنم داد زدم:مگه نگفتم بدون در زدن وارد این اتاق نشیید ؟😡صدایی نشنیدم اروم چشمام را باز کردم با دیدن ا٫ت که از صدام ترسیده بود خنده ای روی لبم اومد سمتش حرکت کردم وسریع توی اغوشم کشیدمش
جونگکوک: منظورم تو نبودی عزیزم
بغضی داشت
اروم ار خودم جداش کردم وگفتم:درد داری؟
ا٫ت:یکم
جونگکوک:پس چیه؟
ا٫ت:دلم تنگ شده😭فکر کردم همه چیز یک خواب بود
خنده ای کردم ودوباره سرشا به سینم وچسبوندم وگفتم:خوشگلم خواب نبود همش حقیقت بود
اروم دوباره ازم جدا شد وگفت: میدونستی همیشه از این اتاق میترسیدم؟
خنده ای صدا دار کردم که گفت: چیه چرا میخندی؟
جونگکوک:کجاش ترس داره ؟
مثلا وسایل شکنجه اینجا میبینی یا سگی چیزی که بخواد گازت بگیره؟
با حرفم چهرش جمع شد وگفت:یادت رفته چیکارا توی این اتاق باهام کردی جئون
از این حرفاش چهرم تو هم رفت واخم غلیظی کردم وچهره جدی به خودم گرفتم نمیدونم چه دلیلی داشت همش اون خاطرات تلخ را یاد اوردی کنه خودم به اندازه کافی بع خاطر کاریی که باهاش کرده بودم ناراحت بودم ووقتی از زبون اون میشنیدم ناراحت تر میشدم
جونگکوک:ا٫ت عزیزم اونا را وقتی میگی خودت ببشتر زجر میکشی سعی کن فراموش کنی
هیستریگ خندید و گفت:و ولی تو میتونی لحظات بد را فراموش کنی؟
تنها یک لحظه بد بود برای من
اونم مادرم
عصبانی شده بودم نفسام تند تند
با دستام شقیقه های سرم را اروم ماساژ دادم وگفتم:ا٫ت بیا بشین اینجا
بردمش توی یکی از صندلی ها ویک لیوان اب دستش دادم
جونگکوک:ببین من کسی هستم که قلبم را به روی هیچکس بازی نمکینم وحتی اجازه نمیدم دختری عشقم را لمس کنه ولی تو قلبم را دزدی ومال خودت کردی فکر کنم تاحالا فهمیدی با هیچ کسی با خوبی صحیتی نمیکنم ولی تو برای من فرق داره
اروم به صندلی تکیه داد وگفتم
اگه هر چیزی اذیتت میکنه توی این عمارت برو
یا حرفم چشمام گرد شد
ا٫ت:یعنی میگی برم اره ؟
جونگکوک:تو عزیز ترین شخص زندگیمی ولی تو زندگی پیش منا دوست نداری همیش داری لحظات بدی که با هم داشتیم را یاد اوری میکنی
با این حرفم ناخودآگاه بغضش ترکید وگفت: مبدونستم همش الکیه اگه عاشق بودی واقعاااا نمیگبتی برو معلومه تو مردی هستی که صد تا دختر برات صف میکشند منا میخوای چیکار
وبا قدمای محکم از اتاق رفت
خیلی دلم میخواست بغلش کنم وبگم نرو زندیگم
خیلی دلم میخواست اشکاش را زا دستام پاک کنم وبگم کسی که اشکای عشق منا در میاره نابود میکنم
خیلی دلم میخواست آرامش کنم ولی من دلیل داشتم
اونم عاشق بودنم بود بهتر از هر کسی رسم عاشقی میدونستم اونم این بود که ادم عاشق خودخواه نیست از خود گذشتش
میدونستم با رفتنش نابود میشم میدونستم دیوونه میشم ولی چیزی که اون میخواست مهم بود واون یا حرفاش بهم فهمونده بود که دوستم نداره حتی اگه بهم اعتراف عاشقی کرده بود
جونگکوک:
بین اون همه باید فکر بار اسلحه فردا هم میکردم واین دیوونه ترم میکرد اهی از سر خستگی کشیدم که در باز شد
بدون اینکه چشمام را باز کنم و به اون فرد نکاه کنم داد زدم:مگه نگفتم بدون در زدن وارد این اتاق نشیید ؟😡صدایی نشنیدم اروم چشمام را باز کردم با دیدن ا٫ت که از صدام ترسیده بود خنده ای روی لبم اومد سمتش حرکت کردم وسریع توی اغوشم کشیدمش
جونگکوک: منظورم تو نبودی عزیزم
بغضی داشت
اروم ار خودم جداش کردم وگفتم:درد داری؟
ا٫ت:یکم
جونگکوک:پس چیه؟
ا٫ت:دلم تنگ شده😭فکر کردم همه چیز یک خواب بود
خنده ای کردم ودوباره سرشا به سینم وچسبوندم وگفتم:خوشگلم خواب نبود همش حقیقت بود
اروم دوباره ازم جدا شد وگفت: میدونستی همیشه از این اتاق میترسیدم؟
خنده ای صدا دار کردم که گفت: چیه چرا میخندی؟
جونگکوک:کجاش ترس داره ؟
مثلا وسایل شکنجه اینجا میبینی یا سگی چیزی که بخواد گازت بگیره؟
با حرفم چهرش جمع شد وگفت:یادت رفته چیکارا توی این اتاق باهام کردی جئون
از این حرفاش چهرم تو هم رفت واخم غلیظی کردم وچهره جدی به خودم گرفتم نمیدونم چه دلیلی داشت همش اون خاطرات تلخ را یاد اوردی کنه خودم به اندازه کافی بع خاطر کاریی که باهاش کرده بودم ناراحت بودم ووقتی از زبون اون میشنیدم ناراحت تر میشدم
جونگکوک:ا٫ت عزیزم اونا را وقتی میگی خودت ببشتر زجر میکشی سعی کن فراموش کنی
هیستریگ خندید و گفت:و ولی تو میتونی لحظات بد را فراموش کنی؟
تنها یک لحظه بد بود برای من
اونم مادرم
عصبانی شده بودم نفسام تند تند
با دستام شقیقه های سرم را اروم ماساژ دادم وگفتم:ا٫ت بیا بشین اینجا
بردمش توی یکی از صندلی ها ویک لیوان اب دستش دادم
جونگکوک:ببین من کسی هستم که قلبم را به روی هیچکس بازی نمکینم وحتی اجازه نمیدم دختری عشقم را لمس کنه ولی تو قلبم را دزدی ومال خودت کردی فکر کنم تاحالا فهمیدی با هیچ کسی با خوبی صحیتی نمیکنم ولی تو برای من فرق داره
اروم به صندلی تکیه داد وگفتم
اگه هر چیزی اذیتت میکنه توی این عمارت برو
یا حرفم چشمام گرد شد
ا٫ت:یعنی میگی برم اره ؟
جونگکوک:تو عزیز ترین شخص زندگیمی ولی تو زندگی پیش منا دوست نداری همیش داری لحظات بدی که با هم داشتیم را یاد اوری میکنی
با این حرفم ناخودآگاه بغضش ترکید وگفت: مبدونستم همش الکیه اگه عاشق بودی واقعاااا نمیگبتی برو معلومه تو مردی هستی که صد تا دختر برات صف میکشند منا میخوای چیکار
وبا قدمای محکم از اتاق رفت
خیلی دلم میخواست بغلش کنم وبگم نرو زندیگم
خیلی دلم میخواست اشکاش را زا دستام پاک کنم وبگم کسی که اشکای عشق منا در میاره نابود میکنم
خیلی دلم میخواست آرامش کنم ولی من دلیل داشتم
اونم عاشق بودنم بود بهتر از هر کسی رسم عاشقی میدونستم اونم این بود که ادم عاشق خودخواه نیست از خود گذشتش
میدونستم با رفتنش نابود میشم میدونستم دیوونه میشم ولی چیزی که اون میخواست مهم بود واون یا حرفاش بهم فهمونده بود که دوستم نداره حتی اگه بهم اعتراف عاشقی کرده بود
۱۰.۳k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.