now post
part 2✨🪐
دلسا:خب چرا الان داری اینا رو به من میگی؟ نباید همون هفته پیش میگفتی؟
لینا:میخواستم بگم ولی گفتم من که قرار نیست برم اون کمپانی، ولی الان نظرم عوض شده تا کی تو اون رستوران کار کنم
دلسا:خرهه تو توی اون رستوران کار نمیکنی رئیس اونجایی
لینا:باشههه ولی دلم میخواد کار کنم نه فقط برام پول بیاد
دلسا: باشه منم موافقم واقعا تو دختری نیستی که تو خونه بمونی نمیتونم کاری بکنم که نری حالا کی میخوای بری؟
لینا:شاید پس فردا
دلسا:اوکی پس مراقب باش
لینا:باشه عشقم حواسم هست
دو روز بعد
یه کت و شلوار مشکی با یه کراپ سفید زیرش و یه کفش پاشنه۷سانت
واقعا این استایلم رو دوست داشتم من زیاد اسپرت پسندم ولی این استایل یه مقام دیگه ای برام داره.
دلسا خواب بود ، بیدار شد و یه موفق باشیدم بهم گفت و دوباره بیهوش شد.
سوار ماشین شدم و رفتم به مقصد،
هولی شتتت چه ساختمان به قولی گولاخی بود.
از فکرم خندیدم و سریع رفتم سمت در ورودی
که جلومو گرفتن و اجازه ندادن وارد بشم کارت اون مرد رو بهشون نشون دادم
لینا:این اقا به من گفتن بیام اینجا
مرد جلوی در:اجازه بدید تماس بگیرم
لینا:اوکی اوکی
فکر کنم ۱۰دقیقه ای منتظر موندم و
(آهان یه نکته ریز راجب لینا
لینا بخاطر سختی که تو نوجوانی کشیده سخت میتونه به ادما اعتماد بکنه و برعکس اخلاق برونگرا و شاد و مهربونش اول یه چهره پر غرور و قوی و سخت از خودش پیش ادمای جدید غریبه نشون میده برای حفاظت از خودش و قلبش که بارها و بارها توسط آدمای مهم زندگیش خانوادش دوستاش و غیره ضربه خورده و ترک برداشته)
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
دلسا:خب چرا الان داری اینا رو به من میگی؟ نباید همون هفته پیش میگفتی؟
لینا:میخواستم بگم ولی گفتم من که قرار نیست برم اون کمپانی، ولی الان نظرم عوض شده تا کی تو اون رستوران کار کنم
دلسا:خرهه تو توی اون رستوران کار نمیکنی رئیس اونجایی
لینا:باشههه ولی دلم میخواد کار کنم نه فقط برام پول بیاد
دلسا: باشه منم موافقم واقعا تو دختری نیستی که تو خونه بمونی نمیتونم کاری بکنم که نری حالا کی میخوای بری؟
لینا:شاید پس فردا
دلسا:اوکی پس مراقب باش
لینا:باشه عشقم حواسم هست
دو روز بعد
یه کت و شلوار مشکی با یه کراپ سفید زیرش و یه کفش پاشنه۷سانت
واقعا این استایلم رو دوست داشتم من زیاد اسپرت پسندم ولی این استایل یه مقام دیگه ای برام داره.
دلسا خواب بود ، بیدار شد و یه موفق باشیدم بهم گفت و دوباره بیهوش شد.
سوار ماشین شدم و رفتم به مقصد،
هولی شتتت چه ساختمان به قولی گولاخی بود.
از فکرم خندیدم و سریع رفتم سمت در ورودی
که جلومو گرفتن و اجازه ندادن وارد بشم کارت اون مرد رو بهشون نشون دادم
لینا:این اقا به من گفتن بیام اینجا
مرد جلوی در:اجازه بدید تماس بگیرم
لینا:اوکی اوکی
فکر کنم ۱۰دقیقه ای منتظر موندم و
(آهان یه نکته ریز راجب لینا
لینا بخاطر سختی که تو نوجوانی کشیده سخت میتونه به ادما اعتماد بکنه و برعکس اخلاق برونگرا و شاد و مهربونش اول یه چهره پر غرور و قوی و سخت از خودش پیش ادمای جدید غریبه نشون میده برای حفاظت از خودش و قلبش که بارها و بارها توسط آدمای مهم زندگیش خانوادش دوستاش و غیره ضربه خورده و ترک برداشته)
منتظر لایک و کامنتاتون هستم.💜
۴.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.